eitaa logo
- ماھ‌ِحرم‌ .
1.6هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
2 فایل
أفتقد زيارتك يا سيدي ؛ خذني إلى الضريح لأعبدك أريدك أن تعلم أنني أريد المحال . - @Information_00 - صلوات بفرست مومن .
مشاهده در ایتا
دانلود
حواسمون به بندگے مون باشه....
خیلے التماس دعا.... 👨‍💻 چشم مجنون
✨🌸🌸✨🌸🌸✨
34.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌🏻 بسی بسیار عالی مسلمان روزه دار و اروپا
رسولی-شب8رمضان-مناجات9801.mp3
8.81M
مناجات ویژه شب های ماه مبارک رمضان💔 شب هشتم مهدی رسولی سال ۱۳۹۸ 🎧🎤
🌙🤲🏻 روز هشتم { ۸ } بہ نیابت از شھید مصطفی صدرزاده ❤️
رسولی-شب8رمضان-روضه9802.mp3
7.75M
روضه شب هشتم 💔🎧 مهدی رسولی {هر شب می رویم سر سفره ائمہ} از دستش ندید 🖤 🎧
- ماھ‌ِحرم‌ .
مگہ من چند تا امام رضا دارم ؟!💔🙂
روز هشتم همگی میل خراسان داریم انتظار کرم از سفره ی سلطان داریم در بهشت ابدی " حب وطن " چون داریم خانه ای پیش ولی نعمت " ایران " داریم سَحرِ هشتم مٰاه اسٺ مدَد یا زهـــــرٰا(س) تو بده رزقِ زیـارٺ بہ هـــمِه نوڪرها
اَللهم اِنّـے اَسئلکـَ ایماناً لااَجَلَ لَھُ .. خدایا از تو خواهیم ایمانـے کهـ اجل و مرگ ندارد !' دعاۍابوحمزھ‌ثمالۍ🌼.
⸤ '🌱 . .⸣
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ 💫🌟🌙 شـــــــــب🌙🌟💫 ⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁 🍃 ﭘﯿﺮﻣﺮدی ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮش در ﻓﻘﺮ زﯾﺎد زﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﺮدﻧﺪ. ﻫﻨﮕﺎم ﺧﻮاب ﻫﻤﺴﺮ ﭘﯿﺮﻣﺮد از او ﺧﻮاﺳﺖ ﺗﺎ ﺷﺎﻧﻪ‌ای ﺑﺮای او ﺑﺨﺮد ﺗﺎ ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ را ﺳﺮو ﺳﺎﻣﺎﻧﯽ ﺑﺪﻫﺪ. ﭘﯿﺮﻣﺮد ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺣﺰن‌آﻣﯿﺰ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮش ﮐﺮد و ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺘﻮاﻧﻢ ﺑﺨﺮم، ﺣﺘﯽ ﺑﻨﺪ ﺳﺎﻋﺘﻢ ﭘﺎرﻩ ﺷﺪﻩ و در ﺗﻮاﻧﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺗﺎ ﺑﻨﺪ ﺟﺪﯾﺪی ﺑﺮاﯾﺶ ﺑﮕﯿﺮم.. ﭘﯿﺮزن ﻟﺒﺨﻨﺪی زد و ﺳﮑﻮت ﮐﺮد.. ﭘﯿﺮﻣﺮد ﻓﺮدای آن روز ﺑﻌﺪ از ﺗﻤﺎم ﺷﺪن ﮐﺎرش ﺑﻪ ﺑﺎزار رﻓﺖ و ﺳﺎﻋﺖ ﺧﻮد را ﻓﺮوﺧﺖ و ﺑﺮای ﻫﻤﺴﺮش شانه ﺧﺮﯾﺪ. وﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎزﮔﺸﺖ ﺷﺎﻧﻪ در دﺳﺖ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ دﯾﺪ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮش ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ را ﮐﻮﺗﺎﻩ ﮐﺮدﻩ اﺳﺖ و ﺑﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﻧﻮ ﺑﺮای او ﮔﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ... ﻣﺎت و ﻣﺒﻬﻮت اشک‌رﯾﺰان ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ را ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮدﻧﺪ.. اشک‌هاﯾﺸﺎن ﺑﺮای اﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﮐﺎرﺷﺎن ﻫﺪر رﻓﺘﻪ اﺳﺖ؛ ﺑﺮای اﯾﻦ ﺑﻮد ﮐﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ را ﺑﻪ ﻫﻤﺎن اﻧﺪازﻩ دوﺳﺖ داﺷﺘﻨﺪ و ﻫﺮﮐﺪام ﺑﺪﻧﺒﺎل ﺧﺸﻨﻮدی دﯾﮕﺮی ﺑﻮدﻧﺪ.. ﺑﻪ ﯾﺎد داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ اﮔﺮ ﮐﺴﯽ را دوﺳﺖ داری ﯾﺎ ﺷﺨﺼﯽ ﺗﻮ را دوﺳﺖ داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮای ﺧﺸﻨﻮد ﮐﺮدن او ﺳﻌﯽ و ﺗﻼش زﯾﺎدی اﻧﺠﺎم دﻫﯽ..! ﻋﺸﻖ و ﻣﺤﺒﺖ ﺑﻪ ﺣﺮف ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ آن ﻋﻤﻞ ﮐﺮد...!
آلوده ایم، حضرٺ باران ظهور ڪن آقا تورا قسم بہ شهیدان ظهور ڪن گاهے دلم براے شما تنگ مےشود پیداترین ستاره‌ے پنهان ظهور_ڪن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖 وَ قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ ۚ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا و بگو: حق آمد و باطل نابود شد؛ بی تردید باطل نابود شدنی است./ سوره اسرا آیه ۸۱. 🔺️ امام باقر علیه السلام درباره این آیه فرمودند: هرگاه که قائم به پا خیزد، حکومت باطل (برای همیشه) از بین خواهد رفت. 📚 کافی ج ۸ ص ۲۸۷
🔰 تلاش برای تقوا 🔺️ رهبر انقلاب: در ماه رمضان در حد توان خودمان باید مراقبت کنیم، رفتار خودمان را تصحیح کنیم؛ فکرمان را، قولمان را، عملمان را تصحیح کنیم؛ بگردیم اشکالاتش را پیدا کنیم، آن اشکالات را برطرف کنیم. این تصحیح در چه جهتی باشد؟ در جهت تقوا. در آیه‌ی شریفه‌ی روزه میفرماید: «لعلّکم تتّقون»؛ روزه برای تقواست. بنابراین، این تلاشی که در راه ماه مبارک رمضان انجام میگیرد، در جهت تقوا باشد. ۱۳۸۹/۰۵/۲۷
ࢪفقا اڵٺماس دعا🌙🌿
‌ شاید ما نسبت به دعای فرج که ساعت ۹ پخش میشه بی‌تفاوت باشیم ولی آدمایی هستن با گریه و درد، زمزمه‌ش میکنن.. + بخونیم واسه رفتن این‌روزها برای اومدن عزیزِ خدا :)
‌ هنوزنمیفهمیم‌کی‌روازدست‌دادیم ...! ‏خبرشهادت‌سردار‌حجازی صهیونیست‌هاروخیلی‌خوشحال‌کرد همیشه‌از‌ایشون‌به‌عنوان‌ مغزمتفکرموشک‌های‌حزب‌الله ودستیابی‌حزب‌الله‌به‌موشک‌های‌نقطه‌زن یادمیکردن !! وقتی‌جانشین‌نیروشد ؛ وحشتناك‌ترین‌خبربرای‌صهیونیست‌هابود وحالا ....💔
✨ " الیس الله بڪاف عبده " آیا خدا، برای بندگانش کافے نیسٺ...؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 (حجاب من)😍 طاها_ زینب طاها با داد_ نازنین سرشو بلند کن نازنین اومد سرمو بلند کرد مطمئنا صورتم کبود شده ترسید_ یا حسین. زینب زینبی چی شدی داشت گریه میکرد طاها با تمام قدرت ماشینو زد کنار همینجور داشتم خس خس میکردم یهو درِ سمت من باز شد طاها_ زینب زینب صدامو میشنوی قرصت کجاست؟ با همون حالم اروم دستمو به سمت کولم گرفتم کولرو که کنارم بود محکم کشید داشت تند تند توش میگشت خس خسم بیشتر شد صدای گریه ی نازنین هم بلندتر شد و صدای ترسیده ی محمد هم میومد محمد_ داداش یه کاری کن داره میمیره طاها_ نیست نیست خدایا این قرصات کجان زینب دیگه نمیتونستم تحمل کنم حس کردم قلبم تواناییشو از دست دادهدستمو محکم گذاشتم رو قلبم و چنگ زدم بهش و یه دفعه تمام توانم رفت دستم افتاد پایین و سرم متمایل شد به سمت چپ لحظه ی اخر فقط صدای داد اون سه نفر بود که پیچیده بود تو گوشم . . محمد وقتی زینب حالش بد شد خیلی ترسیدم و همش به طاها میگفتم زود باش یه کاری کن داره میمیره اما طاها هرچی میگشت قرصشو پیدا نمیکرد که یهو دیدم زینب به قلبش چنگ زدو بعد دستش افتاد و سرش هم متمایل شد به سمت چپ، وقتی این صحنرو دیدم شکه شدم و منو نازنین همزمان اسمشو صدا زدیم که طاها سرشو بلند کردو یورش برد سمتش خوابوندش رو صندلی و معاینش کرد طاها_ ایست قلبی نکرده فقط چون قرصشو نخورده قلبش یکم کند میزنه و بیهوش شده باید یکم ماساژ قلبی بهش بدم و بعد شروع به احیا کرد دعا میکردم خوب بشه نمیدونم چرا حالم اینقدر بود از دیروز تو دانشگاه بگیر تا امروز همش کنارش بودم هرجا میرفتم جلوم میدیدمش نمیدونم حکمتش چیه ولی یه حسی تو قلبمه که باعث میشه سر نمازام براش دعا کنم و الان که اینطور شده نگرانش باشم خیلی نگران 1 سیکل ماساژ. هر 30 ماساژ 1 سیکل و 2 تنفس بعد از هر سیکل تموم شد و بعد شالشو از رو گردنش کنار زد نبض گردنشو بگیره که سریع سرمو برگردوندم جلو.... به قلم : zeinab.z ادامه دارد......
🌹 (حجاب من)😍 که سریع سرمو برگردوندم جلو بعد از هر 4 سیکل باید مجدد وضعیت بیمار بررسی بشه ولی اینجا بحث ایست قلبی نیست صدای طاها پیچید تو گوشم طاها_ 1001 . 1002 . 1003 بعد که دورش دستش اومد شمردنشو عادی کرد. 4 . 5. 6 و تا 30 ادامه داد. بلافاصله صدای تنفس دادن نازنین اومد خیلی ترسیده بودم حال هممون بد بود امیدم فقط به خدا بود. چشمامو بسته بودم یکسره داشتم دعا میکردم که یه دفعه صدای نفس نفس زدن اومد با حیرت برگشتم به عقب نگاه کردم خدایا شکرت وای خدا تو چقدر بزرگواری آخه به طاها و نازنین نگاه کردم خوشحال شده بودن نازنین که همش داشت قربون صدقش میرفت نازنین_ وای زینبی الهی من قربونت برم آجی. الهی من فدات شم عزیز دلم تو خوب شدی و پشت سرش خدارو شکر میکرد. طاها هم از کارش دست کشید چون ادامش ضرر داشت گوشیم زنگ خورد از جیبم درش آوردم اوه اوه باباست به ساعت نگاه کردم 5 دقیقه ی پیش بود که زینب تنگیه نفس گرفت و از اونموقع ما اینجا موندیم و بابا اینا رفته بودن مثل اینکه تازه فهمیدن ما پشتشون نیستیم جواب دادم_ سلام بابا بابا_ سلام پسرم. شما کجا موندین نکنه باز مارو دور زدین خودتون رفتین گردش و صدای خنده ی خودشو مامان اومد _ آره. ببخشید بابا شما مامان اینارو ببرین یه جای خوب ما هم یکم میگردیم بعد میایم بابا_ از دست شماها. باشه باباجون میبرمشون یه جای خوب بعد آدرسشو برات میفرستم _ خیلی ممنونم بابا. کاری ندارین؟ بابا_ نه فقط مواظب باشین _ چشم خداحافظ بابا_ خداحافظ گوشیو قطع کردمو دوباره به زینب نگاه کردم نازنین به زینب کمک کرد بشینه و بعد کولشو برداشت ازش پرسید قرصش تو کدوم زیپه اونم گفت و نازنین قرصو پیدا کرد، در آورد گذاشت تو دهنش و خودشم بهش آب داد طاها در ماشینو باز کرد که زینب هوا بخوره _ داداش باید ببریمش بیمارستان یه چکاپ بشه طاها سرشو تکون داد_ آره الان میریم بعد همه ی شیشه های ماشینو پایین داد خواست بشینه پشت فرمون که نزاشتم چون ماساژ قلبی خیلی به دست فشار میاره میدونستم دستاش درد میکنن _ من رانندگی میکنم.... یه قلم : zeinab.z ادامه دارد.....
🌹 (حجاب من)😍 _ من رانندگی میکنم طاها_ باشه نشستم پشت فرمون و راه افتادم سمت نزدیکترین بیمارستان بعد از اینکه رسیدیم نازنین به زینب کمک کرد منم سریع ماشینمو پارک کردم دویدم پشت سرشون و با هم رفتیم تو بیمارستان زینبو بردنش اورژانس گفتن یه دکتر میاد معاینش کنه هر سه تامونم رفته بودیم تو کنار تختش بودیم یه دکتر نسبتا مسن که میخورد خوش اخالق باشه اومد تو دکتر_ سلام علیکم احوال شما چطوره فرزندانم؟ مثل اینکه مریضمون خیلی عزیزه که هر سه تاتون اینجا موندین هیچکس حال حرف زدن نداشت فقط یه لبخند بهش زدیم رفت سمت زینب نبضشو گرفت گوشیو گذاشت رو قلبش و بعد که گفتیم ضعف قلبی داشته و بیهوش شده گفت حتما همین الان باید برین نوار قلب و اکو بگیرین دکتر_ دخترم هنوزم درد داری؟ سرشو تکون داد و به زور زمزمه کرد_ بله یکم دکتر_ خیلی خب به پرستار میگم برات یه مسکن بزنه. با اجازه و رفت بیرون زینب برگشت سمت طاها زینب آروم و با بغض_ داداشی؟ طاها رفت نزدیکش_ جون داداشی؟ مظلوم گفت_ من بازم شیطونی کردم؟ طاها_ نه عزیز داداش شیطونی نکردی زد زیر گریه_ پس چرا بازم آمپول قلبم داشت آتیش میگرفت نمیدونم چرا رو گریش اینقدر حساسم طاها_ آبجی جونم تو رو خدا گریه نکن به خاطر خودته اگه نزنی که خوب نمیشی با گریه داد زد_ نمیخوام اصلا من میخوام بمیرم تو چرا نگرانی؟ چرا باید زنده باشم ها؟ برای چی؟ مگه زنده بودنو مردن من برای کسی مهمه؟ اصلا کی گفت جونمو نجات بدی؟ شدیدا هق هق میکرد زینب_ آخه دردمو به کی بگم؟ به کی بگم که درکم کنه؟ با لحن خیلی دردناک که حالمو بدتر کرد ادامه داد_ به کی بگم چندوقت دیگه عقده عشقمه؟ اخ خدا طاها از جاش بلند شد اومد اینور دیدم چشماش اشک افتاده سرشو انداخت پایین رفت کنار ایستاد. نازنین رفت زینبو بغل کردو گذاشت تو بغلش خودشو خالی کنه یه پرستار اومد داخل پرستار_ چه خبرتونه بیمارستانو گذاشتین رو سرتون _ ببخشید خانم دیگه تکرار نمیشه با اخم رفت بیرون... به قلم : zeinab.z ادامه دارد....