eitaa logo
✿مَجٰـانین‌ُالحُـسَّین(؏)
1.7هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
62 فایل
به‌توکل‌نام‌اعظمش‌🙂✨ هرکس‌که‌حسینی‌است‌حقیرش‌مشمار دررتبه‌کبیراست‌صغیرش‌مشمار عنوان‌گدائی‌درش‌آقائی‌است آقاست‌گدای‌اوفقیرش‌مشمار🙂❤️‍🩹 #اینجا؟محل‌‌‌تجمع‌نوکرای‌آقا🥺☘️ +‌کپی؟ _روزمرگی و هشتگ های خود کانال❌️مابقی آزاد؛به شرط دعا برای شهادت خادمین✅️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🍂" فکر می‌کنید فقط به شهدا مَدیونید؟ نه.. حتما حرف‌های این دخترِ شهید رو گوش کنید:))💔 +بچه‌ها از دست ندیدآ🙂🖐🏽
تعقیبات نماز ظهر و عصر
آقا پسرا امروز دیگه مهلت آخره ها
خواهرم بلاخره یه روز مجبوری باحجاب بشی 🤷🏻‍♀ و از سر تا ناخن پات رو می‌پوشونن ... اما دیگه دیر شده این آخرین حجابت خواهد بود..👌🏻 پس محجوب باش و نزار اولین حجابت کفنت باشه . . .🙌🏻 ریحانه خلقت با شما هستما🫵🏻👀
🔹امروز دوشنبه مختص به امام حسن مجتبی (علیه السلام ) است . 🔹تاریخ و مکان ولادت : ۴ مارس ۶۲۵ م. مدینه ، عربستان صعودی 🔹نام پدر : علی بن ابی طالب (علیه السلام) 🔹نام مادر : فاطمه زهرا (سلام الله علیها) 🔹همسران : 1. ام اسحاق بنت طلحه 2.جعده 3 هند بنت سهیل بن عمرو 4. ام‌ّبشیر بنت عقبة بن عمرو 5. خوله بنت منظور بن زبّان 6. ام کلثوم 7. حفصه نوادهٔ ابوبکر 🔹فرزندان : زید ،حسن، طلحه، عمرو، قاسم، ابوبکر، عبدالرحمن، حسین اثرم، عبدالله، ام‌الحسین، فاطمه(امّ‌عبدالله)، رقیه، ام‌سلمه، ام الخیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عمو از رو نی میدید من آتیش زدم شامو .. :) امور فرهنگی کانال مجانین الحسین (علیه السلام) https://eitaa.com/MajaninalHossein
زندگی مثل یک دیکته هست 📄 مینویسیم 📝 غلط مینویسیم ❌ پاک میکنیم دوباره مینویسیم ‌‌.‌‌‌... دوباره پاک میکنیم غافل از اینکه عزرائیل صدا میزنه برگه ها بالا..!!!!! رفیق یک بار تو عمرت زندگی میکنی پس طوری زندگی کن بعد ها به پشیمونی و حسرت تبدیل نشه 🫂🙂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای دوشنبه های دلم ..‌...🥺❤️ امور فرهنگی کانال مجانین الحسین(علیه السلام ) https://eitaa.com/MajaninalHossein
💔⃢🥺↫ 🖐🏻‼️ پسراتون رو؛ جوری بزرگ نکنید .. که وقتی بگن برو ظرف ها رو بشور، میگه من دخترم! دختر بودن کنیز بودن نیست ... بفهمم💔
شمایی‌که‌تو‌خیابون‌نامحرم‌میبینی‌ .. سرت‌رو‌پایین‌میندازی! آفرین‌بھت!😅🖐🏻 ولی‌‌چجوریه‌که‌بعضیاتون‌.. تو مجازیش‌📱‌❕نمیتونیم .. از‌ تو‌پیوی‌ نامحرم‌ جمعت‌کرد؟؟!🙄 چون‌اونجامیشناسنت‌و‌اینجا‌میگی‌ .. کسی‌منو نمیشناسه؟!☺️☺️ یا‌شایدم‌نگاه‌اون‌بالایی‌رو‌فراموش‌ ، کردی‌که‌همچین‌کاری‌میکنی؟!🙂🥀 ﴿شما‌را‌چه‌شده‌است‌که‌برای‌خدا عظمت‌و‌وقار‌قائل‌نمی شوید؟﴾ +مالکم‌لاترجون‌لــِلله‌وقارا؟🚶🏻‍♂‼️
بسم رب الحسین
✿مَجٰـانین‌ُالحُـسَّین(؏)
🌼🌼🌼🌼 🍂از سیم خار دار نفست عبور کن 🍂 #پارت_۲۱۵ با تعجب گفت : –چرا؟ ــ چون خدایی نکرده اجنه ممکنه
🌼🌼🌼🌼🌼 🍂از سیم خار دار نفست عبور کن 🍂 –همون که داره خودش رو می کشه. سرم راپایین انداختم و چقدر خدارا شکر کردم که این سوال را پرسید. آرام گفتم : –قبال جوابش رو دادم. ــ خب...یعنی مزاحمه؟ ــ نه، همکالسیمه. با این حرف بدونه فکرم، همانطور که خیره به جلو بود لبهایش کش امدوخودش را منتظر نشان داد، برای توضیحات بیشتر، ولی وقتی ادامه ندادم، با تردید و خیلی آرام پرسید: –خواستگاره؟ با عالمت سر جواب مثبت دادم. دوباره به روبرو خیره شد و گفت: –خب؟ خجالت می کشیدم برایش توضیح بدهم، ولی برای این که نسبت به رابطهی من و آرش بد بین نباشد خجالت راکنار گذاشتم وگفتم : –من بهش جواب منفی دادم ولی اون دست بردار نیست. برگشت طرفم و خیلی جدی گفت : –پس چرا میگید مزاحم نیست؟ هول شدم از این کارش و گفتم: –خب، نیست، فقط اصرار داره دوباره حرف بزنیم شاید نظرم عوض بشه. این بار با خشمی که در صدایش بود و سعی در کنترلش داشت گفت مادرتون در جریان هستند؟ ــ بله، تقریبا. ــ می خواهید من باهاش حرف بزنم؟ ــ نه ممنون، چیز مهمی نیست، خودم حل می کنم. بقیه راه به سکوت گذشت و تا آخر راه اخم هایش را باز نکرد. وقتی رسیدیم خانه تشکر کردم و پیاده شدم و او به سرعت دور شد. تا خواستم دستم را روی زنگ بگذارم با شنیدن صدای آرش خشکم زد. –چندلحظه صبرکنید. 🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼 🍂از سیم خار دار نفست عبور کن 🍂 هاج وواج نگاهش کردم، قلبم بعدازچندلحظه به کارافتادودیوانه وارخودش رابه قفسه ی سینه ام کوباند، باالخره نگاهم راازاوگرفتم وپخش زمین کردم. با قدمهای بلند خودش را به من رساند. صدای قدم هایش اکو شد درسرم. زانو زد جلوی پاهام و نگران گفت : –چی شده؟ تصادف کردید؟ یا زمین خوردید؟ با این کارش تپش قلبم بیشتر شد، صورتم داغ شد، یک قدم عقب رفتم ولی تعادلم رانتوانستم حفظ کنم، برای نیفتادن، خودم رابه دیوارچسباندم وعصایم به زمین افتاد. فوری عصارادستم دادوباغم نگاهم کرد. سعی کردم نگاهش نکنم، با صدایی که لرزشش پیدا بود گفتم : –نامه َبرتون بهتون نگفته؟ کنارم ایستادو گفت : –حتی نمی خوای نگاهم کنی؟ منظورت ساراست؟ مگه اون امدنی تو اینجوری بودی؟ سرم راباال آوردم، ماتش شدم، الغرتر شده بود. ولی مثل همیشه خوش لباس وخوش تیپ بود. یک قدم ازاوفاصله گرفتم و بی توجه به سوالش من هم پرسیدم : –چطوری اینجا رو پیدا کردید؟ چشم هایش نم شدو گفت : –دلتنگ که باشی، هیچی آرومت نمیکنه، جز دیدنش یا شنیدن صداش. تو که گوشیت رو جواب ندادی. منم از سارا به زور آدرس گرفتم و تصمیم گرفتم اونقدر بمونم اینجا تا باالخره از خونه بیای بیرون، ولی دیدم تو اصال خونه نیستی...انگار می خواست طعنه ایی چاشنی حرفش کند ولی حرفش را خورد. از حرفهایش دلم ضعف رفت، واقعا چقدر درسته که میگن دل به دل راه دارد. احساس سرما می کردم، درحالی که هوا خوب بود، تمام انرژی که داشتم را جمع کردم وگفتم : –سارا کار درستی نکرده آدرس اینجا رو بهتون داده. لطفا االنم زودتراز اینجا برید، سعی کردم لرزش لبهایم را کنترل کنم برای همین به داخل دهانم جمعشون کردم و ادامه دادم: –اینجا مارو می شناسند. 🌼🌼🌼🌼🌼
چند فرع فقهی پیرامون قرض ربا در قرض اقسام پنج گانه زیاده در قرض چند فرع فقهی پیرامون تورم شرط زیاده به مقدار تورم در قرض مجموعه اول