eitaa logo
✿مَجٰـانین‌ُالحُـسَّین(؏)
1.7هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
2هزار ویدیو
62 فایل
به‌توکل‌نام‌اعظمش‌🙂✨ هرکس‌که‌حسینی‌است‌حقیرش‌مشمار دررتبه‌کبیراست‌صغیرش‌مشمار عنوان‌گدائی‌درش‌آقائی‌است آقاست‌گدای‌اوفقیرش‌مشمار🙂❤️‍🩹 #اینجا؟محل‌‌‌تجمع‌نوکرای‌آقا🥺☘️ +‌کپی؟ _روزمرگی و هشتگ های خود کانال❌️مابقی آزاد؛به شرط دعا برای شهادت خادمین✅️
مشاهده در ایتا
دانلود
کم کم داریم به اذان ملکوتی نزدیک میشم 👀
بذار یک جور دیگه بگم شهداء چقدر پاک رفتند پیش خدا حتی یک حرفی هست که همه می گیم کسایی که خوب هستند زود می رن پیش خدا نه همه خوب ها ولی اکثرا همینه مهم اینه ما چجوری بخوایم بریم پیش خدا آیا در سختی ها هم به یاد خدا هستیم و شاکرش هستیم من چند سال قبل داخل یک شرکتی مشغول به کار بودم تازه رفته بودم مدیرم گفت تو باید چای بدی و نظافت کنی منم گفتم کار عار نیست و انجام دادم بعد از دوماه مدیرم صدام کرد و گفت این دوماه داشتم امتحانت می کردم ببینم از کار فرار می کنی یا خسته و عصبی میشی دیدم که نشدی و منو گذاشت بهترین جا برای کار کردن خدا هم به ما سختی و عذاب می ده می خواد ببینه بندش شکرش رو می کنه یا نه اگر شکرش رو کرد ببره بهترین جا
🌟🌹 نماز اول وقت.....یادمان نرود ان شاء الله التماس دعا...🙂🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تعقیبات نماز ظهر و عصر
•°💚🕊°• بخشی از وصیت نامه ی شهید: سلام بر آنهایی که رفتند و مثل ارباب بی کفن جان دادند. من خاک پای شهدا هستم. شهدایی که برای دفاع از اسلام رفتند و جان عزیز خود را بر طبق اخلاص نهادند. خدا کند به مدد شهدا و دعای دوستانم مرگ من نیز شهادت قرار گیرد که بهترین مرگ هاست. _شهید‌حسین‌معزغلامی🕊 یاد شهدا با ذکر صلوات 🌹 اِللَّھُم‌َّعَجِل‌ݪِوݪیَڪ‌َاݪفَࢪُج
•مهر پدری! نزدیک عملیات بود، تازه دختر دار شده بود. یه روز دیدم سر یه پاکتی از جیبش بیرون زده.. گفتم:این چیه؟ گفت:عکس دخترمه. گفتم:بده ببینم.. گفت:هنوز خودم ندیدمش! :) گفتم:چرا؟ گفت:الان موقعه ی عملیاته. میترسم مهر پدر و فرزندی کار دستم بده. باشه برای بعد🙂🕊 |شهید‌مهدی‌زین‌الدین|
بعد از تیر خوردنش بچه ها اومدن به کمکمون  خیلی خون ازش رفته بود فقط برگشت به یکی از رفقا گفت: بلندم کن رو زانوهام بشينم برگشتم بهش گفتم: واسه چی..؟! خون زیادی ازت رفته که  آقا سجاد گفت: اربابم اومده میخوام بهش سلام بدم.. شهید_سجاد_عفتی
سُبحَانَکَ‌أَنتَ‌اللهَ‌الوَکِیلَ‌الکَافِی توکل‌بر‌خدایت‌کن،کفایت‌می‌کندحتما...✨ تا “خدا” هست هیچ لحظه‌ای آنقدر سخت نمی‌شود که نشود تحملش کرد، شدنی‌ها را انجام بده و تمام نشدنی‌هایت را به خدا بسپار، زخم‌های دلت را به خدا بسپار خودش بهترین مرهم‌ها را دارد … توکل کن آرام آرام همه چیز درست می‌شود🍃
1_9997899282.mp3
8.36M
اینم واسه اونایی که دلشون راهیانِ💔
enc_17095745825769074431313.mp3
662K
- بی تو برایم زندگی خیری ندارد که بی تو همینکه زنده میمانم گنه کارم..💔(:
امروز پنج شنبه متعلق به امام حسن عسگری (علیه السلام) است.🌺 تاریخ ولادت : ۸ ربیع الثانی سال ۲۳۲ محل ولادت : مدینه نام پدر : امام هادی (علیه السلام) نام مادر : حدیث یا سوسن همسر: نرجس خاتون فرزندان : مهدی موعود (عج) ♥️📌"𝐉𝐎𝐈𝐍↴ https://eitaa.com/MajaninalHossein
°•°•° ⦉بَعدازاین‌هَرکَس‌هَرجورکِه‌دِلِش‌خواست ، قِضاوَتَم‌کنَد،بَرایَم‌هیچ‌اهَمیَتی‌نَدارَد! مَن‌راهِ‌خودَم‌رامیرَوَم‌وَکارِخودَم‌رامیکنَم‌ .. وَ آیَندِهٔ‌خودَم‌رامیسازَم؛دَلیلی‌نَدارَد .. زِندِگےوَآࢪامِش‌وَآیَندِه‌ام‌راقربانے ، نَظَراتِ‌دیگَران‌کنَم(: ♥️📌"𝐉𝐎𝐈𝐍↴ https://eitaa.com/MajaninalHossein
چراوقتۍحالمون‌بده... شروع‌میڪنی بہ‌گذاشتن‌نمایه .. و گذاشتن وضعیت های غمگین ؟! چراباخالقمون‌حرف‌نمیزنیم ؟! بیایم‌ وقتےکہ حالمون‌خوب‌نبود .. باخدامون‌حرف‌بزنیم ... دورکعت‌نمازبخونیم ... حتےشده‌یک‌صفحہ‌قرآن......☘ یا حتی میتونیم لمسش کنیم! بخدا که آروم‌میشیم🥺❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌♥️📌"𝐉𝐎𝐈𝐍↴ https://eitaa.com/MajaninalHossein
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 جزء 5 ختم قرآن به نیابت از شهید حسن تهرانی مقدم سلامتی و تعجیل درظهور حضرت مهدی (عجل الله)🌸🥺💗 ۸۱🌸 ۸۲🌸 ۸۳🌸 ۸۴🌸 ۸۵🌸 ۸۶🌸 ۸۷🌸 ۸۸🌸 ۸۹🌸 ۹۰🌸 ۹۱🌸 ۹۲🌸 ۹۳🌸 ۹۴🌸 ۹۵🌸 ۹۶🌸 ۹۷🌸 ۹۸🌸 ۹۹🌸 ۱۰۰🌸 هر صفحه ای رو خواستید شخصی اطلاع بدید🌸 @Fatemeh83833
بسم رب الحسین
🌼🌼🌼🌼🌼 🍂از سیم خار دار نفست عبور کن 🍂 یک لحظه به فکرم رسید که پیامی برایش بفرستم تا نگرانیم برطرف شود. ولی می دانستم این راهش نیست. کتابی که از مامان گرفته بودم راتمام کردم. خیلی کتاب جالبی بود. با خواندنش فهمیدم چقدر همه ی ما زیاد اندر خم یک کوچه مانده ایم واین که قرار نیست برای زندگی بهتر، حتما همه چیز برایمان مهیا باشد، بلکه خیلی وقتها حتی باید خودمان را در رنج بیندازیم و رنجهایی را که داریم قبول کنیم. این روزها تمام فکرم این بود، آیا واقعا کار درستی می کنم. به خصوص از وقتی که کتاب را خوانده بودم، با خودم می گفتم یعنی من دارم فرار می کنم از رنجی که خدا برایم قرار داده. رنج، داشتن یک شوهر غیر مذهبی. فردا سیزده بدراست. مادرم از اول اعتقادی به سیزده بدر نداشت، آنقدر از این که ما خودمان روزهایمان را می سازیم و این حرف ها خرافاته و نباید دنبال حرفهای غیر واقعی برویم، برای خاله گفته بود که دیگر چند سالی بود که خاله اینا هم بیرون نمی رفتند. می گفتند ما که همه اش در حال پارک رفتن و بیرون رفتن هستیم، واقعا چه کاری است دقیقا روز سیزدهم فروردین توی این شلوغی و ترافیک، اعصابمان را خرد کنیم. مامان هم می گفت : –اگه کار واجبی باشه، آدم شلوغی و ترافیکش را هم به جان میخره. ولی به خاطر یه خرافات... البته مامان دلیل اصلی فرارمردم رادرروز سیزدهم فروردین به دشت برایمان گفته بود. پرده ی پنجره را جمع کردم تا کمی آفتاب بی جان بهار راداخل اتاق بکشم. کتاب رادستم گرفتم و تکیه دادم به دیوار پایین پنجره و پاهایم را جوری دراز کردم تا آفتاب بی رنگ و روی بهار بتواند نوازششان کند. دیروز دکترگفت انگشتهایم کامل جوش خورده و دیگر می توانم بدون عصا راه بروم. باید عصای کمیل را پسش بدهم. برای ریحانه هم دلم تنگ شده بودم. نمی دانم از مسافرت امده اند یا نه. برایم سخت بود زنگ زدن به کمیل. از وقتی دیگربرایش کار نمی کردم، فکر می کردم شاید درست نباشد مزاحمش بشوم. تازه ناهار خورده بودیم و دلم می خواست قبل از این که چرتم بگیرد کمی کتاب بخوانم. 🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼 🍂از سیم خار دار نفست عبور کن 🍂 کتاب را بازکردم وهنوز چند صفحه ایی نخوانده بودم که گوشیام زنگ خورد. کمیل بود. فوری جواب دادم. با شنیدن صدای گرفته و سرفه های پشت همش نگران شدم و گفتم : –سرما خوردید؟ ــ بله، زنگ زدم ببینم حال پاتون چطوره؟ ــ خوبم. دیگه راحت راه میرم، دکتر گفت کامل جوش خورده. کی از سفر امدید؟ ریحانه چطوره؟ –دیشب امدیم. ریحانه تا صبح نخوابیده از بس تب داشت، االنم دارو خورده به زور خوابوندمش. با هینی که کشیدم، مامان که تازه وارد اتاق شده بود گفت : –چی شده؟ کمیل از اون ور گفت : –نگران نباشید االن تبش پایین امده. مامان هاج و واج خیره به من مانده بود. رو به مامان گفتم : –ریحانه مریض شده. دستش راروی قلبش گذاشت و گفت : –ترسیدم دختر. وقتی مامان صدای سرفه های خلط دار کمیل را از پشت گوشی شنید، گفت : –این که خودش حالش خیلی بده. می خوای براش سوپ درست کنم؟ به کمیل گفتم: –مامان میگه می خواد براتون سوپ درست کنه. –نه، بگو زحمت نکشند، خودم سوپ بار گذاشتم، فقط با ریحانه خیلی سخته، حال بلند شدن ندارم... حرفش را بریدم و گفتم : –من االن میام کمکتون نگران نباشید. دوباره سرفه ایی کردو گفت : –نه زحمت نکشید فقط خواستم از مادرتون بپرسم چیا باید بخورم که زودتر سرپا بشم. داروهایی که دکتر داده بود را خوردم فایده نداشت 🌼🌼🌼🌼🌼🌼