راستی نیست تـو را شمع و چراغ و حرمی نکند سائلی آمدتـو حرم بخشیدی؟
المناجاة الاولى: مناجاة التائبين
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
إِلٰهِى أَلْبَسَتْنِى الْخَطايا ثَوْبَ مَذَلَّتِى، وَجَلَّلَنِى التَّباعُدُ مِنْكَ لِباسَ مَسْكَنَتِى، وَأَماتَ قَلْبِى عَظِيمُ جِنايَتِى، فَأَحْيِهِ بِتَوْبَةٍ مِنْكَ يَا أَمَلِى وَبُغْيَتِى، وَيَا سُؤْلِى وَمُنْيَتِى، فَوَعِزَّتِكَ ما أَجِدُ لِذُنُوبِى سِواكَ غافِراً، وَلَا أَرَىٰ لِكَسْرِى غَيْرَكَ جابِراً، وَقَدْ خَضَعْتُ بِالْإِنابَةِ إِلَيْكَ، وَعَنَوْتُ بِالاسْتِكانَةِ لَدَيْكَ، فَإِنْ طَرَدْتَنِى مِنْ بابِكَ فَبِمَنْ أَلُوذُ ؟ وَإِنْ رَدَدْتَنِى عَنْ جَنابِكَ فَبِمَنْ أَعُوذُ ؟ فَوا أَسَفاهُ مِنْ خَجْلَتِى وَافْتِضاحِى، وَوا لَهْفاهُ مِنْ سُوءِ عَمَلِى وَاجْتِراحِى
عزّتت أَسْأَلُكَ يَا غافِرَ الذَّنْبِ الْكَبِيرِ، وَيَا جابِرَ الْعَظْمِ الْكَسِيرِ، أَنْ تَهَبَ لِى مُوبِقاتِ الْجَرائِرِ، وَتَسْتُرَ عَلَىَّ فاضِحاتِ السَّرائِرِ، وَلَا تُخْلِنِى فِى مَشْهَدِ الْقِيامَةِ مِنْ بَرْدِ عَفْوِكَ وَغَفْرِكَ، وَلَا تُعْرِنِى مِنْ جَمِيلِ صَفْحِكَ وَسَتْرِكَ
إِلٰهِى ظَلِّلْ عَلىٰ ذُنُوبِى غَمامَ رَحْمَتِكَ، وَأَرْسِلْ عَلىٰ عُيُوبِى سَحابَ رَأْفَتِكَ؛
إِلٰهِى هَلْ يَرْجِعُ الْعَبْدُ الْآبِقُ إِلّا إِلىٰ مَوْلاهُ ؟ أَمْ هَلْ يُجِيرُهُ مِنْ سَخَطِهِ أَحَدٌ سِواهُ ؟ إِلٰهِى إِنْ كانَ النَّدَمُ عَلَى الذَّنْبِ تَوْبَةً فَإِنِّى وَعِزَّتِكَ مِنَ النَّادِمِينَ، وَ إِنْ كانَ الاسْتِغْفارُ مِنَ الْخَطِيئَةِ حِطَّةً فَإِنِّى لَكَ مِنَ الْمُسْتَغْفِرِينَ، لَكَ الْعُتْبَىٰ حَتَّىٰ تَرْضَىٰ
إِلٰهِى بِقُدْرَتِكَ عَلَىَّ تُبْ عَلَىَّ، وَبِحِلْمِكَ عَنِّى اعْفُ عَنِّى، وَبِعِلْمِكَ بِى ارْفَقْ بِى . إِلٰهِى أَنْتَ الَّذِى فَتَحْتَ لِعِبادِكَ بَاباً إِلىٰ عَفْوِكَ سَمَّيْتَهُ التَّوْبَةَ، فَقُلْتَ: ﴿تُوبُوا إِلَى اللّٰهِ تَوْبَةً نَصُوحاً﴾؛ فَمَا عُذْرُ مَنْ أَغْفَلَ دُخُولَ الْبابِ بَعْدَ فَتْحِهِ ؟ إِلٰهِى إِنْ كانَ قَبُحَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِكَ فَلْيَحْسُنِ الْعَفْوُ مِنْ عِنْدِكَ
إِلٰهِى مَا أَنَا بِأَوَّلِ مَنْ عَصَاكَ فَتُبْتَ عَلَيْهِ، وَتَعَرَّضَ لِمَعْرُوفِكَ فَجُدْتَ عَلَيْهِ، يَا مُجِيبَ الْمُضْطَرِّ، يَا كَاشِفَ الضُّرِّ، يَا عَظِيمَ الْبِرِّ، يَا عَلِيماً بِمَا فِى السِّرِّ، يَا جَمِيلَ السَِّتْرِ، اسْتَشْفَعْتُ بِجُودِكَ وَكَرَمِكَ إِلَيْكَ، وَتَوَسَّلْتُ بِجَنابِكَ وَتَرَحُّمِكَ لَدَيْكَ، فَاسْتَجِبْ دُعائِى، وَلَا تُخَيِّبْ فِيكَ رَجائِى، وَتَقَبَّلْ تَوْبَتِى، وَكَفِّرْ خَطِيئَتِى، بِمَنِّكَ وَرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ.
2.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 روشهای دوستی با امام زمان ارواحنا فداه
2⃣ قسمت دوم
✅ مبلغ امام زمان (عج) باشید.
☘ یعنی مردم را به هر طریقی و هر شکلی که می توانید به سوی حضرت دعوت کنید.
🎙 #ابراهیم_افشاری
✅ داستان کوتاه
🔹 خیانت به اسلام و فریب مسلمانان
🌷 پیامبر اکرم در بازار مدینه از کنار مرد گندم فروشی می گذشت که ظاهر گندمش آراسته بود و نیکو به نظر می رسید. رسول خدا به گندم نگریست و به فروشنده فرمود: گندمت را گندم خیلی خوبی می بینم.
سپس قیمت آن را پرسید. در همین وقت، خداوند به حضرت وحی فرمود: دستت را زیر گندم فرو ببر و آن را زیر و رو کن!
پیامبر اکرم دستش را زیر گندم برد و آن را زیر و رو کرد. دید روی آن بهتر از زیر آن است. لذا فرمود: تو خیانت به اسلام را با فریب مسلمانان یکجا جمع کرده اي. از یک طرف به دستور قرآن خیانت می کنی و از طرف دیگر با زینت دادن ظاهر گندم، مسلمانان را گول می زنی.
خیانت به اسلام و فریب دادن مسلمانان، هر دو از صفات زشت و هر دو از گناهان بزرگ است.
📚 داستانهای بحارالانوار، ج 6 ص 26
9.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این جمعه هم رفت 💔😭
#امام_زمان
#جمعه_های_انتظار
مجٰـانینُالحُـسَّین(؏)
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃 #پارت_۱۷۷ دنبال من نه، دنبال تو. ــ چشم هایم گرد شدند و گفت
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃
#پارت_۱۷۸
دستش را گذاشت پشت کمرم وبه طرف مترو هدایتم کرد.
–مقاومت کن راحیل.
دیگه پای رفتن نداشتم، می خواستم بگویم حداقل بروم خودم
از دور ببینمش. ولی خودم می دانستم کار عبثی بود.
پاهایم التماسم می کردند برای برگشتن ومن وقتی اهمیتی
ندادم انگارانرژیام به طوریک جا تخلیه شد.
سوارقطار که شدیم پرسیدم:
–کجا میریم؟
ــ با لبخند گفت :
–یه جایی که سر ذوق میای.
ــ کجا؟
ــ باغ گیاه شناسی. بلیطش رو یکی از مشتریا دیروز آورد.
منم دیدم تو اهلشی...یه چشمکی زدو ادامه داد...گفتم
امروز بعد از دانشگاه بریم. حاال یه چند ساعت زودتر
میریم.تازه وقت بیشتری هم داریم. فقط چون سه تا بلیط
داریم می خوای بگو دختر خالتم بیاد.
نگاهی به ساعتم انداختم و گفتم شاید االن خواب باشه.
گوشی رابرداشتم و به سعیده زنگ زدم. با این که خواب بود
ولی از دعوتمان استقبال کردو گفت میاد..اسم آخرین
ایستگاه مترویی که باید پیاده می شدیم را گفتم. او هم
گفت که زود خودش را می رساند.
وقتی از ایستگاه مترو بیرون امدیم هنوز سعیده نیامده
بود. سوگند گفت :
–برم شیرو کیک بگیرم بخوریم. آب پرتقال بگیرم یا شیر می
خوری؟
– واسه خودت بگیر من نمی خورم.
با ناراحتی به طرفم امد.
🍃به _قلم_لیلا_ فتحی_پور🍃
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃
#پارت_۱۷۹
راحیل، تازه به غذا خوردن افتاده بودی، ببین با یه
پیام چه بلایی سرت آورد.
بهش این اجازه رو نده. به هیچ کس اجازه نده.
از حرفش جان گرفتم و لبخند زورکی زدم.
–به یه شرط می خورم، که تو مهمون من باشی.
خنده ایی کرد و گفت :
–باشه.
رفتم مغازه ونایلونی پر از کیک و کلوچه و شیرو آب میوه
خریدم.
وقتی برگشتم دیدم سعیده هم امده. داخل ماشین نشستیم
ونایلون را به دست سوگند دادم.
نگاهی به نایلون کردو گفت :
–بیچاره شوهرت...آخه این چه وضع خرید کردنه...حواست
باشه طرف پول دار باشه ها، وگرنه با این ولخرجیهای تو،
حتما به سال نکشیده طالقت میده.
سعیده کلوچه ای از نایلون برداشت و رو به سوگند گفت:
–نه بابا، ول خرج کجا بود. الان از دستش در رفته. از این
کارها نمی کنه، شما نگران نباش اگه خواستگاری چیزی داری
بفرست. زن زندگیه ها. این که کشته مرده هاشو پر میده.
ما باید به فکرش باشیم دیگه. بعد همانجور که بسته بندی
کلوچه اش را باز می کردادامه داد:
–حالا یه شیر کاکائو بده بگم چه اخالقای خوب دیگه ایی هم
داره.
سوگند همانجور که داخل نایلون را وارسی می کرد گفت:
–خواستگارم کجا بود، اگه داشتم چرا واسه اون بفرستم،
خودم مگه چمه؟
بعد رو به سعیده کردو گفت
🍃به _قلم_لیلا_ فتحی_پور🍃
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼