eitaa logo
✿مَجٰـانین‌ُالحُـسَّین(؏)
1.7هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
2هزار ویدیو
62 فایل
به‌توکل‌نام‌اعظمش‌🙂✨ هرکس‌که‌حسینی‌است‌حقیرش‌مشمار دررتبه‌کبیراست‌صغیرش‌مشمار عنوان‌گدائی‌درش‌آقائی‌است آقاست‌گدای‌اوفقیرش‌مشمار🙂❤️‍🩹 #اینجا؟محل‌‌‌تجمع‌نوکرای‌آقا🥺☘️ +‌کپی؟ _روزمرگی و هشتگ های خود کانال❌️مابقی آزاد؛به شرط دعا برای شهادت خادمین✅️
مشاهده در ایتا
دانلود
_همين امروز بپذير كه ميتونى تغيير كنى _ميتونى حتى تغيير بدى _منجمد نباش🫐جرأت تغيير رو داشته باش🌚 ╭─━━━━─╯"🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍 ╰─━━━━─╮ @MajaninalHossein ─━━🌱━━━─ ─━━━🌱━━─
هر دردی یک درس با خودش داره هر وقت اون درس رو یاد گرفتید اون درد از بین خواهد رفت طوری که هرگز نبوده ╭─━━━━─╯"🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍 ╰─━━━━─╮ @MajaninalHossein ─━━🌱━━━─ ─━━━🌱━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خستم تنهام😭💔 امور فرهنگی کانال مجانین الحسین ╭─━━━━─╯"🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍 ╰─━━━━─╮ @MajaninalHossein ─━━🌱━━━─ ─━━━🌱━━─
جانان من🔒💚 روز جهانی زن رو به تو که در همه جا حامی و پشتیبان من بوده ای تبریک میگم عزیزدلم❤️🌱 با آرزوی سلامتی و عرض تبریک برای تمامی مادران و سروران کانال 😁🤝 تبریک روز جهانی زن🙂🌙 ╭─━━━━─╯"🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍 ╰─━━━━─╮ @MajaninalHossein ─━━🌱━━━─ ─━━━🌱━━─
حسین یکی ! خدا یکی ! کعبه شد یکی ! کربلا یکی ! یا حسین بگو شدی فدای کی؟!💔 که حالا فدات میشن یکی یکی..:)!😭 ╭─━━━━─╯"🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍 ╰─━━━━─╮ @MajaninalHossein ─━━🌱━━━─ ─━━━🌱━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از سرباز به فرمانده ....💔 امور فرهنگی کانال مجانین الحسین(علیه السلام) ╭─━━━━─╯"🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍 ╰─━━━━─╮ @MajaninalHossein ─━━🌱━━━─ ─━━━🌱━━─
✿مَجٰـانین‌ُالحُـسَّین(؏)
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 #ختم جزء 5 ختم قرآن به نیابت از شهید حسن تهرانی مقدم سلامتی و تعجیل درظهور
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 جزء 6 ختم قرآن به نیابت از شهید محمد حسین حدادیان سلامتی و تعجیل درظهور حضرت مهدی (عجل الله)🌸🥺💗 ۱۰۱🌸 ۱۰۲🌸 ۱۰۳🌸 ۱۰۴🌸 ۱۰۵🌸 ۱۰۶🌸 ۱۰۷🌸 ۱۰۸🌸 ۱۰۹🌸 ۱۱۰🌸 ۱۱۱🌸 ۱۱۲🌸 ۱۱۳🌸 ۱۱۴🌸 ۱۱۵🌸 ۱۱۶🌸 ۱۱۷🌸 ۱۱۸🌸 ۱۱۹🌸 ۱۲۰🌸 هر صفحه ای رو خواستید شخصی اطلاع بدید🌸 @Fatemeh83833
بسم رب الحسین
🌼🌼🌼🌼 🍂از سیم خار دار نفست عبور کن 🍂 ــ باشه می پرسم و میام خودم اونجا براتون درست می کنم. فعال خداحافظ. دیگه نذاشتم حرفی بزند و دوباره تعارف کند گوشی را قطع کردم. روبه مامان گفتم : –مامان می تونم برم کمکش؟ مامان بامکث نگاهم کرد که خیلی حرف درونش مستتر بود. تنها معنی آشکارش این بود که: " تو به اوگفتی می آیم بعد االن اجازه گرفتن برای چیست؟" شرمنده گفتم : –مامان دلم واسه ریحانه می سوزه، باباشم که مریضه چطوری... حرفم را بریدو همانطورکه ازاتاق خارج میشدگفت : –یه کم آویشن میزارم ببر دم کن به هردوشون با عسل بده بخورن. به سعیده زنگ بزن اگه تونست بیاد باهم برید، اگه نه، زنگ بزنم آژانس. باخوشحالی زنگ زدم به سعیده و ازش خواستم اگه کار داره با آژانس برم. از حرفم بدش آمدوگفت: –مگه باهات تعارف دارم. خب نتونم بیام راحت میگم دیگه. االن راه میوفتم. چادر رنگیام را با وسایلی که مامان داده بودرا درکیفم جادادم. مامان سفارش کرد، سبزی تازه بخصوص تره و شلغم هم بخرم و توی سوپش بریزم. سعیده روبه روی یه سبزی فروشی نگه داشت گوشیام دستم بود. سُرش دادم روی داشبوردو گفتم: –زود میام . پیاده شدم و خریدهایم را انجام دادم. وقتی نشستم داخل ماشین سعیده گفت: –خدارو شکر دیگه پات خوبه ها. نگاهی به پام انداختم. –آره، یه ترک جزیی بوده که االن می تونم راحت راه برم. ــ راستی برات پیام امد، چک کن ببین شاید آقای معصومی باشه، چیزی گفته باشه بگیری. گوشی را برداشتم و به صفحه اش نگاه کردم.ضربان قلبم باال رفت . پیام را باز کردم. آرش نوشته بود: 🌼🌼🌼🌼🌼 ╭─━━━━─╯"🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍 ╰─━━━━─╮ @MajaninalHossein ─━━🌱━━━─ ─━━━🌱━━─
🌼🌼🌼🌼 🍂از سیم خار دار نفست عبور کن 🍂 –میشه خواهش کنم فقط چند دقیقه با هم حرف بزنیم؟ اگه رودررو معذب هستید زنگ بزنم رو گوشیتون؟ سعیده نگاهش را از من گرفت و ماشین را روشن کرد . –آرشه؟ گوشی را داخل کیفم انداختم. –آره. ــ اون روز که باهاش حرف زدم به نظرم آدم بدی نیومد. منظورم اینه از اون آدما که ذات بدی دارند یا منطق ندارند نیست. دلم نمی خواست در موردش حرف بزنم تازه آرام شده بودم با فکر کردن به او دوباره بهم می ریختم. فقط با گفتن توکل به خدا، سکوت کردم. وقتی رسیدیم سعیده گفت: –خواستی برگردی زنگ بزن خودم میام دنبالت. ــ ممنونم سعیده. کمکم کرد تا خریدها را و عصا را از ماشین بردارم. کمیل وقتی در را باز کرد دیدم ماسک زده. لبخند پهنش حتی از پشت ماسک هم مشخص بود. خریدها را از دستم گرفت و گفت: –لیمو ترش داشتیم چرا خریدید. ــ اشکال نداره، لیمو ترش همیشه باید تو خونه باشه. زیادش ضرر نداره. چشمش به عصا افتادو گفت: –می ذاشتین می موند من که الزمش ندارم. –خدارو شکر که الزمش ندارید، ولی امانت رو باید به صاحبش داد. به طرف اتاق ریحانه رفتم و سری بهش زدم، خواب بود چادرم را عوض کردم وارد آشپز خانه شدم و اول اسفند دود کردم و پنجره آشپزخانه را باز گذاشتم تا هوا عوض بشه. کمیل سبزی را روی میز گذاشته بود پاکش می کرد. من هم به کمکش رفتم. –شما برید استراحت کنید خودم پاک می کنم. همانطور که سرش پایین بودگفت: – وقتی گفتید میایید، حالم بهتر شد. برای فرار از نگاهش گفتم : –برم آویشن دم کنم. راستی عسل دارید؟ ــ توی یخچاله. 🌼🌼🌼🌼🌼 ╭─━━━━─╯"🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍 ╰─━━━━─╮ @MajaninalHossein ─━━🌱━━━─ ─━━━🌱━━─