سلام و درود خدمت تمامی دوستان عزیز و گرامی وقتتون بخیرو شادی"😍
دوستان همون جور که درجریان هستین ما جمعه آخر هر ماه گل پخش میکنیم به نیابت لبخند امام زمانمون"♡•🥺❤️🩹
هرکسی دوست داره تواین کار قشنگ همکاری کنه. یه سهمی ببره، قلب امام زمانشو خوشحال کنه.، لبخندی به لباش بیاره😊"•🌸
میتونه هرچقدر که دوست داره کمک کنه مقدارش مهم نیست اصلا"•😊🌹🌿
به این آیدی پیام بدین در خدمتم جهت گرفتن شماره کارت (هر سوالیم دارین بپرسین در خدمتم ) @Ahlbaiyt313
ان شاءالله جمعه آخر این ماه بار«دوم» هست. که پخش میشه🌸 «کلیپ از پخش کردن ماه قبل داخل کانالمون هست سنجاق شده میتونین ببینین»😍🌹
اگر دوست داری به عشق مولات یه کاری
کنی براش پس یا علی•••✋😍
حتی اگر برات امکانش هست داخل گروه های که عضوی بزار این متنو همینم خودش یک نوع کمکه، شاید یکی دوست داشته باشه همکاری کنه با خبر بشه.☺️🍃
وقتےبہدلتمیفتہکھبرگردی..
وقتےشوقپیدامیڪنیبراۍترڪگناھ ،
همشڪارخداسـت..
مگہمیشـہخدایــےکھشوقتوبہ ،
رو بہدلتانداختہ،نبخشـھ :)؟!
حتـےاگربارهازمینخوردیوتوبہشڪستی،
امادوبارھبلندشووازاولشروعڪن-
خدابخشندهترازاونیہکھتوفڪرمیڪنی :)😊
روزییڪےازنیروهایشیطان ،
بہاوگفت:فرمانده!چرااینقدرخوشحالے؟
مگرگٔمراهڪردناینهاچہفایدهایدارد؟
شیطانجواب داد: اینهارا ڪہغافلڪنیم؛
امامشاندیرترمےآید!💔
دوبارهپرسید:آیاموفقبودهایم؟
شیطانخندهایڪردوگفت:مگرصدای ،
گریہیامامشانرانمےشنوۍ . . .!!🥺💔
-ایوایبرماشیعیان ؛ چہڪردیم با اماممان🥺
اماممنآقایمنشرمندهایم🖐🏻💔
#ترک_گناه 🚫
12.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زن یعنی حجب فاطمی
زندگی با نور حیا
آزادی یعنی حر بشیم از بند نفس..
✿مَجٰـانینُالحُـسَّین(؏)
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃 #پارت_۱۱٠ وقتی به خانه رسیدم، تمام شب را به فکرو خیال گذران
.🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃
#پارت_۱۱۱
ببخشید حسابی دیرم شده.
برای رفتن به کالس با راحیل هم مسیر شدیم.
سالم کردم.
جواب سالمم رو از ته چاه شنیدم.
نگاهش کردم وبه خاطردیدن چشم های قرمزش گفتم:
–خوبین؟
احتماال او هم مثل من شب تا صبح نخوابیده بود.
جوابم را نداد پا تند کردو زودتر از من وارد کالس شد.
از یک طرف این بی محلی هایش را دوست داشتم چون این
حسادت ها نشانه ی عالقه اش بود. از طرف دیگر طاقت این
کارهایش را نداشتم و بهم فشار می آمد.
داخل کالس رفتم و سرجایم نشستم.
بعد از چند دقیقه یکی از بچه هاوارد کالس شدو گفت :
–بچه ها استاد کاری براش پیش امد، رفت.
همهمه کل کالس را گرفت و بچه ها یکی یکی بیرون رفتند.
دوست های راحیل چیزی گفتند و رفتند. سارا هم نگاه
گذرایی به من انداخت و رفت، جدیدا اوهم بامن سر سنگین
شده بود.
دودل شدم برای نشستن روی صندلی کناری اش. چون می دانستم
احتمال این که بلند بشورد و برود خیلی زیاد است، ولی
نمی دانم چرا نتوانستم َنروم.
سرش راروی ساعد دستش گذاشت.
وقتی خودم رارساندم به صندلی کناریاش، برای چند ثانیه
چهره ی عصبانیش جلوی چشمم آمو. ولی کوتاه نیامدم و با
احتیاط نشستم وآروم پرسیدم:
–سرتون درد می کنه؟
هراسون سرش را بلند کردو خودش را جمع و جور کردوبا صدای
دو رگه ایی که پر از غم بود گفت
🍃به _قلم_لیلا_ فتحی_پور🍃
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼