📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: جمعه - ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۰
میلادی: Friday - 30 April 2021
قمری: الجمعة، 17 رمضان 1442
🌹 امروز متعلق است به:
🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ (100 مرتبه)
- یا ذاالجلال و الاکرام (1000 مرتبه)
- یا نور (256 مرتبه) برای عزیز شدن
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹معراج حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، در سالهای اول بعثت
🔹وفات برادر زاده ابولؤلؤ رحمة الله علیه، 130_131ه-ق
🔹قتل عایشه، 58ه-ق
🔹جنگ بدر، 3ه-ق
🔹بناء مسجد جمکران به امر حضرت صاحب الزمان عج، 373ه-ق
📆 روزشمار:
▪️1 روز تا اولین شب قدر
▪️2 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام
▪️3 روز تا دومین شب قدر
▪️4 روز تا شهادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام
▪️5 روز تا سومین شب قدر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این و تا آخر ببینین
شاید روحتون تکون خورد و زندهتر شد
🚫ارسال شکلک به نامحرم ممنوع🚫
#تلنـگر
خواهر من!
وقتے تو پاے نوشتہ هاے من شکلک میزنے✨
من دقیقا یکـ نفر را تصور میکنمـ که سرش را کج کرده خیره به من و دارد #لبخند میزند❗️
وقتے مےنویسے: مرسی
من یکـ نفر را #تصور مےکنم که عین بچه ها #لوس مےشود و دلنشین لبخند میزند!!🙃
وبا صداےنازکـ تشکرش را میریزد توے#قلبـ من.❤️
وقتے اواتارت سرکج کرده و خندیده طورےکه دندانهایش هم معلوم باشد.🤣
من همیشه قبل از اینکه مطالبت را بخوانم صدایتـ را ميشنوم🎶
که دارد رو به دوربین مےگوید سیب وبعد هم ریسه مےرود.
وقتی عکس دختر بچه مےگذارے و بالایش مےنویسے:👼🏻
عجیجم، نانازم، موش کوچولو، الهییییے، قربونش برم و...
من همین حرف هارا با اواتارت و صداےخیالےاتـ میسازم🦋
و از این همه ذوق کردنتـ لبخند مےزنم.😊
من مریض نیستم حتے قوه تخیلم هم بالا
نیست!
من #پسرم........
وتو
#دختر.............
من آهنم و تو اهن ربا☝️
من اتشم و تو پنبه
یادت نرود☝️❌
خصوصی ترین #رفتارت را عمومی نکنی✋❌
خواهرم یادت بمونه با #نامحرم فاصله ات رو حفظ کنی.
چه نیازی به ارسال #شکلک داری که حتما طرف مقابلت چهرات رو درک کنه؟؟!
یادت باشه شکلک ها برای روابط صمیمانه طراحی شده اند!!! 👌
یادت بماند ما باهم نامحرمیم☝️⛔️
#شهدا شرمنده ایمـ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره زیبا و دلنشین از زبان رفیق چهل ساله و کسی که سرداردلها با او عقد اخوت بسته بود
# سردار _ عشق ❤️😭
# حاج_ قاسم
- ماھِحرم .
امروز سالگرد تاسیس مسجد جمکران هستش🌹🤩
نزدیک دو، سه قرن هست که ما مسجد جمکران داریم🤩😍🤚
#اندکیتفکر•°↯
ـــــــــــــــ
شماییکهتوخیابوننامحرممیبینی
سرتروپایینمیندازی!
آفرینبھت!😁🖐🏻
ولیچجوریهکهبعضیاتونروتو
مجازیشباید📱❕
باخاکاندازازتوپیوینامحرمها
جمعتکرد؟؟!🙄
چوناونجامیشناسنتواینجامیگی
کسیمنو نمیشناسه؟!😶
یاشایدمنگاهاونبالاییروفراموش
کردیکههمچینکاریمیکنی؟!🙂🥀
﴿شماراچهشدهاستکهبرایخدا
عظمتووقارقائلنمی شوید؟﴾
#مالکملاترجونلــِللهوقارا؟🚶🏻♂‼️
به نام خدا
#رمان_راض_بابا
#پارت_سوم
#شما_دختر_من_رو_ندید
داشت با بغضم سرباز میکرد که تیمور ماشین را وسط خیابان متوقف کرد با اندک کسانی که در تن مانده بود دستگیره را کشیدم و چادرم را محکم در مشت گرفتن و شروع به دویدن کردن از دور فقط سیاهی جمعیت دیده می شد به چهار راه که رسیدیم چند آمبولانس وسط خیابان ایستاده بودند دیوار حسینیه بالا رفته بودند و داخل را نگاه می کردند و بعضی ها هم به سر زنان و حسین گویان از در ورودی برادران بیرون میدویدند تیمور با چشمان سرگردان است اطراف را برانداز کرد از گوشه و کنار صدای جیغ و داد فریاد بلند بود مفقود به تیمور خیره شدم
_ گوشی... با گوشی زنگ بزن به راضیه ببین کجاس!
باعجله جیب شلوار و پیراهنش را وارسی کرد
_ نیاوردم. یادم رفت بیارمش... نگاه کن مریم من میرم دنبال هدایت تو هم برو دنبال راضیه!!
شهین خواهر تیمور و آقای باصری به خاطر ما به شیراز آمده بودند به همین خاطر تیمور خیلی نگرانش بود با چشمان مه گرفته ام راه مستقیم خود را دویدم ناگهان یادم به روز تولدش افتاد و با خودم گفتم:{ راضیه تو بیمه شده ای بیمه حضرت زهرا تو رو به خودشون سپردم🤲😉
۱۵ شهریور وقت اذان ظهر بود که خدا راضیه را بهمان بخشید روی تخت بیمارستان نیمه حال افتاده بودند که پرستاری وارد اتاق شد و به سراغ دیگر تخت ها رفت مادرم روی صندلی کنارم نشسته و با نگاه روی صورتم مانده بود
_بیدار شدی؟
سرم را به نشانه تایید تکان دادم و گفتم:{ ننه، بچم کجاست؟؟ سالمه؟؟}
دستم را فشرد و گفت:{ها... یه مرضیه دیگه.}
ادامه دارد...
❌ کپی به شرط فوروارد غیر از این حرام است🚫
به نام خدا
#رمان_راض_بابا
#پارت_چهارم
#شما_دختر_من_رو_ندید
به آرامی پلک هایم را بستم دستانم را به سمت آسمان بالا بردم و خدا را شکر کردم مادر با تعجب گفت:{ ننه خیلی خوشحالی همه چشم انتظار پسر بودن او که مکس کرد
_حتی تیمور!!
لبخند کم رمقی روی لبانم می شد همیشه از خدا می خواستم دو تا دختر نصیبم کند و به نیت حضرت زهرا اسم هایشان را راضیه و مرضیه بگذرم و بیمه بی بی بشوند دختر برای ما رحمت بود سر مرضیه که باردار شدم، تیمور توی پترو شیمی به عنوان راننده اتش نشانی م استخدام شد می دانستم با آمدن دختر دوم هم اتفاقات خوبی خواهد افتاد اما تیمور دوست دارد بچه مان پسر باشد دست روی شکم میکشی به میگفت میخواهم اسمش را مرتضی بگذارم و نوکر امام علی شود.
وقتی راضیه به دنیا آمد و در بیمارستان صورت روشن و چشمان بزرگ قهوه ایش را در چشمان،تیمور جا گرفت انگار چشم انتظار همین دختر بوده است آنقدر ان قدر وابسته اش شده بود که تحمل دوری اش را نداشت امشب برای من هم این دوری سه ساعتش داشت غیرقابل تحمل می شد😩
مقابل حسینیه همینطور که در جهت عکس بقیه جلوتر میرفتند در چهره کسانی که روبهرویم گذر میکردند دقیق تر می شدم تا شاید راضیه را بیابم مادر مقابل دختر بچه گریان ایستاده بود و خون سر و صورتش را پاک میکرد چند دختر دیگر به دوستانشان که به نقطه خیره شده بود و از چشمانش اشک میریخت دلداری میدادند با هر چند قدمی خبری میشنیدم که بر دلم چنگ می انداخت🗣
_ یعنی صدای چی بود؟؟ ما که اول حسینی بودیم چیزی نفهمیدیم!!
_فکر کنم یه چیزی ترکید!!!؟
_ وای! یه لحظه آخر حسینیه مثل روز روشن داغ شد😭
ادامه دارد...
❌ کپی به شرط فوروارد غیر از این حرام است🚫