eitaa logo
مجٰـانین‌ُالحُـسَّین(؏)
2.1هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
2.7هزار ویدیو
75 فایل
••|💙🪽|•• شھیدحججۍمیـگفت: یھ‌وقتـایۍ‌دل‌ڪندن‌از یھ‌سـرےچیـزاۍِ'خـوب' باعـث‌میشھ... چیـزاۍِ'بهترے' بدسـت‌بیاریم... بـراے‌ِرسیـدن بھ مھـدےِ‌زهـرا'عج' از‌چـۍ‌دل‌ڪندیم؟! 🤎 ⃟¦✨ #اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج. ارتباط با ما: @Aliali313110
مشاهده در ایتا
دانلود
بِسْمِ رَبِّ الشُّهَدٰا 🕊
شهید شناسی امروزمون رو به نیت خشنودی خدا و آقا صاحب الزمان ارواحنا فداه و ظهور آقا جانمون شروع میکنیم و ثوابش رو تقدیم میکنیم به آقا صاحب الزمان عج الله تعالی و فرجه الشریف و خانم زینب کبری سلام الله علیها 🌹
شادی روح شهدا به خصوص شهید فرید کرم پور حسن وند 5 صلوات هدیه میکنیم 🌹
از نوجوانی دوست داشت در نیروی انتظامی، یگان ویژه و مخصوصاً در ستاد مبارزه با مواد مخدر کار کند. سرانجام توانست در یگان ویژه مشغول شود. وقتی از سرانجام کارش با خانواده صحبت می‌کرد، می‌گفت: آرزو دارم مثل سردار سلیمانی برای کشورم مفید باشم. 
مجٰـانین‌ُالحُـسَّین(؏)
رفقای جان حتما پلی کنید‌ها🌱
کارش خطرناک بود. معلوم نبود صبح که می‌رود، شب برمی‌گردد خانه یا نه. اما هر وقت نگرانی دل پدر و مادرش را می‌لرزاند، با آرامش می‌گفت: «حیات و زندگی متعلق به خداوند است و هر گاه امر کند، می‌تواند آن را از ما بگیرد.» انگار نه انگار که درباره مرگ صحبت می‌کرد.
شهریور ۱۴۰۱ بود و قرار بود فرید تازه جوانِ ۲۱ ساله عازم کربلا شود. فقط یک روز مانده بود به رفتنش، در محله رباط کریم وظایفش را انجام می‌داد که تصادف کرد و پایش آسیب دید. در راه رفتن مشکل داشت؛ اما مگر این چیزها باعث می‌شد بی‌خیال کربلا رفتن شود؟ هر چه به او می‌گفتند پایت آسیب دیده، نمی‌توانی، اذیت می‌شوی، نرو! حرفش فقط یک جمله بود: امام حسینی که مرا طلب کرده است خودش هم یاری‌ام می‌کند.
نمی‌توانم در خانه بنشینم به کربلا رفت و برگشت. فرمانده‌اش می‌خواست مرخصی بیش‌تری برایش رد کند تا وضعیت پایش بهتر شود، اما اغتشاشات شروع شده بود و فریدی که همیشه سریع دستورات فرمانده‌اش را انجام می‌داد، این بار حرف‌شنوی نداشت. در خانه آرام و قرار نداشت و می‌گفت: نمی‌توانم در خانه بنشینم و هم‌رزمانم در خیابان تنها باشند.
به خیابان‌های رباط کریم برگشت و مثل بقیه هم‌رزم‌هایش برای آرام کردن آشوب دست به کار شد. خانواده نگران حال و روزش بودند و هر روز به او زنگ می‌زدند و حالش را می‌پرسیدند. هر روز گوشی را جواب می‌داد و در جواب «مرخصی بگیر»های پدرش می‌گفت که فعلاً نمی‌تواند به مرخصی بیاید؛ چون وظیفه‌اش آرام کردن اغتشاشات و کمک به همرزمانش است.  تا اینکه ۳۱ شهریور رسید و دیگر جواب تلفن خانواده‌اش را نداد. 
چهارشنبه شوم: چهارشنبه ۳۰ شهریور بود که چند تا از همرزمان فرید در آشوب‌های کف خیابان مجروح شدند. فرید آن‌ها را به بیمارستان برد و به پرند برگشت. ساعت حدود ۱:۳۰ نیمه شب ۳۱ شهریور بود که خیابان‌ها خلوت و اغتشاشاگران به خانه‌هایشان برگشته بودند. فرید و دوستانش اکیپی سوار موتور در خیابان حرکت می‌کردند و در راه برگشت بودند.
فرید و دوستانش اکیپی سوار موتور در خیابان حرکت می‌کردند و در راه برگشت بودند. در عالم خودشان بودند، دور برگردان جاده را رد کردند که صدای غرش دیوانه‌وار نزدیک شدن یک پیکان به گوششان رسید. با سرعت ۱۰۰ یا ۱۱۰ کیلومتر بر ساعت به آن‌ها نزدیک می‌‌شد