آنقدر کہ در طالعِ او اشک غم افتاد
شد وردِ لب ما اَنا مجنونِ رقیه . . :)💔
مجٰـانینُالحُـسَّین(؏)
بابا خودت گفتی شبیه مادرم باش من مثل زهرا مادرت آزار دیدم ...
یکلحظه یادمرفت اسمِ من رقیه است
سیلی که خوردم عمه را هم تار دیدم😭💔
مجٰـانینُالحُـسَّین(؏)
_
برو ای گـدای مسکـین در خانهی رقیه
دختـر است و خوب دانـد رگ خوابِ شـاهِ ما را
.
دیدے حسین؟دسٺ مرا دشمن ٺو بسٺ
دیدے چگونہ حـرمٺ اهل حرم شکسٺ
بـاور نمیڪنے ڪہ بـہ دنبال نیزه هــــــا
من بودمُ رقیـــــــہ و سربازهـاے مسـٺ
مجٰـانینُالحُـسَّین(؏)
بیا بشنو پدرجان صحبتم را
غم تو برده از کف طاقتم را