🌼🌼🌼🌼
🍂از سیم خار دار نفست عبور کن🍂
#پارت_۲۲۳
با کف دستش محکم به پشتم زدو گفت: –نپیچون، میریم
خواستگاری برات می گیریمش بابا، این که غصه نداره. فقط
اینوبدون عاشقی یعنی بدبختی، یعنی کوری وکری، زندگی منو
ببین عبرت بگیر.
از این که اینقدر همه چی را راحت گرفته بودو درعوض
اززندگیش ناراضی بودتعجب کردم. آهی کشیدم وگفتم:
–داداش به این راحتیا نیست. بعد برایش افکارراحیل راتوضیح
دادم.
اخمی کردو گفت:
–توام عاشق چه کسی شدیا، مگه دختر قحط بود. اون اگه جواب
مثبت هم می داد مگه می تونستی باهاش زندگی کنی؟ هی می
خواد ایراد بگیره اینجا نریم گناه میشه اونجا نریم محیطش
مناسب نیست.
دختره خیلی عاقل بوده جواب منفی بهت داده. وگرنه واسه حتی
یه عروسی رفتنتون هم باید عذاب می کشیدی. اونا که عروسی
مختلط و اینجور جاها نمیان، خیلی خودشون رو محدود می کنند.
باید بری خدارو شکر کنی، که دختره فهمیده بوده.حتما نشسته
با خودش به همه ی اینا فکر کرده و دیده نمیشه، که گفته
نه. وگرنه هر دختری آرزوشه زن تو بشه. پوفی کردم و گفتم:
–خودت داری میگی دختر عاقل و فهمیده اییه، بعد میگی
خودشونو محدود می کنند.
خب کسی که عاقله، حتما این محدودیت هم الزمه دیگه، آدم
عاقل خب کارهای عاقالنه هم می کنه دیگه...
بی حوصله گفت:
–ول کن آرش، دو روز دنیا، نیازی به این همه مته به خشخاش
زدن نیست.آدم باید از زندگیش لذت ببره.
توام با ما میای شمال، خانواده ی
مژگانم هستند. همین خواهرمژگان که کشته مردته محلش
نمیزاری، بعدافتادی دنبال یکی که هیچیش بهت نمی خوره؟
باالخره کیارش راضی شدمامان را با خودشان ببرد، از من هم
قول گرفت که حداقل برای دوروزهم که شده همراهیشان کنم.
موقع رفتنشان، مژگان)همسربرادرم( به طرفم امد وهمانطور
که دستش را دراز می کرد برای خداحافظی گفت :
–آخه تو می خواهی تنها بمونی که چی بشه، دستش را فشردم و
با لبخند گفتم: –همیشه که تنها موندن بد نیست. حاال شایدم
چند روز دیگه امدم. برید به سالمت، امیدوارم بهتون خوش
بگذره.
مشتی حواله ی بازویم کردو گفت
🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼
🍂از سيم خاردار نفست عبور کن 🍂
#پارت_۲۲۴
–ای کلک، مشکوک میزنیا.
دستم را گذاشتم روی بازویم و اخم نمایشی کردم و گفتم:
–بیچاره داداشم، دستت سنگینه ها.
کیارش چمدان مامان را داخل صندوق ماشین گذاشت و گفت:
–مژگان بیا بریم، کم این داداش ما رو اذیت کن. بزار بشینه
تنهایی خوب فکراش رو بکنه ببینه واست جاری بیاره یا نه؟
مژگان باتعجب نگاهم کردو گفت :
–واقعا؟ خبریه؟
در چشم های کیارش ُبراق شدم و گفتم :
–برید زودتر، تا من رو همینجا زن ندادید.
مژگان چشمکی به من زدو آرام گفت:
–زیاد خوشگل نباشه ها...
خنده ایی کردم و گفتم:
–تو مایه های "دیپیکا پادوکنه".
باچشم های گرد شده نگاهم کردو گفت:
–شوخی می کنی؟
خیلی خونسردو آرام گفتم:
–البته خیلی بهتر از اونه.
کنجکاوانه گفت :
–موهاشم مثل اونه؟
شانه ایی باال انداختم و گفتم:
–چه میدونم .
ــ وا یعنی چی؟ مگه ندیدی؟
ــ من اداشو درآوردم و گفتم :
–وا! از کجا ببینم زیر روسریه؟
مشکوک نگاهم کردو گفت:
–خب معلوم میشه دیگه، همش که زیر روسری نیست، تابلوئه.
تازه منظورش رامتوجه شدم، حاال محجبه بودن راحیل
راچطورتوضیح بدهم.
با,من و ,من گفتم:
–احتماال هست دیگه. کیارش کنار مژگان ایستادو پرسید:
–چی میگه این؟
مژگان کالفه گفت :
🌼🌼🌼🌼🌼
اتمام قمر در عقرب
امیدوارم اون چیزهایی که میخواستید از خدا و طبیعت گرفته باشید 👌🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 وَلَا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ ﴿۴۲﴾
🔸 و حق را به باطل مپوشانید و حقیقت را پنهان نسازید و حال آنکه (به حقّانیّت آن) واقفید.
🔅 وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَارْكَعُوا مَعَ الرَّاكِعِينَ ﴿۴۳﴾
🔸 و نماز به پا دارید و زکات بدهید و با خدا پرستان حق را پرستش کنید.
💭 سوره: بقره
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «ویژگی خاص امام زمان»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ مَا تَرَكَ عَلَيْهَا مِنْ دَابَّةٍ وَلَٰكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلَىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى ۖ فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً ۖ وَلَا يَسْتَقْدِمُونَ ﴿۶۱﴾
🔸 و اگر خدا از ظلم و ستمگریهای خلق انتقام کشد جنبندهای در زمین نخواهد گذاشت و لیکن او (عذاب) آنها را تأخیر میافکند تا وقتی معین (که مقتضای مصلحت و حکمت است) ولی آن گاه که اجل آنها در رسید دیگر یک لحظه پس و پیش نخواهند شد.
💭 سوره: نحل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 انسان بخیل به فقر زودرس گرفتار میشود
📚 غررالحکم
✿مَجٰـانینُالحُـسَّین(؏)
❓#کجای_قصهی_ظهوری؟! 9⃣1⃣ قسمت نونزدهم 🕊 از پیشنهادش خوشم اومد. با ذوق گفتم: بیا یه جای خوب ببرم
❓#کجای_قصهی_ظهوری؟!
0⃣2⃣ قسمت بیستم
⛅️ حرفاش بارها توی ذهنم بالا و پایین میشد. از مراسم زدیم بیرون. خنکای صبح، حالمون رو عوض کرد. یه نفس عمیق کشیدم که دوباره حمید، ضدحال زد! گفت: بین این بیست نفر، من یکیدو تا جوون بیشتر ندیدم. بقیه افراد مسن بودن. مگه نمیدونی لشکر امامزمان بیشترشون جوونن؟ مشکل از جوونای ما نیست، ما نتونستیم اونا رو پای کار امامشون جذب کنیم. والا توی دفاع مقدس، این جوونا بودن که هشت سال، صدام رو زمینگیر کردن.
🔸 گفتم: حق با توئه! وقت داری یه جای دیگه بریم که خوشبختانه اونا همهشون جوونن و کارای جهادی و انقلابی انجام میدن؟ اگه بریم، میبینی گمشدهٔ آقا، همین جوونا هستن!
گفت: کدوم هیأت مدّ نظرته؟
به شوخی گفتم: ما رو باش به کی داریم پیشنهاد میدیم؟! اخوی! تو که میدونی معروفترین هیأت ما توی این شهر کدومه!
سکوت کرد. سینهام رو دادم جلو و گفتم: بهترین هیأت، هیأت «انصارالمهدی» هست که هم تعدادشون زیاده، هم پرچمشون همیشه توی هر مراسمی بالاست. یه دبدبه و کبکبهای دارن که نگو!
گفت: یاعلی، بیفت جلو سیّد!
🏴 دیوارهای هیأت سیاهپوش بود. کلی پرچم عزا روی ستونها نصب بود. چندجا هم برای ظهور امامزمان پارچه زده بودند.
خوب موقعی رسیدیم. بحث داخل جلسه داغ بود. همه قدیمیهای هیأت بودن و داشتند واسه دهه فاطمیه برنامهریزی میکردن. کنارشون ایستادیم. میدونستم هیچکی ما رو نمیبینه. برای همین کنجکاو شدم ببینم چی دارن میگن.
🕌 یکی از آقایان مداح گفت: بچهها امسال برای فاطمیه باید سنگ تموم بگذاریم. دور میدان امام، باید یه موکب بزرگ بزنیم که تو چشم باشه، یه موکب هم روبهروی مسجدجامع. فقط مشکل ما تعداد نفراتی هست که باید موکب رو بچرخونن.
علی جواب داد: من چند تا رفیق باحال هیأتی از هیأتهای دیگه دارم که میگم بیان کمکمون.
ناگهان مداح با ناراحتی گفت: لا اله الا الله... چی داری میگی علی؟! هیچکس رو از هیأتهای دیگه نیارین! آقایان محترم! همهتون گوش بدین، غریبه تو جمع خودمون راه ندین، فردا ایدههای ما رو یاد میگیرن، خودشون و هیأتشون واسهمون شاخ میشن!
🗣 ادامه دارد...
📖 #داستان_کوتاه
یک پارت ازرمان تقدیم نگاهتون 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
یامادرم حضرت زهرا سلام الله🤍
💔⃢🥺↫ #بدونتعارف🖐🏻‼️
میگـفـت : بیایـنیـهقراریبزاریـم؛
روزیدوسـهبـاردلمـونواسهخودمونتنگبشـه!✌️🏻
واسـهروزایِخوبمـون..واسـهنمازِاولوقتمـون..
واسـهوقتایـےڪهدلامونمیشکسـت ..
دمِخونهخدارفتنامون...
واسـهدعایِفرجمـون..
واسـهشبایِجمعهدعاکمیلمون..
ڪجاسـتاونروزایِبندگـی؟
ڪجارفتـهاوناخلاصمـون؟
چقدرفاصلـهگرفتیمازاونروزا💔