eitaa logo
مجٰـانین‌ُالحُـسَّین(؏)
2.2هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
76 فایل
••|💙🪽|•• شھیدحججۍمیـگفت: یھ‌وقتـایۍ‌دل‌ڪندن‌از یھ‌سـرےچیـزاۍِ'خـوب' باعـث‌میشھ... چیـزاۍِ'بهترے' بدسـت‌بیاریم... بـراے‌ِرسیـدن بھ مھـدےِ‌زهـرا'عج' از‌چـۍ‌دل‌ڪندیم؟! 🤎 ⃟¦✨ #اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج. ارتباط با ما: @Aliali313110
مشاهده در ایتا
دانلود
مجٰـانین‌ُالحُـسَّین(؏)
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃 #پارت_59 آرش🙍🏻‍♂ از این که گوشی‌اش را جواب نداد ناراحت
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🍃از سیم خاردار نفست عبور کن🍃 🧕🏻راحیل وقتی تلفن را قطع کردم با چسم های میخ شده ی سعیده و سوگند روبرو شدم.خیلی خونسرد از کنارشان رد شدم و گفتم: _بیاید دیگه فقط خدا می دانست زخم صدایش چه اشوبی در دلم به پا کرد چقدر سخت است دلت گرم مثله کوره ولی زبانت سرد باشد مثله یخ، تیز باشد مانند تیغی که فقط به قصد دل بریدن حرکت کند. این دیدار های هر روزه دانشگاه بد عادتم کرده بود. صدای فریاد سعیده همانند سوت ترمز قطار ایست سختی به فکر و خیالم داد. _ماشین رو اینور پارک کردم کجا میری؟ با چشم های گرد شده نگاهش کردم. _سعیده جان ارومتر چرا داد میزنی؟ _اونجور که تو غرق بودی برای نجات دادنت چارا ای دیگه ای نداشتم. وقتی ماشین راه افتاد، سگند گفت: _من رو مترو پیاده کن. از او خواستم که ناهار را باهم باشیم. لبخندی زد و گفت: _نه دیگه خیالم از طرف تو راحت شد برم خونه که کلی کار خیاطی دارم. توام اون بلوزه که الگوش رو کشیدی رو برش بزن ، فردا بیارش ببینم. بعد از پیاده شدن سوگند، سعیده پرسید: چطوری تونستی باهاش اونجوری حرف بزنی...زدی داغونش کردی که...اصلا حرف ارش که به میان می اید جمعیتی از خون های بلا تکلیف در بدنم برای رساندن خودشان به صورتم صف می کشند. _نمیدونم یعنی خیلی بد حرف زدم؟ لب هایش را بیرون داد و سرش را کج کردو گفت: _خیلی گه نه فقط با این ماشین کوچیک ها هستن، سبک وزن ها، اسمون چیه؟ اها مینی ماینرا، با اونا از روش رد شدی. شاید میخواستم هم اون بِبُره هم من. _زیر چشمی نگاهم کرد و گفت: _الان تو بریدی؟ دوباره این بغض تمام وابستگانش را به طرف شاهراه گلویم گسیل کرد و مرا وادار به سکوت کرد. _ از قیافت معلومه چقد بریدی...به خودت زماک بده راحیل،کم کم یهو که نمیشه رَوِشت هم اشتباهه، هم سخت. به نظر من می رفتی می دیدیش،براش توضیح میدادی، اینجوری واسه اونم بهتر بود، شاید قانع میشد و راحت تر قبول می کرد. بلاخره مغلوب اقوام بغض شدم و اشکم سرازیر شد. _قبلا حرف زدیم، اون اصلا نمیتونه حرف هاپ رو درک کنه،بعدشم، هرچی بیشتر همدیگرو ببینیم بدتره. این حرف ها را میزدم ولی دلم حرفهای سعیده را تایید می کرد. فکر دیدنش بدجور روی مخم سوار شده بود. در دلم از خدا می خواستم راهی نشانم دهد، خدایا شاید سعیده درست می گوید. اگر رفتن به صلاحم نیست خودت جلویم را بگیر، خودت مانعی سر راهم قرار بده. 🍃به قلم لیلا فتحی پور🍃 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼