فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای امام زمانم چه کنم؟
⭕️کلیپ
👤استاد رائفی پور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بردشمن_مرتضی_علی_لعنت
۱۴۰۰ ساله سوالی رو نتونستن جواب بدن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لَن احزن علی شیء....❤️🩹
#خدایا_شکرت
امور فرهنگی کانال مجانین الحسین (علیه السلام)
https://eitaa.com/MajaninalHossein
مولودی نیمه شعبان باز طاق نصرت میزنن تو کوچه های شهرمون .mp3
10.14M
مولودی نیمه شعبان 🥳🤩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه نمازی بشود جنت الاعلی وقتی
تو موذن بشوی شیخ جماعت پدرت ؛)❤️
#خوشگل_لیلا
امور فرهنگی کانال مجانین الحسین ( علیه السلام )
https://eitaa.com/MajaninalHossein
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسین فقط یه کربلا....
#شهیدحمیدباڪری😊
همیشہ یڪ سفارش بہ ما مے ڪرد..
مے گفت:« اگہ در معرض گناہ..
قرار گرفتید و خواستید دچار لغزش ،
نشید و از اون گناہ فرار ڪنید..
- خودتون رو با خوندن قرآن و نماز..
یا مطالعہ مشغول ڪنید،
تا حواستون از اون محل ،
و از اون گناہ پرت بشہ.»
•[ 🌸💓]•
گوشه ای از وصیت نامه شهید:
سفارش میکنم خودم و همه را به رعایت تقوای الهی
هر چند خودم اهل مراعات نبودم ولی باید کلام قرآن
و معصوم را همه انجام دهیم،خدایا ببخش گناهانی
که لذتش رفت و مسوولیتش ماند🥀
#شهید_حجت_اسدی🕊
.
یکی از دوستان سید نقل میکند:«
زمانی که در حلب بودیم یک شب سید علی را دعوت کردیم یا بهتر بگویم او را ربودیم تا در شب نشینی هم صحبت مان باشد و شب را هم پیش ما استراحت کند و بخوابد 😊
قبل از اذان صبح که بیدار شدم دیدم سید آرام آرام به همه بچه ها سر می زند و پتو رویشان می اندازد 🥲💚
شهید_سید_علی_زنجانی
خاطرات_شهید
بردار_شهیدم
🌹🍃🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادمان باشد
زنگ تفریح دنیا
همیشگی نیست
زنگ بعد حساب داریم.🌿
«شهید محمد ابراهیم همت»
#تلنگرانه
همسرشمـــــا برا؎خـــــودشماست ..
نہ برا؎نمـــــایش دادن،جــــلو؎دیگران..
مےدانے؟ چہقدرازجوانـــــانمردم ،
بادیدنهمسربےحجـــــاب شما ..
بہ گنـــــاهمےافتند؟
#تلنگرانه
دخترک سرزمینم .. عفیف بـاش و باحیا ،
و پسر سرزمینم ..محجوب باش و باتقـوا ،
شماييد کہ دشمن را با سلاح ایمان ،
امید حیا و تقوايتـان به زانو در مےآورید ..
😊❤️
✿مَجٰـانینُالحُـسَّین(؏)
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 #ختم جزء18 ختم قران به نیابت از شهید مهدی باکری شفای همهی بیماران، سلامتی
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃
#ختم جزء19
ختم قران به نیابت از
شهید عظیم سلمانی
شفای همهی بیماران،
سلامتی و تعجیل در ظهور حضرتمهدی [عجلالله]💞🥺🌱
۴۱۸🌺
۴۱۹🌺
۴۲۰🌺
۴۲۱🌺
۴۲۲🌺
۴۲۳🌺
۴۲۴🌺
۴۲۵🌺
۴۲۶🌺
۴۲۷🌺
۴۲۸🌺
۴۲۹🌺
۴۳۰🌺
۴۳۱🌺
۴۳۲🌺
۴۳۳🌺
۴۳۴🌺
۴۳۵🌺
۴۳۶🌺
۴۳۷🌺
۴۳۸🌺
۴۳۹🌺
هرصفحه ای رو خواستید شخصی اطلاع بدید🌺
@Fatemeh83833
تمام زورت رو توی بازوهات جمع میکنی تا سنگهای بزرگی که سر راهت قرار گرفتن رو کنار بزنی ، زره فولادین میپوشی و به جنگ ناملایمات زندگی میری ، مشتهات رو گره میکنی و به درهای بسته میکوبی .
نمیشه و کم میاری و یه گوشه میشینی و اشک میریزی . به هر زحمتی که هست دوباره سر پا میشی و خاک رو از تنت میتکونی و کفشهای آهنی پا میکنی .
یه جا زبون به غر و شکایت میچرخونی و یه وقت هم فقط لب ور میچینی و از دیوار صدا در میاد و از تو نه .
مثل یه فنرِ کشیده شده ، بر میگردی به نقطهی تعادلت .
به همون جایی که دور شدن ازش ، شروع بی قراری ها و سردرگمی هات بود .
یک نفس عمیق میکشی و همه چیز رو میسپری به خدایی که تمام مدت منتظر بازگشتت بوده؛ و حالا، تویی و اطمینانی که به قلبت رسیده و آرامشی که دورت حلقه زدهُ تو رو در آغوش گرفته .
حقیقتاً که :
[ فَلا تَطْمَئِنُّ الْقُلوبُ اِلاّ بِذِكْراكَ وَ لا تَسْكُنُ النُّفوسُ اِلاّ عِنْدَ رُؤْياكَ." ]
✿مَجٰـانینُالحُـسَّین(؏)
تمام زورت رو توی بازوهات جمع میکنی تا سنگهای بزرگی که سر راهت قرار گرفتن رو کنار بزنی ، زره فولا
وَ عَسَی أنْ تَکْرَهُوا شَیئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُم *
شاید حتی همین غمهایِ سنگین و تهنشین شدهیِ میونِ لایههایِ درونی قلبهامون با وجود همین ظاهر دردناک و نچسبشون هم خیر باشن . یقین دارم خیر هستن که باعث میشن نیمه شبها ، کوله بارِ سنگینِ دلتنگیهامون رو به دوش بکشیم و لنگان و خرامان پناهندهی درگاهت بشیم
[ خدایِ مهربونِ ما . ]
✿مَجٰـانینُالحُـسَّین(؏)
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃 #پارت_۱۷۱ سوگند سرش را از روی چرخ خیاطی بلند کرد. –مامان آو
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃
#پارت_۱۷۲
مادر بزرگ برش میزد و من کوک میزدم. سوگند هم چرخ می
کردو سعیده هم خرده کاری ها را انجام می داد.
آنقدر سرمان گرم بود و سوگند با حرف هایش مارا می
خنداند که زمان از دستمان در رفته بود. صدای زنگ گوشی
ام وادارم کردکه به ساعت نگاه کنم .
مادر نگران شده بود. عذر خواهی کردم و گفتم تا نیم ساعت
دیگر راه میوفتیم.
مادر سوگند زود سفره شام را پهن کردو شام خوردیم موقع
خداحافظی مادربزرگ سوگنددستهایم راگرفت وازاین که
کمکشان کرده بودم از من وسعیده تشکر کرد.
سعیده همین که پشت فرمان نشست گردنش را تکانی داد و
پرسید:
–کتف تو درد نگرفت؟
با یک دستم کتفش را کمی ماساژ دادم و گفتم :
–نه زیاد. خونه که برسیم، یه کم دراز بکشیم خوب میشه.
اگه موقع خواب یه کم روغن سیاه دونه بزنی حله.
نیم نگاهی بهم انداخت و گفت :
–رنج خوب.
با تعجب گفتم :
–چی؟
–مگه رنج خوب نیست؟ گردنمون درد گرفت، هم به اونا کمک
کردیم هم خودمون چیز یاد گرفتیم. رنج کشیدیم ولی از نوع
خوبش.
لبخندی زدم و گفتم :
–آفرین دختر خاله ی باهوش خودم. چه خوب درس پس میدی.
–می بینی فقط دست به تصادفم خوب نیست، تو زمینه های
دیگه هم استعداد دارم.
🍃به _قلم_لیلا_ فتحی_پور🍃
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃
#پارت_۱۷۳
باشنیدن اسم تصادف یاد ریحانه افتادم وآهی کشیدم.
–دلم برای ریحانه تنگ شده سعیده.
–کاش باخاله صحبت کنی حداقل هفته ایی یک باربری ببینیش،
بابا باالخره یک سال وخرده ایی هر روز تروخشکش کردی، آدم
وابسته میشه.
ملت یه سگ میارن بعداز دو روز دیگه مسافرتم تنها نمیرن
میگن وابستش شدیم تنهایی خوش نمی گذره، حاال این که آدمه.
درچشم هایش براق شدم.
–این چه مثالیه آخه سعیده؟
–کلی گفتم. میگم یعنی دل آدمها اینقدرکوچیکه که زود دل
می بندند.
دل، تنها عضو بدنم بودکه احساس می کردم این روزها چقدر
مورد ظلم قرارگرفته است وگاهی چه بیتاب خودش رابه قفسی
که برایش حصارشده است می کوبد.
خانه که رسیدیم احساس کردم مادر کمی دلخوراست.
ولی وقتی از خانواده سوگندتعریف کردم، واین که امروز
دلم خواست خیاطی یاد بگیرم.
گفت:
–به این میگن رفاقت باثمر.
از اون روز به بعد هر روز بعد از دانشگاه با سوگندبه
خانه شان می رفتیم و تا اذان مغرب می ماندم.
دقیقا خانه ی آقای معصومی جایش رابه خانه ی سوگند داده
بود.
دوروز بوددانشگاه نرفته بودیم. با سوگند قرار گذاشتیم
که فردا آخرین روز دانشگاهمان باشد و ما هم مثل
دانشجوهای دیگر بعد از کلا س آن استادسخت گیرمان خودمان
رامرخص کنی
🍃به _قلم_لیلا_ فتحی_پور🍃
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼