ali-fani-8.mp3
21.06M
🌸دعــــــــــاۍعــــــــــــــــــــــھد🌸
صبحٺ بخیر آقاۍ مݩ
آقاۍ دݪتنگۍ💔
صبحٺ بخیر آقاۍ مݩ
آقاۍ تنهایۍ💔
قرارصبحگاھےموݩ💕:)
العجݪالعجݪیآصاحبالزماݩ
🍀
ذکر صلوات:
اٰللـٌّٰهًٌُمٓ صَلِّ عٓـلٰىٰ مُحَمَّدٍ وُاّلِ مُحَمَّدٍ وٓعٓجٓلِ فٓرٰجٰهٌٓم🍃🍃
تعداد:1660
------
ذکر روز هفته:
یـــا اَرحَـــمَ الــــرّاحـــِمیــن🌸🌸
تعداد:1060
تعداد ذکرها گفته شده را اعلام کنید با مراجعه به آیدی
@Mahe_213
سلام علیکم اعضای گرامی
روزتون بخیر حالتون خوبه؟؟
یه خبر خوب دارم براتون•😍
آیا کسی دنبال ترک گناه و خود سازی هست؟
عه بگو مگه میشه کسی دنبال انجام دادن این کار قشنگ نباشه؟ •😍
پس سریع عضو گروه زیر بشو تا انجامش بدیم باهم🤝🌱
🌹•😍
♡•🌹
چله ترک گناه و «خودسازی».."
✅ از گناه هات خسته شدی؟
✅ دوست داری ترکشون کنی؟؟
✅اما نمیدونی چجور؟
عضوم گروه بشو ✅😍
اینجا جایه که همه با هم تلاش میکنیم.
تا گناه رو از خودمون دور کنیم💪💪
صد بار اگر توبه شکستی باز آی
هیچوقت دیر نیستا پس عجله کن تا دیر دیر نشده•☺️🦋•
♡•🌹
https://eitaa.com/joinchat/3860398777C5ab06e17ab
لطفاً دوستاتونم به این کار قشنگ
دعوت کنید ممنونم"🌼
چون شما هم در ثواب ترک گناه اونا سهیم میشید"😍
«📷🌴»
وصیت من به دخترانی که عکس هایشان رادرشبکه های اجتماعی می گذارند این است که این کارشماباعث می شودامام زمان عج خون گریه کند...💔
«مهدی» از زمان کودکی ارتباط ویژهای با امام زمانش داشت. او به خوبی میدانست که هر کدام از ما برای آماده سازی ظهور حضرتش باید کاری انجام دهیم. او متناسب با هر مرحله از عمرش آنچه که بر عهدهاش بود را انجام داد. میگفت: «اگر الان ما از یاران حضرت مهدی (عج) نباشیم تا او را یاری دهیم، هرگز او را یاری نخواهیم کرد حتی اگر او را با چشمانمان ببینیم!.»
#شهیدمهدیحسینرعد🌿
#برادرلبنانی💚
••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهدا فکری به حال بال شکسته ام کنید..💔
#شلمچه
#یادمان_شلمچه
✿مَجٰـانینُالحُـسَّین(؏)
عصبانی شدم، ولی خودم را کنترل کردم🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃 #پارت_82 وبدون این که حر
شوکه شدم، او اینجا چیکار می کرد؟🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃
#پارت_۸3
نزدیک شدو سالم کرد.
بی تفاوت به سالمش پرسیدم:
–شما اینجا چیکار...
نگذاشت حرفم راتمام کنم.
–چیزی شده؟ چرا نموندید حرف بزنیم؟
ــ گفتم که کار دارم.
ــ سارا بهم گفت که از حرفش ناراحت شدید، ولی...
ــ اون حق داره، خب راست می گه، من بهش حق میدم.
سرش را پایین انداخت و لحظه ایی سکوت کرد.
منم از فرصت استفاده کردم و براندازش کردم، یک بلوزبافت
توسی و سفید پوشیده بود که خیلی برازنده اش بود.
سرش را باال آورد و نگاهم را شکار کرد.
یک لحظه دردلم سونامی شد، نگاهش همانطورناگهانی وویران
گربود.
ــ بگیدساعت چند کارتون تموم میشه؟ میام دنبالتون حرف
بزنیم.
–دختر خالم قراره بیاد دنبالم،
–خب پس کی...
می خواستم زودتر برود برای همین فوری گفتم:
–خودم بهتون پیام میدم، میگم. ایستادنمون اینجا درست
نیست.
کمی عصبی اشاره کرد به خانه ی آقای معصومی وگفت:
–با یه مرد غریبه توی خونه بودن درسته؟
از نظر شما و دیگران اشکالی نداره؟
🍃به _قلم_لیلا_ فتحی_پور🍃
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
بااخم گفتم:🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃
#پارت_۸۴
–من که قبال دلیل اینجا کاردنم رو براتون توضیح دادم.
صدایم می لرزید انتظار همچین برخوردی رانداشتم، اصال
نباید از اول اجازه می دادم آنقدر بامن راحت باشد.
تا همین جاهم زیادی خودمانی شده بود.
سرم را پایین انداختم و راه افتادم. صدایش را شنیدم.
–منتظر پیامتون هستم.
از دستش دلخور بودم جوابش را ندادم.
تا در بازشد ریحانه پاهایم را بغل کرد وبعد دست هایش را
به طرف باال دراز کرد.
فوری بغلش کردم و چند بار بوسیدمش، واقعا زیباو بامزه
بود و من خیلی دوسش داشتم.
آقای معصومی دست به سینه کنار کانتر آشپز خانه لباس
پوشیده روی صندلی نشسته بود و با نگاه پدرانه ایی به من
وریحانه لبخندمی زد.
موهای خرماییش را آب وجاروکرده بودو حسابی به خودش
رسیده بود. کنارم ایستاد.
–یه کاری دارم میرم بیرون، چیزی الزمه از بیرون بخرم؟
ریحانه خودش را از بغلم آویزان بغل پدرش کرد. آخرهم
موفق شد و پدرش درآغوش کشیدش وشروع به نوازشش کرد.
بادیدن این صحنه بغضم گرفت. دلم پدری خواست مثل آقای
معصومی حمایت گرو قوی، چهارشانه باسینهی ستبر، که سرم
راروی سینه اش بگذارم واز دردهایم برایش بگویم.
آقای معصومی سوالی نگاهم کرد.
بغضم راخوردم و گفتم...
🍃به _قلم_لیلا_ فتحی_پور🍃
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼