صدای شکستن استخوانهای فرید در صدای شکستن شیشه گم شد
صدای برخورد کاپوت پیکان با چرخ و سپر عقب موتور فرید در خیابان پیچید. همه چشمشان بر جلوی پیکان میخکوب شد. فرید ۳ ـ ۴ متر بالاتر از سطح زمین در هوا بود، اما موتورش زیر کاپوت ماشین بر آسفالت ساییده میشد. انگار راننده پیکان برایش اهمیت نداشت چیزی که زیر ماشینش گیر کرده انسان است یا چیز دیگر؛ بیرحمانه گاز میداد و گاز میداد.
ارتفاع فرید هر لحظه کم و کمتر میشد و سرانجام با صدای مهیبی روی شیشه جلوی پیکان فرود آمد. شیشه شکست و دیگر پشت آن دیده نمیشد. تشخیص صدای شکستن استخوانها از صدای شکستن شیشه و برخورد فرید با کاپوت ماشین و سپس آسفالت زبر و سفت خیابان خیابان آسان نبود. بر زمین افتاد و پیکان از روی بدنش گذشت، انگار که از روی یک سرعتگیر گذشته باشد.
پیکان وحشیِ کورِ گرسنه
شیشه جلوی ماشین شکسته بود و راننده دیگر نمیتوانست چیزی ببیند، اما این اتفاق نه تنها باعث نشد پایش را بر ترمز فشار دهد؛ بلکه حریصتر و گرسنهتر از قبل دنبال طعمه میگشت تا شاید بتواند حداقل چند نفر بیشتر از آنها را زیر بگیرد. همان طور که موتور زیر کاپوت ماشین گیر کرده بود، تا ۵۰۰ متر جلوتر همین طور گاز میداد و دنبال طعمهای که نمیدید میگشت. انگار نه کسی بر شیشه و کاپوتش سقوط کرده و چیزی هم زیر ماشینش گیر کرده است!
مردمی که هوادار پلیس هستند
مردم به سمت نیروهایی که بر زمین افتاده بودند، میدویدند. آنهایی که هوشیار بودند، وحشت کردند. فکر میکردند مردم میخواهند کتکشان بزنند. اما آنها را دوره کرده و موتورها و وسایل بچهها را جمع کردند و به دستشان دادند؛ حتی کسی اسلحهها را برای خودش برنداشت تا بعداً بتواند از آن در آشوبهای خیابانی علیه نیروهای امنیتی استفاده کند. آنها را از زمین برمیداشتند و با دلسوزی تحویل بچههای سبزپوش میدادند.
صدای نفسهای فرید به فرمانده رسید
فرید وسط خیابان افتاده بود و نفس نفس میزد. صدای نفسهای فرید به گوش فرمانده که خودش هم روی زمین افتاده بود رسید. خواست بلند شود و به سمتش برود، اما تازه متوجه شد که پای راستش او را همراهی نمیکند. فرید از هوش رفته بود و کسی نمیتوانست او را به هوش بیاورد. او را به بیمارستان بردند.
مجٰـانینُالحُـسَّین(؏)
همزمان بخونی و گوش کنی حس و حالش فرق میکنهها:)
از طرفی دیگر پیکان به سمت جمعیت میرفت تا شاید بتواند مخفی شود و قسر در رود. اما بچههای یگان ویژه سریعتر از این حرفها بودند. پیکان را دوره کرده، محمد قبادلو را از آن پیاده و دستگیرش کردند.
فرید دیگر تماس پدرش را جواب نداد
فردای آن روز پدر فرید به گوشی او زنگ زد تا حالش را بپرسد و شاید باز هم از پسرش بخواهد بیخیال کار شده و چند روزی به خانه برگردد تا پایش بهتر شود، اما بجای صدای فرید، صدای دوست فرید از آن طرف خط میآمد که میگفت: فرید تصادف کرده، تو بیمارستانه.
سطح هوشیاری فرید خیلی پایین بود و چند عمل سنگین باید روی او انجام میشد. بدنش آسیب دیده بود، استخوان سرش شکسته بود و بافت مغزش له شده بود. راننده پیکان هم بازداشت شده بود. چند روزی گذشت و سه شنبه شد که بیمارستان به پدر و مادرش گفت فرید تمام کرده.
قاتلی که پشیمان نیست
همان شنبه، اولین دادگاه رسیدگی به اتهامات اغتشاشگران در تهران برگزار شد که قبادلو هم بین آنها بود. همکاران و خانواده فرید هم با لباسهای سیاه و قلبی پر از بهت و غم آمده بودند. در میان جلسه قبادلو رو کرد به قاضی و در مقابل پدر داغدیده فرید اعتراف کرد که این کار را با برنامهریزی قبلی و تحت تأثیر فیلمهایی که در فضای مجازی دیده بود، انجام داده و گفت: اگر ۱۰ مامور دیگر هم همین الان بیایند، آنها را زیر میکنم.
چند روز بعد هم در راه محل وقوع جنایت برای بازسازی صحنه جرم بودند که در ماشین گفت: اصلاً پشیمان نیستم و اگه باز هم برگردم همین کار را تکرار میکنم.