Ziyarat-Ashura-ali-fani-232665 (1).mp3
زمان:
حجم:
8.41M
زیارت عاشورا🙂🌸
🌺#پارت نهم🌺
ماجرای غصب فدک
پس از ماجرای سقیفه و غصب خلافت، از نخستین اقدام های خلیفه این بود که فدک را از تصرف زهرا(س) و امیرالمؤمینین (ع) خارج کند. از این رو ابوبکر دستور داد تا عوامل و کارگران آن حضرت را از فدک اخراج کردند و آن را به بیت المال ملحق نمودند. (اصول کافی، ج ۱، ص ۵۴۳)
وی برای توجیه کار خود به روایتی دست یازید که جز او هیچ یک از صحابه و روات آن را نقل نکرده اند.
در صحیح بخاری آمده است که ابوبکر در پاسخ حضرت زهرا (س)، که به اقدام وی اعتراض نمود، چنین گفت:
«إنّ رسول اللّه قال:لانورث ما ترکناه صدقة؛ ما ارث نمی گذاریم، هر چه از ما بماند صدقه است.» (صحیح بخاری، جلد ۵، ص ۱۹۸)
حضرت زهرا(س) در جریان غصب فدک و دفاع از خلافت امیرالمومنین(ع) خطبه ای خواند که به خطبه فدکیه معروف است.
حضرت زهرا (س) و مشارکت در مسائل اجتماعی و سیاسی
حضرت زهرا (س) تا حد ممکن از حضور در انظار عمومی پرهیز می کرد اما در صورت لزوم و مواقع حساس، مسئولیت خود را انجام می داد.
در روایات تاریخی آمده است که:
در غزوه احد هنگامی که حضرت زهرا (س) چهره پر از خون پدر را مشاهده کردند، خون ها را از رخسار پدر، پاک نمودند در حالی که امیر مومنان(ع) با سپر خویش آب می ریختند و فاطمه(س) را یاری می کردند. آن حضرت چون دید جریان آب و شستشو، خونریزی را بیشتر می کند به همین جهت در پی چاره اندیشی خویش تکه حصیری آورد و آن را با شرایط خاصی سوزانید و خاکسترش را بر روی زخمها نهاد تا خون باز ایستد و چنین شد که خون بند آمد. (فاطمه زهرا (س) از ولادت تا شهادت، محمدکاظم قزوینی؛ ص ۱۶۸)
حضرت فاطمه (س) در غزوه احزاب برای امیرالمؤمنین(ع) و رسول خدا (ص) نان و غذا می برده اند. (ذخائر العقبی، ص ۴۷)
حضرت زهرا(س) در فتح مکه نیز حضور داشته و به پدر و همسرشان کمک می کردند. در جریان بیعت زنان مشرک با پیامبر نیز حاضر بودند. (واقدی، المغازی، ج ۲، ص ۸۳)
Khamenei.irفایل صوتی دعای هفتم صحیفه سجادیه.mp3
زمان:
حجم:
4.59M
صوت دعای هفتم صحیفه سجادیه 🌱
متن وترجمه فارسی دعای هفتم صحیفه سجادیه-بدون لینک.pdf
حجم:
115.5K
متن دعای هفتم صحیفه سجادیه
مجٰـانینُالحُـسَّین(؏)
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🍃از سیم خار دار نفست عبور کن 🍃 #پارت-132 شماره را گرفت و منتظر ماندباز این قلب من بود که
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃
#پارت_۱۳۳
زبانم نچرخید چیزی بپرسم فقط نگاه می کردم. سارا با
استرس پرسید :
–فردا بچه ها می خوان برن مالقات، منم باهاشون میرم.
شمام میایید؟
سوگند خیلی زود جواب منفی دادو من هنوز هم متحیر بودم.
سوگندپرسید:
– پس چرا تا حاال کسی حرفی نزده بود؟
ــ خب جز سعید کسی نمیدونسته، خود سعیدم امروز امده
دانشگاه، بیمارستان بوده .
سوگند دستش را پشتم گذاشت و همانطور که به طرف کالس
هدایتم می کرد زیر گوشم گفت :
–تو برو کالس بشین من برم یه آب میوه بگیرم زود میام،
رنگت پریده.
فقط او می فهمیدچه حالی دارم وچه جنگی درشاه راه گلویم
بابغض به پاکرده ام. دردلم صدبار خدارا شکر کردم که آرش
حالش خوب شده.
به خانه که رسیدم آنقدر دمق بودم که مادر متوجه شد.
برایم دم نوش گل گاو زبان درست کرد و با خرما به خوردم
داد.
نمیدانم این سعیده از کجا بو کشید که فوری ظاهر شدو
اصرار کرد که برویم یک دوری بزنیم.
اسرا به شوخی گفت:
–سعیده جان دوباره نری یکی دیگه رو بکشی کار بدی دست
خواهر ماها، بیچاره تازه دو روزه بیکار شده ها. بزار
منم باهاتون بیام حواسم بهتون باشه.
سعیده خندید.
–بد کردم، کلی تجربه بچه داری کسب کرد.
با این بهانه ها هم تو رو با خودمون نمی بریم.
🍃به _قلم_لیلا_ فتحی_پور🍃
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼