eitaa logo
✿مَجٰـانین‌ُالحُـسَّین(؏)
1.6هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
64 فایل
به‌توکل‌نام‌اعظمش‌🙂✨ هرکس‌که‌حسینی‌است‌حقیرش‌مشمار دررتبه‌کبیراست‌صغیرش‌مشمار عنوان‌گدائی‌درش‌آقائی‌است آقاست‌گدای‌اوفقیرش‌مشمار🙂❤️‍🩹 #اینجا؟محل‌‌‌تجمع‌نوکرای‌آقا🥺☘️ +‌کپی؟ _روزمرگی و هشتگ های خود کانال❌️مابقی آزاد؛به شرط دعا برای شهادت خادمین✅️
مشاهده در ایتا
دانلود
اَنجمنِ زنانِ مُقاوِمت ❌ ما زنانِ مبارز، پیمان میبندیم برای ضربه به اقتصاد اسرائیل غاصب، از کالاهای این رژیم منحوس استفاده نکنیم و لایحه‌ای را برای شکایت از جنایاتش علیه زنان و دختران مظلوم در دادگاه بین المللی لاهه امضا نماییم.✅ پيوستن به جهانی، امضای شکایت و عهدنامه عليه اسرائيل👇🏻 http://azm313.com http://azm313.com | - - |
✿مَجٰـانین‌ُالحُـسَّین(؏)
#بســـــم_اللّہ رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا 🌺 #قسمت بیستم تازه فهمیدم آن خانم مادر آقاسید بوده! ت
رمان عاشقانه مذهبی 🌺 بیست و یکم ...نمازم که تمام شد، دیدم یک کاغذ تاشده روی جانمازم است. پشت سرم را نگاه کردم، آقاسید دم در ایستاده و سرش را پایین انداخته بود.فهمید نمازم تمام شده، گفت: هرچی باید میگفتم رو تو اون نامه گفتم. شاید از اولم باید همین کار رو میکردم. الان هم عازم مشهد هستم. حلال بفرمایید. یاعلی. صدای قدمهایش را شمردم. به بالای پله ها که رسید زدم زیر گریه. نمیدانم چرا؟ نامه را برداشتم و باز کردم: بسم رب المهدی خانم صبوری باور کنید من آنچه شما فکر میکنید نیستم. شما اولین و آخرین کسی بودید که به او علاقه داشتم. نه بخاطر ظاهر، که بخاطر اندیشه و ایمان و قلب پاکتان. بله شهید تورجی زاده شما را به من معرفی کرد چون مدتی بود مادرم بحث ازدواج را مطرح میکردند و دوست داشتم شهدا کمکم کنند. خودم هم باورم نمیشد شهدا یک دختر کم سن و سال را معرفی کنند. گرچه میدانم شما از شناسنامه تان بزرگترید... نامه را بستم. آقاسید باید به من حق میداد. نمیخواستم با احساسات نوجوانی تصمیم بگیرم. از آن گذشته حتما خانواده ام قبول نمیکردند. چیزی که اومیخواست ناممکن بود. اما.... سید خوب بود، با ایمان بود، عفیف بود... من هنوز آماده نبودم.... از آن روز به بعد دیگر حتی اسمش راهم نیاوردم. نامه را هم لای قرآن جیبی ام گذاشتم. اما نتوانستم فراموشش کنم. سعی میکردم به یادش نباشم اما نمیشد... 🌸ادامه_دارد🌸 ┅═┄⊰༻ @MajaninalHossein༺⊱┄═┅
6.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠صفحه 63 قرآن کریم 🔹سوره ۳ – آل عمران 🔹آیات ۱۰۱ الی ۱۰۸ #
سر فدای قدمت، ای مه کنعانی من قدمی ‌رنجه‌کن،‌ای‌ دوست ‌به ‌مهمانی ‌من عمرمان رفت به تکرار نبودن هایت غیبتت ‌سخت ‌شد،ازدست‌ِ مسلمانی‌ من ✦اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ✦اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ✦اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ✦ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ ✦ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ ✦ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلى آبائِکَ الطَّیِّبینَ ، ✦وَأَجْدادِکَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ گویند 🌻‌⃟🍂๛فرج مولا صلواتـــــــ ┅═┄⊰@MajaninalHossein༺⊱┄═┅
1_6211582779.mp3
16.52M
زمزمه زیارت عاشورا ┅═┄⊰༻ @MajaninalHossein༺⊱┄═┅
✿مَجٰـانین‌ُالحُـسَّین(؏)
 ۵- زیارت عاشورا و محشور شدن نیکان با همدیگر: یکى از بزرگان مى فرمود: مرحوم آیه الله حاج آقا حسین خ
۶- زیارت عاشورا و شفای دردها: آیت اللّه شبیری زنجانی، از مراجع تقلید می‌گوید: «یکی از چشم‌های فرزند آقای حاج سید محمد بجنوردی بر اثر عارضه‌ای نابینا شده بود و به نظر پزشکان، حتی پزشکان خارج از کشور، به علت رشد آن عارضه، چشم دیگرش نیز نابینا می‌شد. ولی آن شخص شفا یافت؛ یکی از بستگان وی، سیدالشهداء را در عالم رؤیا دید که به او فرمود: «ما به جهت اینکه او به زیارت عاشورا مداومت داشت، سلامتی چشم دیگرش را از خدا گرفتیم». ┅═┄⊰༻ @MajaninalHossein༺⊱┄═┅
✿مَجٰـانین‌ُالحُـسَّین(؏)
سلام علیکم خدمت کاربران گرامی وقت همگی بخیر تصمیم گرفتیم یه چله زیارت عاشورا بریم نیتمون هم این
تازه امروز روز دومه و هنوز دیر نشده پس اگر خواستی زیارت عاشورا بخونید هنوز هم دیر نشده دست بجنبان تا عقب نیوفتی
🌺 صد مرتبه ذکر یا قاضی الحاجات و هدیه به ساحت مقدس امام حسن وامام حسین علیهماالسلام 🌺حاج اسماعیل دولابی می فرمود : بعد از نماز مغرب ، دست ها را بلند کن و هفت بار «  یا قاضی الحاجات » بگو و بعد حاجتت را بخواه که بر آورده می شود . ✨اللهم عجل لولیک الفرج هفته_ ┅═┄⊰༻ @MajaninalHossein༺⊱┄═┅
7.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بابا جون رقیه✨️ برسونم به محرم تورو به جون رقیه...❤️‍🩹 ┅═┄⊰@MajaninalHossein༺⊱┄═┅
5.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠صفحه 64 قرآن کریم 🔹سوره ۳ – آل عمران 🔹آیات ۱۰۹ الی ۱۱۵
✿مَجٰـانین‌ُالحُـسَّین(؏)
#بســـــم_اللهّ رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا 🌺 #قسمت بیست و یکم ...نمازم که تمام شد، دیدم یک کاغذ
رمان عاشقانه مذهبی 🌺 بیست و دوم آخرین امتحان که تمام شد، از دانشگاه بیرون زدم. خیلی وقت بود منتظر چنین فرصتی بودم. سوار اتوبوس شدم؛ به طرف گلستان شهدا. یادش بخیر! 5سال پیش من و زهرا سوار همین اتوبوس ها به گلستان شهدا میرفتیم و آن روز بود که طیبه متولد شد. درفککر گذشته بودم که یاد آقاسید افتادم. اتوبوس جلوی در گلستان ایستاد. با پل هوایی از خیابان رد شدم. وقتی رسیدم به در گلستان شهدا هول عجیبی در دلم افتاد. یاد روز اولی افتادم که آمدم اینجا... همان بدو ورود شروع کردم به گریه کردن. همان احساس روز اول را داشتم؛ کسی مرا صدا میزد. زیارتنامه شهدا را خواندم و یکراست رفتم سراغ دوست شهیدم - شهید تورجی زاده-. چون وسط هفته بودیم گلستان خیلی شلوغ نبود اما مثل همیشه آقا محمدرضا مشتری داشت! برای اینکه بتوانی کنار شهید تورجی زاده یک خلوت حسابی بکنی باید صبح خیلی زود وسط هفته بیایی. ده دقیقه ای کنار مزار نشستم و بعد بلند شدم به بقیه شهدا سربزنم. رسیدم به قطعه مدافعان حرم. دلشوره رهایم نمیکرد. برای شهید خیزاب فاتحه ای خواندم و مثل همیشه ام نشستم کنار مزار یکی از شهدای فاطمیون. قلبم تند می زد. درحال و هوای خودم بودم که متوجه شدم مردی وارد قطعه شد. کمی خودم را جمع کردم. نشست روبروی شهید کنار من. پنج دقیقه ای که گذشت، خواستم بروم. درحالیکه در کیفم دنبال دستمال می گشتم تا اشک هایم را پاک کنم، او هم بلند شد. یک لحظه قلبم ایستاد؛ سید روبرویم ایستاده بود! سخت بود بدون لباس روحانیت بشناسمش. اما او مرا زودتر شناخت. چند ثانیه هردو مبهوت به هم نگاه میکردیم. سید با تعجب گفت: خ... خانم... صبوری...! 🌸ادامه_دارد🌸 ┅═┄⊰༻ @MajaninalHossein༺⊱┄═┅