ali-fani-8.mp3
21.06M
🌸دعــــــــــاۍعــــــــــــــــــــــھد🌸
صبحٺ بخیر آقاۍ مݩ
آقاۍ دݪتنگۍ💔
صبحٺ بخیر آقاۍ مݩ
آقاۍ تنهایۍ💔
قرارصبحگاھےموݩ💕:)
العجݪالعجݪیآصاحبالزماݩ
🍀
ذکر صلوات:
اٰللـٌّٰهًٌُمٓ صَلِّ عٓـلٰىٰ مُحَمَّدٍ وُاّلِ مُحَمَّدٍ وٓعٓجٓلِ فٓرٰجٰهٌٓم🌿🌿
تعداد:1660
------
ذکر روز هفته:
یـــــــاحـَــی یـــاقَــــیــوم 🌱🌱
تعداد:1060
تعداد ذکرها گفته شده را اعلام کنید با مراجعه به آیدی
@Mahe_213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما قدر اقا سید علی را نمیدانیم:)
در کشور های عراق و سوریه بدون وضو به تصویر اقا دست نمیزنند...!
#شهید_محمودرضا_بیضایی
@MajaninalHossein
Mohammad Jnami - Navaye Hossein.mp3
1.94M
یه مدته این ذکر داخل ذهنمه و آرومم می کنه
💔🖤🖤
Mohammad Aljnami - Habibi Hossein (128).mp3
17.99M
یه سفر به گذشته
#اربعین
میثم+مطیعی-+کنار+قدم+های+جابر-+اربعین.mp3
6.34M
یه سفر به گذشته
#اربعین
مداحی ترکی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«🎥☁️»
بخشی از وصیتنامه شهید:
انسان کر میشود،کور میشود, نفهم میشود, گنگ میشود و باز هم زندگی میکند .بعد از مدتی مست میشود و عادت میکند به مستی و وای به حالمان اگر در مستی خوش بگذرانیم و درد نداشته باشیم. درد را, انسان بی هوش نمیکشد, انسان خواب نمیفهمد, درد را, انسان با هوش و بیدار میفهمد. راستی! دردهایم کو؟ چرا من بیخیال شده ام؟ نکند بی هوشم؟ نکند خوابم🥲؟
#شهیدعباسدانشگر🌾
#شادیروحشهداصلوات🧡
6236448325.mp3
8.46M
🔴 حتما گوش دھید.
موضوع : شھید عباس دانشگر
گوینده : مھدی اکرامی
تدوین : نجمه موسوی
#پادکست
روز چهارشنبه"مورخ۱۴۰۲/۱۱/۱۱"
مطعلق امام کاظم،امام رضا،امام جواد و امام هادی علیهم السلام🙂🌱
✿مَجٰـانینُالحُـسَّین(؏)
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃 #پارت_۸۶ –شوخی کردم، بعد در جعبه شیرینی را باز کردم . –تا
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃
#پارت_۸۷
ان شاءالله فردا شب.
ــ همان دختر خاله سر به هواتون؟
سرم را به عالمت تایید تکان دادم. حق داشت که چشم دیدن
سعیده را نداشته باشد.
سکوت کردو به طرف اتاقش رفت.
بعد از این که برای ریحانه باشیری که پدرش خریده بود
فرنی درست کردم، یک استکان دم نوش ریختم و با یک پیش
دستی پر ازشیرینی، برایش بردم.
در باز بود، تقه ایی به در زدم و وارد شدم.
کال وقتی در بازاست معنیش این است که می توانم واردشوم .
وقتی شاگردانش می آیندیاکاری دارد در را می بندد.
روی تخت دراز کشیده بود و دست ها یش را زیر سرش گذاشته
و به سقف زل زده بود. با دیدن من بلند شد نشست و گفت:
–چرا زحمت کشیدید. می خواستم بیام با هم بخوریم.
با حرفش برای گذاشتن سینی روی میزش به تردید افتادم.
وقتی تردیدم را دید گفت:
–خودم میارم توی سالن، شما یه دم نوشم واسه خودتون
بریزید تا من بیام.
برگشتم و سری به ریحانه زدم. بیدار شده بود و با شیشه ی
شیرش بازی می کرد.
بغلش کردم و دست وصورتش راشستم.
کلی سر حال شد، فرنی را آوردم و قاشق قاشق به خوردش می
دادم که، بادیدن پدرش سینی به دست، بلندشد و آویزانش شد.
پدرش هم کلی قربون صدقه اش رفت و بعدبه سمت آشپزخانه
راه گرفت.
فنجان به دست امد و روی صندلی نشست و دستش را زیر چانه
اش گذاشت و نگاه پدرانه اش رابه غذا خوردن ریحانه دوخت
🍃به _قلم_لیلا_ فتحی_پور🍃
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃
#پارت_۸۸
کمی معذب شدم. البته نمی دانم چرا راحت بودم با آقای
معصومی، شاید به خاطر برخوردهای موقرانهاش بود. ولی
جدیدا گاهی معذب می شدم.
–اجازه بدیدبقیه ی غذاش رومن بهش بدم.
بعدروبه ریحانه کرد.
–بابا یی بیا اینجا.
ریحانه هم که انگار معطل همین ابراز محبت بود، به طرف
پدرش دوید.
روی صندلی رو به روی آقای معصومی نشستم و او فنجان را
که حاوی مایع گرم وخوش بو بود مقابلم گذاشت وگفت:
–بفرمایید.
تشکر کردم.
شیرینی را به طرفم گرفت و گفت:
–البته این شیرینیه دوتا مناسبت داره.
یه شیرینی برداشتم وبا کنجکاوی گفتم:
–اون یکیش چیه؟
–قراره از هفته ی دیگه برگردم سر کارم.
همانطور که به غذا دادن پدرانه اش نگاه می کردم با
خوشحالی گفتم:
–چقدر خوب. واقعا عالیه.
ولی بعد یاد ریحانه افتادم و پرسیدم:
–پس ریحانه چی؟
آهی کشید و گفت:
–باید بزارمش مهد کودک دیگه
🍃به _قلم_لیلا_ فتحی_پور🍃
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼