#حضرت_رقیه
گاهی عدد برای خودش روضه میشود
تا گفته میشود سه، همه ضجه میزنند...
وسط حرفام یه چی بگم
می دونم همه دلتون آشوبه
گلتون بغض داره
اصلا به خودت می گی اربعین می رم کربلا ؟
گر دخترکی پیش پدر ناز کند
گره کربلای همه را باز کند
✿مَجٰـانینُالحُـسَّین(؏)
کودکم آرام باش راحت بیارام ای عزیز
گفته اند گوشه ای رقیه هم گواشواره نداشت...
زیر تازیانه در خرابه های شام
که دیده است که جوجه کبوتری توفان زده را تیر و کمان حواله کنند؟
آه، رقیه ! بالهای سوخته را طاقت سنگ نیست. لبهای تشنه ات را خاک پاشیدند و چشمان به اشک نشسته ات را آشنای تازیانه ها کردند.
خدایا! حجم این همه تاریکی را کدام خورشید، روشن میتواند کرد؟
فریاد جگرخراشت را در خشت خشت خرابه های شام مویه میکنم و وسعت رنجت را با کوهها در میان میگذارم. غبار اندوهت را هیچ بارانی نمیتوانده شست.
#یارقیه
آنقدر کہ در طالعِ او اشک غم افتاد
شد وردِ لب ما اَنا مجنونِ رقیه . . :)💔
✿مَجٰـانینُالحُـسَّین(؏)
بابا خودت گفتی شبیه مادرم باش من مثل زهرا مادرت آزار دیدم ...
یکلحظه یادمرفت اسمِ من رقیه است
سیلی که خوردم عمه را هم تار دیدم😭💔
✿مَجٰـانینُالحُـسَّین(؏)
_
برو ای گـدای مسکـین در خانهی رقیه
دختـر است و خوب دانـد رگ خوابِ شـاهِ ما را
.
دیدے حسین؟دسٺ مرا دشمن ٺو بسٺ
دیدے چگونہ حـرمٺ اهل حرم شکسٺ
بـاور نمیڪنے ڪہ بـہ دنبال نیزه هــــــا
من بودمُ رقیـــــــہ و سربازهـاے مسـٺ
✿مَجٰـانینُالحُـسَّین(؏)
بیا بشنو پدرجان صحبتم را
غم تو برده از کف طاقتم را
18 (1).mp3
12.36M
بهنیمهشبیزپیکاروانبهدامندشت کســیکهپــایبرهنــهدویـدمنبـودم
حضرترقیه(جَـلَّجَلالَـها)خطاببه
رأسمبارکسیدالشهداءفرمودند:
《یاابتاهقَتَلوکَظُلماًوعُدواناَ
وسَمُّوکبالخارجی》
ایپدر!توراازرویستمودشمنیکشتندو
نامخارجیراهمبرتوگذاردند.
سپس،زجر(حرامزاده)باغضب
رقیه(جَـلَّجَلالَـها)راازرویشترگرفتو
ازبالابررویزمینانداخت.
حضرترقیه(جَـلَّجَلالَـها)ازترس،
شروعکردبهدویدندرآنتاریکی.
سختیوخاروخاشاکزمین،پاهایحضرترا
مجروحنمود.واوباجراحتو
خستگیمیدوید.
منبع؛
ناسخالتواریخ،صفحه۵۳۱
✿مَجٰـانینُالحُـسَّین(؏)
بیا بشنو پدرجان صحبتم را غم تو برده از کف طاقتم را
دو چشم خویش را یک لحظه وا کن
ببین سیلی چه کرده صورتم را
✿مَجٰـانینُالحُـسَّین(؏)
بهنیمهشبیزپیکاروانبهدامندشت کســیکهپــایبرهنــهدویـدمنبـ
ألسَّلامعَلىمَنضَرَبرَأسهووَجههوامتِلأفَمهبِالدَّم
عـزاءلَطم🩸
يزيد(لعنتاللهعليه)سَرمطهرسیدشهداء(جَـلَّجَلالَـه)
رابرایمخدّرات(جَـلَّجَلالَـهما)درخرابهفرستادتا
حضرترقیه(جَـلَّجَلالَـه)سرخونينبابارادید؛
《فَانكَبَتْعَلَيْهِتَقَبَّلَهُوَتَبْكِيوَتَضْرِبَعَلَىرَأْسِهَا وَوَجْهَهَاحَتَّىأَمْتَلَافَمَهَابِالدَّم》
آنقدربرسروصورتخودلطمهزدتادهانش
پرازخونشد.
منبع؛
ریاضالقدس،جلد۲،صفحه۳۲۳
✿مَجٰـانینُالحُـسَّین(؏)
بهنیمهشبیزپیکاروانبهدامندشت کســیکهپــایبرهنــهدویـدمنبـ
السَّلامُعَلـىمَنْبَكـىعَلىأبِيــهٔ
بکـــاء🏴
حضرترقیه(جَـلَّجَلالَـها)درخرابهشام
به گونهای《ایوایبابا》میگفتو
باگریهآهمیکشیدوپیکرکوچکشمیلرزیدکه
حضرتزینب(جَـلَّجَلالَـها)به
اهلبیت(جَـلَّجَلالَـهم)فرمود:کمگریهکنید!
چیزینماندهرقیهازدستبرود!
منبع؛
سحابالدموع،صفحه۴۲۴
✿مَجٰـانینُالحُـسَّین(؏)
يـاالشِفـاهُالٔعَطْشـٰى🏴
ألــــعَطَش
هنگامیکهخیمههاراآتشزدند
۲۳طفلکوچکازخیمههابیرونآمدند،
کهازشدتتشنگیوخوفمیلرزیدند.
یکیازبزرگانلشکر،بهعمرسعد(حرامزاده)گفت:
اگرخیالداریاینهارانزدیزید(ولدالزنا)ببری
یکنفرشانزندهبهشامنمیرسد،دستوربدهبه
اینهاآببدهندکهازتشنگیهلاکمیشوند.
عمرسعد(حرامزاده)گفت:بهایشانآببدهید.
سقاهامشکپرآبکردندونزدزنهاآوردند.
ظرفآبیبهرقیه(جَـلَّجَلالَـها)دادند
کهازهمهکوچکتربود،
رقیه(جَـلَّجَلالَـها)آبراگرفتوروانهیقتلگاهشد.
گفتند:کجامیروی؟
گفت:پدرمهنگامیکهبهمیدانرفت،
لبشتشنهبود،میخواهماینآبرابهاوبدهم.
منبع؛
سحابالرحمت،صفحه۶۳۶
بر نیزهها از دور میدیدم سرت را
بابا! تو هم دیدی دو چشم دخترت را؟
چشمانم از داغ تو شد باغ شقایق
در خون رها وقتی که دیدم پیکرت را