eitaa logo
✿مَجٰـانین‌ُالحُـسَّین(؏)
1.7هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
62 فایل
به‌توکل‌نام‌اعظمش‌🙂✨ هرکس‌که‌حسینی‌است‌حقیرش‌مشمار دررتبه‌کبیراست‌صغیرش‌مشمار عنوان‌گدائی‌درش‌آقائی‌است آقاست‌گدای‌اوفقیرش‌مشمار🙂❤️‍🩹 #اینجا؟محل‌‌‌تجمع‌نوکرای‌آقا🥺☘️ +‌کپی؟ _روزمرگی و هشتگ های خود کانال❌️مابقی آزاد؛به شرط دعا برای شهادت خادمین✅️
مشاهده در ایتا
دانلود
✿مَجٰـانین‌ُالحُـسَّین(؏)
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃 #پارت-۱۳۰ آقا خوش تیپ نبودچرا؟نیومده بود؟ ــ ساعت اول ک
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃 -۱۳۱ به حرفهایش اعتمادداشتم، چون همیشه چیزی راکه دلت می خواهدبپوشاندراپرده برداری می کرد وَآن پشت پرده رادیدن تلخ بود، گاهی آنقدرتلخ که سعی می کنی پرده راسرجایش بکشی وشتردیدی ندیدی. البته بایداین راقبول کنم ندیدن، باوجود نداشتن فرق دارد. کارم پیش آقای معصومی تمام شده بایدقبول کنم و نجنگم . با حسرت گوشی راروی میز گذاشتم ونگاهش کردم، درخیالم شماره اش راگرفتم ودلتنگی ام رابرطرف کردم. پدرش باهمان صدای آرام وگرمش گفت که ریحانه خوب است، فقط مثل من دل تنگ است . با بچه ها روی صندلی های نزدیک بوفه نشسته بودیم و حرف می زدیم. سه روز از وقتی جواب سالم آرش را نداده بودم، گذشته بود و از آن روز دیگر ندیده بودمش. نیمه ی اسفند گذشته بودوهوا کم کم از آن سوزو سرمایش کم شده بود و بوی بهار می آمد . مدام با چشم هایم دنبالش می گشتم، کاش میشدازسارا سراغش رابگیرم. ازترس این که پیش خودش درموردم فکرها نکند هربارکه می خواهم حرفی ازآرش بزنم پشیمان می شوم. درهمین فکرها بودم که سارانگاه مرموزی به من انداخت و گفت : –بچه ها چند روزه آرش نیست، امروزم سر کالس غیبت داشت شماها خبری ازش ندارید؟ از این که اسم آرش را اینقدر راحت به زبان آورد حسودیم شد، شایدهم با شنیدن اسمش بود که قلبم ضربان گرفت.سوگند حرفی نزد. من هم سعی کردم خودم را خونسرد نشان بدهم. شانه ایی باال انداختم و گفتم: –ما باید از کجا بدونیم. با تردید گوشی اش را از جیب مانتواش در آوردو گفت: –نمی خواستم بهش زنگ بزنم، ولی دیگه دارم نگران میشم 🍃به _قلم_لیلا_ فتحی_پور🍃 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🍃از سیم خار دار نفست عبور کن 🍃 -132 شماره را گرفت و منتظر ماندباز این قلب من بود که تاالپ، تاالپ، می کرد. چشمم را به زمین دوختم تا سارا متوجه تغییر حالتم نشود.خدایا اگه گوشی را بردارد و بااو خوش و بش کند انوقت چطور خونسرد باشم. گوشی را روی بلندگو گذاشته بود. بوقهای ممتد نشان از برقرار نشدن ارتباط می داد. نفس راحتی کشیدم. ــ دسترس نیست.احتماال خاموشه. باید از سعید بپرسم، حتما اون می دونه. بعد از رفتنش. سوگند لبخندی زدو گفت : –وای توکه اینقدر شهیدشی، چرا خب بی خیال نمیشی، بله رو بگو، خالص. لبم را گاز گرفتم و گفتم : –چطور؟ خنده ایی کردو گفت : –استرست توحلقم. دیگه چیزی نمونده بودباچشمات زمین روسوراخ کنی. ــ امیدوارم سارام متوجه... ــ نه بابا، اون به خوبی من، تو رو نمیشناسه. همین که داخل سالن شدیم، سارا هراسان به طرفمان امدو گفت: –بچه ها آرش تصادف کرده. یه آن احساس کردم دیوارها فروریخت ومن تنها روی آوارها ایستاده ام. مات فقط نگاهش کردم. سوگند پرسید: –چیزیش شده؟ ــ آره، موقع تصادف کمربندنبسته بوده، به سرش ضربه بدی خورده ،دو روز بیهوش بوده، ولی االن حالش بهتره، آوردنش توی بخش. 🍃به _قلم_لیلا_ فتحی_پور🍃 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
دو پارت از رمان تقدیم نگاهتون 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 یاعلی🕊
امروز چهلم کاپشن صورتی و صد شهید مظلوم حادثه تروریستی کرمان هست:)💔 شادی روحشون صلواتی تقدیم کنید:)))
بسم الله الرحمن الرحیم 🌱🌷 حکمت 16 نهج البلاغه 📜 📌اولویت تقدیر خدا بر تدبیر انسان وَقَالَ (علیه السلام): تَذِلُّ الْأُمُورُ لِلْمَقَادِيرِ، حَتَّى يَكُونَ الْحَتْفُ فِي التَّدْبِيرِ.  و فرمود (ع): كارها دستخوش تقديرند، آنسان، كه گاه تدبير سبب مرگ شود.
✿مَجٰـانین‌ُالحُـسَّین(؏)
بسم الله الرحمن الرحیم 🌱🌷 حکمت 16 نهج البلاغه 📜 📌اولویت تقدیر خدا بر تدبیر انسان وَقَالَ (علیه ال
🔸 تفسیر حکمت 16👇 امام(عليه السلام) در اينجا به نکته مهمى اشاره مى فرمايد و آن اين که چنان نيست که هميشه انسان هاى مدير و مدبر پيروز گردند; گاه تقديرات همه تدبيرات آنها را برهم مى زند. مى فرمايد: «حوادث و امور، تسليم تقديرهاست تا آنجا که گاه مرگ انسان در تدبير (و هوشيارى او) است»; (تَذِلُّ الاُْمُورُ لِلْمَقَادِيرِ، حَتَّى يَکُونَ الْحَتْفُ فِي التَّدْبِيرِ). هدف از بيان اين نکته آن است که گرچه انسان بايد در همه امور هوشيارانه و مدبرانه عمل کند; اما چنين نيست که از لطف خدا بى نياز باشد. خداوند براى بيدار ساختن انسان و شکستن غرور و غفلت او گهگاه امورى مقدر مى کند که بر خلاف تمام تدبيرها و پيش بينى ها و مقدمه چينى هاى انسان است تا به او بفهماند در پشت اين دستگاه، دست نيرومندى است که هيچ کس بى نياز از لطف و محبت او نيست. در طول تاريخ گذشته و در زندگى خود بسيارى از اين صحنه ها را ديده ايم که گاه افراد بسيار هوشيار و قوى و صاحب تدبير ضربه هايى از تدبير و هوشيارى خود خورده اند و دست تقدير مسيرى جز آنچه آنها مى خواستند برايشان فراهم ساخته است. تنها مطلبى که در اينجا تذکر آن لازم است اين است که هرگز مفهوم اين سخن آن نيست که انسان دست از تدبير و دقت و بررسى لازم در کارها بردارد و همه چيز را به گمان خود به دست تقدير بسپارد، بلکه شعار «(وَأَنْ لَيْسَ لِلاِْنْسانِ إِلاّ ما سَعى); بهره انسان تنها با سعى و تلاش او ارتباط دارد»(1) را نبايد هرگز فراموش کند و به تعبير ديگر انسان نبايد از اراده و تقديرات الهى و اين که همه چيز به دست اوست غافل شود و نيز نبايد دست از تلاش و کوشش بردارد.
چند وقت پیش رفته بودم خونه حاج قاسم بیت زهرا گفتم شماهم ببینین عکسشو 🌱🙂 ممنون واقعا🥺🥺🥺♥️ دلم خواست:)🧑‍🦯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻📸 دعای هر روز ماه رجب
تعقیبات نماز مغرب و عشاء
🌺 نهم🌺 ماجرای غصب فدک پس از ماجرای سقیفه و غصب خلافت، از نخستین اقدام های خلیفه این بود که فدک را از تصرف زهرا(س) و امیرالمؤمینین (ع) خارج کند. از این رو ابوبکر دستور داد تا عوامل و کارگران آن حضرت را از فدک اخراج کردند و آن را به بیت المال ملحق نمودند. (اصول کافی، ج ۱، ص ۵۴۳) وی برای توجیه کار خود به روایتی دست یازید که جز او هیچ یک از صحابه و روات آن را نقل نکرده اند. در صحیح بخاری آمده است که ابوبکر در پاسخ حضرت زهرا (س)، که به اقدام وی اعتراض نمود، چنین گفت: «إنّ رسول اللّه قال:لانورث ما ترکناه صدقة؛ ما ارث نمی گذاریم، هر چه از ما بماند صدقه است.» (صحیح بخاری، جلد ۵، ص ۱۹۸) حضرت زهرا(س) در جریان غصب فدک و دفاع از خلافت امیرالمومنین(ع) خطبه ای خواند که به خطبه فدکیه معروف است. حضرت زهرا (س) و مشارکت در مسائل اجتماعی و سیاسی حضرت زهرا (س) تا حد ممکن از حضور در انظار عمومی پرهیز می کرد اما در صورت لزوم و مواقع حساس، مسئولیت خود را انجام می داد. در روایات تاریخی آمده است که: در غزوه احد هنگامی که حضرت زهرا (س) چهره پر از خون پدر را مشاهده کردند، خون ها را از رخسار پدر، پاک نمودند در حالی که امیر مومنان(ع) با سپر خویش آب می ریختند و فاطمه(س) را یاری می کردند. آن حضرت چون دید جریان آب و شستشو، خونریزی را بیشتر می کند به همین جهت در پی چاره اندیشی خویش تکه حصیری آورد و آن را با شرایط خاصی سوزانید و خاکسترش را بر روی زخمها نهاد تا خون باز ایستد و چنین شد که خون بند آمد. (فاطمه زهرا (س) از ولادت تا شهادت، محمدکاظم قزوینی؛ ص ۱۶۸) حضرت فاطمه (س) در غزوه احزاب برای امیرالمؤمنین(ع) و رسول خدا (ص) نان و غذا می برده اند. (ذخائر العقبی، ص ۴۷) حضرت زهرا(س) در فتح مکه نیز حضور داشته و به پدر و همسرشان کمک می کردند. در جریان بیعت زنان مشرک با پیامبر نیز حاضر بودند. (واقدی، المغازی، ج ۲، ص ۸۳)
مناجات اهل بیت ✨🙂 😇🌙
✿مَجٰـانین‌ُالحُـسَّین(؏)
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🍃از سیم خار دار نفست عبور کن 🍃 #پارت-132 شماره را گرفت و منتظر ماندباز این قلب من بود که
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃 زبانم نچرخید چیزی بپرسم فقط نگاه می کردم. سارا با استرس پرسید : –فردا بچه ها می خوان برن مالقات، منم باهاشون میرم. شمام میایید؟ سوگند خیلی زود جواب منفی دادو من هنوز هم متحیر بودم. سوگندپرسید: – پس چرا تا حاال کسی حرفی نزده بود؟ ــ خب جز سعید کسی نمیدونسته، خود سعیدم امروز امده دانشگاه، بیمارستان بوده . سوگند دستش را پشتم گذاشت و همانطور که به طرف کالس هدایتم می کرد زیر گوشم گفت : –تو برو کالس بشین من برم یه آب میوه بگیرم زود میام، رنگت پریده. فقط او می فهمیدچه حالی دارم وچه جنگی درشاه راه گلویم بابغض به پاکرده ام. دردلم صدبار خدارا شکر کردم که آرش حالش خوب شده. به خانه که رسیدم آنقدر دمق بودم که مادر متوجه شد. برایم دم نوش گل گاو زبان درست کرد و با خرما به خوردم داد. نمیدانم این سعیده از کجا بو کشید که فوری ظاهر شدو اصرار کرد که برویم یک دوری بزنیم. اسرا به شوخی گفت: –سعیده جان دوباره نری یکی دیگه رو بکشی کار بدی دست خواهر ماها، بیچاره تازه دو روزه بیکار شده ها. بزار منم باهاتون بیام حواسم بهتون باشه. سعیده خندید. –بد کردم، کلی تجربه بچه داری کسب کرد. با این بهانه ها هم تو رو با خودمون نمی بریم. 🍃به _قلم_لیلا_ فتحی_پور🍃 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
ــ🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃 -۱۳۴ اصال من بهتون افتخار نمیدم، کلی درس دارم. همین که روی صندلی ماشین جاگرفتم، فوری پرسید : –دوباره در مورد آرشه؟ با تعجب گفتم: –چی؟ ــ همین قیافت دیگه، این دفعه چه جور دلبری کرده؟ سرم راپایین انداختم. –تصادف کرده. همه چیز را تعریف کردم. ــ خب خدارو شکر که حالش خوب شده، این که ناراحتی نداره. سکوت کردم. لبخندزد. –خب برو مالقاتش با دوستات تا مطمئن بشی. ــ روم نمیشه، اونم پیش بچه های کالس، می ترسم جلوشون چیزی بگه، همه متوجه بشن. تازه کال من برم مالقاتش همه شاخ درمیارن. چون من از این کارا نمی کنم خدایاچطورهمه ی این اتفاقهاراکنارهم می چینی وبه امتحان دعوتم می کنی، من شاگردزرنگی نیستم. سعیده پرسید : –کدوم بیمارستانه؟ ــ نمیدونم. ــ خب از دوستات بپرس. ــ شماره دوستش سعید رو که ندارم.از ساراهم بپرسم، نمیگه واسه چی می خوای. ــ تو فردا فقط آمار بگیر کدوم بیمارستانه، و همراه داره یا نه، بقیه اش با من. 🍃به _قلم_لیلا_ فتحی_پور🍃 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼