«بسمه تعالی»
وصیت میکنم مقدار دارایی ناچیزی که دارم غیر از ثلث آن مابقی به همسرم سیده فاطمه موسوی برسد و از ایشان تقاضا دارم نهایت توان خود را برای بهتر تربیت کردن تنها بازماندهام، یعنی دختر عزیزم سیده زهرا علمدار به کار بگیرند و از خداوند منان برای ایشان و دخترم طلب توفیقات وافر الهی را دارم.
از همسر عزیزم تقاضا دارم این بندهی حقیر سراپا گناه را در کوتاهی و قصور و تقصیرات مورد عفو و بخشش خود قرار دهد؛ چرا اینکه خداوند عفو کنندگان را دوست دارد
همینطور از یادگارم میخواهم از اینکه برای او پدر خوبی نبودم مرا ببخشد، خداوند به ایشان مقامات عالی و دنیوی و اخروی عنایت فرماید، از پدر و مادرم نیز طلب عفو و بخشش مینمایم. همینطور از کلیه کسانی که به نحوی حقی گردن حقیر دارند بخاطر خداوند بخشندهی مهربان از این بندهی آلوده درگذرند.
وصیت میکنم مرا در گلزار شهدا ساری دفن کنند و تنها امید من که همان دستمال سبزی است که همیشه در مجالس و محافل مذهبی همراه من بوده و به اشک چشم دوستانم متبرک شده را بروی صورتم بگذارند و قبل از آن که مرا در قبر بگذارند مداحی داخل قبرم برود و مصیبت جده غریبم فاطمه زهرا (س) و جد غریبم حسین (ع) را بخواند و از مستمعین گرامی میخواهم که اشک چشمشان را داخل قبر من بریزند تا در ظلمت قبر نوری شود و این را باور کنید که از اعماق قلبم میگویم من از ظلمت قبر و فشار قبر خیلی میترسم.
شما را به حق پنج تن آل عبا تا میتوانید برایم دعا کنید و نماز شب اول قبر برایم بخوانید و زمانی که زیر تابوت مرا گرفتید و بسوی آرامگاه میبرید تا میتوانید مهدی (عج) فاطمه (س) را صدا بزنید.
کی واهمه دارد ز مکافات قیامت
آنکس که بود در صف محشر به پناهت
73/4/13»
هدایت شده از ✿مَجٰـانینُالحُـسَّین(؏)
لیست شهیدشناسیهای بارگذاری شده برای دسترسی راحتتر شما:👇
1⃣شهیدفریدکرمپورحسنوند
2⃣شهیدسلمانامیراحمدی
3⃣شهیدحسینتقیپور
4⃣شهیدمحمدرضااسماعیلی
5⃣شهیداحمدمتوسلیان
6⃣شهیدهادیذوالفقاری
7⃣شهیداحمدمشلب
8⃣شهیدمحسنحججی
9⃣شهیدسیدحمیدسجادی
9⃣شهیدحسینمعزغلامی
0⃣1⃣شهیدمصطفیصدرزاده
1⃣1⃣سیدمجتبیعلمدار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠صفحه 82 قرآن کریم
🔹سوره ۴ – النساء
🔹آیات ۲۴ الی ۲۶
#قرآن #طرح_ختم_قرآن
✿مَجٰـانینُالحُـسَّین(؏)
#بســـــم_اللّہ رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا 🌺 #قسمت سی نهم پاهایم به سختی تکان میخوردند، رسیدیم به
#بســـــم_اللّہ
رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا
🌺 #قسمت چهلم
- بچه ها خوابن؟
- آره!
- پس پاشو دیگه خانمم! بریم شب جمعه حرم رو نشونت بدم!
همیشه دوست داشتم با او باشم، فقط خودمان دوتایی! میثم و بشری را گذاشتم هتل بمانند؛ مطمئن بودم بیدا نمیشوند.
تا حرم راهی نبود، پیاده رفتیم. صحن حرم روشن بود، مثل تکه ای از آسمان. انگار سنگفرش هایش تکه های ماه بودند که کنار هم چیده شده اند. گنبد طلایی مثل خورشيد می درخشید. زیر لب گفتم : السلام علیک یا زینب کبری!
سیدمهدی دستم را گرفت و گوشه ای از صحن نشاند. بعد به گنبد و بارگاه اشاره کرد: ببین چقدر قشنگه!
راست میگفت؛ گنبد از این زاویه زیباتر بود. نسیم خنکی می وزید، سیدمهدی حرفی داشت. مثل هميشه با انگشتر عقیقش بازی میکرد. نخواستم مجبورش کنم که حرفش را بزند. به روبرویم خیره شدم. الان 5سال از ازدواجمان می گذرد، میثم 4ساله و بشری 3ساله است. هروقت سیدمهدی میرفت، بچه ها تب میکردند و تا با سید حرف نمیزدند تبشان پایین نمیامد. خودم هم از اینکه توانسته ام پنج سال با نبودن هایش کنار بیایم تعجب میکنم!! نه اینکه از انتخابم ناراضی باشم، اتفاقا خودم را در منتهای خوشبختی میدیدم. در همین فکرها بودم که سید به حرف آمد : منو حلال میکنی؟
- چرا؟
- من هیچوقت وقتی که باید نبودم. خیلی اذیت شدی!
لبخند زدم : یهو یادت افتاده؟! چرا الان حلالیت میخوای؟
به تسبیحش خیره شد: همینجوری!
- دوباره خواب دیدی که منو نصفه شب آوردی حرم؟
- نه...!
- ولی من دیدم!
- میدونستم!
- ازکجا؟
- وسط شب بیدار شدی آیت الکرسی خوندی! چی دیدی مگه؟
- همینجا رو! ولی تنها اومده بودم!
- پس حلالم کن!
-میدونم...
با بغض ادامه دادم: اگه نکنم چی؟
- جواب سیده زینب ( علیها السلام ) رو چی میدی؟
- میگم... میگم راضی نیستم ازش!
تصویر روبرویم تار شد. چند بار پلک زدم تا واضح شود. خط اشک روی چهره ام کشیده شد. گفت: چکار کنم که حلال کنی؟
- رفتی بهشت اسم حوری نمیاری! میشینی تو قصرت تا من بیام!
خندید: چشم. اصلا به بقیه شهدا میگم دست وپامو ببندن! حالا حلال میکنی؟
- نه! باید قول بدی هروقت خواستم بیای کمکم که جبران نبودنات بشه!
- چشم! حالا حلال میکنی؟
- آره...
نماز صبح آخرین نمازی بود که به سیدمهدی اقتدا کردم. چه صفایی دارد که عشقت مقتدایت باشد...
هواپیما که از زمین بلند شد، احساس کردم چیزی را در دمشق جا گذاشته ام....
#ای_ساربان_آهسته_ران_کارام_جانم_میرود
#آن_دل_که_باخود_داشتم_با_دلستانم_میرود...
🌸 ادامه_دارد 🌸
┅═┄⊰༻ @MajaninalHossein༺⊱┄═┅
#سلام_امام_زمانم
#سلامایمولایعالم
سر فدای قدمت، ای مه کنعانی من
قدمی رنجهکن،ای دوست به مهمانی من
عمرمان رفت به تکرار نبودن هایت
غیبتت سخت شد،ازدستِ مسلمانی من
#مولایمن
✦اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ
✦اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ
✦اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ
✦ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ
✦ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
✦ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلى آبائِکَ الطَّیِّبینَ ،
✦وَأَجْدادِکَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ گویند
🌻⃟🍂๛فرج مولا صلواتـــــــ
#امام_زمان
┅═┄⊰@MajaninalHossein༺⊱┄═┅
هدایت شده از ✿مَجٰـانینُالحُـسَّین(؏)
1_6211582779.mp3
16.52M
زمزمه زیارت عاشورا
┅═┄⊰༻ @MajaninalHossein༺⊱┄═┅
🌼صد مرتبه ذکر یا ارحمن الراحمین و هدیه به ساحت مقدس امام سجاد علیه السلام ،امام باقر علیهالسلام وامام صادق علیه السلام
🌼ازحضرت زين العابدين عليه السلام رسيده که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيد که مردي مي گويد يا ارحم الراحمين، پس دست بر شانه ي او زد و فرمود که خداي ارحم الراحمين تو را مورد توجه قرار داده، حاجت خود را بخواه.
الهم
✨ اللهم عجل لولیک الفرج
#ذکر ایام هفته
┅═┄⊰༻ @MajaninalHossein༺⊱┄═┅
چ خوشگل رنگ میزنه با دستای کوچولوش🥲✨️
#روزمرگی
┅═┄⊰@MajaninalHossein༺⊱┄═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوای دردم🖇
هنوز تو حرمت من دل سیر گریه نکردم🥺
دوای دردم❤️🩹
جوابمو بده ک دست خالی برنگردم✨️
┅═┄⊰@MajaninalHossein༺⊱┄═
doaye-tavasol-237281.mp3
5.81M
صوت دعای توسل✨
┅═┄⊰༻ @MajaninalHossein༺⊱┄═┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠صفحه 83 قرآن کریم
🔹سوره ۴ – النساء
🔹آیات ۲۷ الی ۳۳
#قرآن #طرح_ختم_قرآن
#تلاوت_روزانه
┅═┄⊰༻ @MajaninalHossein༺⊱┄═┅
برقمون رفته🫠و من در این وضعیت دارم درس میخونم🤌🏻
#شب_مرگی
┅═┄⊰@MajaninalHossein༺⊱┄═
YEKNET.IR - zamine - fatemie 2 - 98.11.08 - hasan ataee.mp3
4.21M
توی قلب من غصه و روی لبم آهِ
نجمهی دلم این شبا با رسول الله
شکایت از بیمهریه امت گمراه
#زمینه🔊
#فاطمیه 🏴
#حسن_عطایی🎙
┅═┄⊰@MajaninalHossein༺⊱┄═
✿مَجٰـانینُالحُـسَّین(؏)
#بســـــم_اللّہ رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا 🌺 #قسمت چهلم - بچه ها خوابن؟ - آره! - پس پاشو دیگه خا
#بســـــم_اللّہ
رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا
🌺 #قسمت_آخر 🌺
تابوت مثل قایقی روان روی امواج حرکت میکند. سیدمهدی وقتی میرفت، فقط مال من بود؛ اما حالا مال یک شهر است. حالا که از بین دود اسفند و پرچم های "لبیک یا زینب(علیها السلام)" به طرف قطعه مدافعان حرم میرود، خیالم راحت است که تا ابد کنارم می ماند. خاطرات قشنگمان از جلوی چشمهایم رد میشود. با همین فکرهاست که گریه و خنده ام درهم می آمیزد. انگشتر عقیقش حالا در دستان من است، البته چون گشاد است مدام دور انگشتم می چرخد. زیر لب با تسبیحش ذکر میگویم تا آرام بمانم. میثم لباس نظامی پوشیده (البته آستین هایش کمی بلند است) و با بشری بازی میکند. به بچه ها گفته ام بابا انقدر بزرگ شده که رفته پیش خدا، و ما دیگر نمیتوانیم ببینیمش، اما او ما را می بیند و کنارمان هست. گفته ام انقدر بزرگ شده که بدنش به دردش نمیخورد! گفته ام چون بابا شهید شده، همه ما را می برد بهشت. گفته ام بابا قهرمان شده و حالا همه او را می شناسند و دوست دارند...
این حرفها را روزی صدربار برایشان می گویم تا بلکه خودم کمی آرام شوم. بچه ها هم با حرف های من خوشحال می شوند، حتی بشری دوست دارد اندازه بابا بشود تا خدا را ببیند. میثم هم از الان شغلش را انتخاب کرده؛ میخواهد دوست حاج قاسم شود، منظورش پاسدار است.
از وقتی سیدمهدی را در قطعه مدافعان حرم به خاک سپرده اند، هربار که آنجا میروم احساس روز اول را دارم، حس میکنم سیدمهدی صدایم میزند. از آن روز به بعد، همیشه اول میروم از آقا محمدرضا بخاطر این نسخه که برایم پیچیده تشکر میکنم.
حالا سهم من از دنیای عاشقانه مان، بشری و میثم و خاطرات گذشته است و سهم ام از جهاد در دفاع از حرم، تنهایی و گریه های نیمه شب. هر وقت بتوانم میروم گلستان شهدا، به یاد وقت هایی که خودمان دوتایی بودیم... هنوز هم کنار مزار شهدای فاطمیون می نشینم و سیدمهدی از آن طرف قطعه با لبخند نگاهم میکند (ببخشید باهاتون نسبتی دارن...؟؟). هنوز هم جانماز سیدمهدی را وقت نماز جلوی خودم پهن میکنم و پشت سرش نماز میخوانم،
به یاد وقت هایی که #مقتدایم بود...
┅═┄⊰༻ @MajaninalHossein༺⊱┄═┅
آقـاجـان
در آینہ اشڪ هایی
ڪہ بر جدٺ حسین ریختیم
ڪاش
چهره تو را می دیدیم
تا مرحم زخم دلمان شود❤️🩹
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#شب_بخیرهمه_داروندارم
┅═┄⊰༻ @MajaninalHossein༺⊱┄═┅