eitaa logo
✿مَجٰـانین‌ُالحُـسَّین(؏)
1.7هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
2هزار ویدیو
62 فایل
به‌توکل‌نام‌اعظمش‌🙂✨ هرکس‌که‌حسینی‌است‌حقیرش‌مشمار دررتبه‌کبیراست‌صغیرش‌مشمار عنوان‌گدائی‌درش‌آقائی‌است آقاست‌گدای‌اوفقیرش‌مشمار🙂❤️‍🩹 #اینجا؟محل‌‌‌تجمع‌نوکرای‌آقا🥺☘️ +‌کپی؟ _روزمرگی و هشتگ های خود کانال❌️مابقی آزاد؛به شرط دعا برای شهادت خادمین✅️
مشاهده در ایتا
دانلود
یکی از دوستاش‌ می‌گفت : توی‌ تمام مدتی که عراق‌ بود وقتی‌ می‌خواست‌ به کربلا‌ بره روی‌ صورتش‌ چفیه می‌انداخت و‌ می‌گفت اگر‌ به نا‌محرم‌ نگاه‌ کنی‌؛‌ راه‌ شهادت بسته میشه ...🥲 💔
13.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من دلم تنگ‌شده برات! سراغی ازدلِ تنگم نمیگیزی بااینکه از حال پریشانم خبرداری‌‌..‌. به هرکی میگم میگه، بگو به آقات...(:
قضاوت، غیبت، تهمت چرا نمیفهمیم این ها تاوان دارد... دل شڪستن دارد ... چرا متوجه نیستیم این ها به ما مربوط نیست فلانی دزده ... فلانی زشته ... فلانی خیانت ڪرده و ... چرا ڪسی متوجه زندگی شخصی خودش نیس همه خدا شدند ... همه قاضی شدند ... همه گناهڪارند جز خودمان ... ای ڪاش این را بدانیم در هر قبری فقط یک نفر دفن میشود ... پس فڪر اعمال و افڪار خودتان باشید ... فقط ڪافیست پاهایتان را ڪمی از زندگی بقیه بیرون بڪشید... باور ڪنید خودتان هم آرام میشوید ..
آن‌قدر حضرت علی اکبر-ع شفاعت می‌کند، که نوبت به امام حسین-ع نمی‌رسد! -حاج آقا کوهستانی
بسمـ ربـ الحسین
✿مَجٰـانین‌ُالحُـسَّین(؏)
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃 #پارت_۱۶۸ ــ خب نمیشد که...داشتم به حرف های تو گوش می دادم
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃 با این که خیلی سختی کشیده بود ولی خیلی صبور و باروحیه است. درکودکی پدرش راازدست می دهد و مادرش مجبور می شود ازدواج کند، چون پدرش مثل پدر من بیمه نبوده که حقوق داشته باشند. به دلیل آزارهای ناپدریاش سوگند بعد از مدتی پیش مادربزگش برمیگردد. مادر بزرگش خیاط ماهری بوده و سوگند به خاطر استعداد ذاتی که داشته خیلی زودخیاطی رایاد می گیرد و می تواند برای مشتریها لباس بدوزد. وقتی دانشگاه قبول میشود مادرش هم به خاطر رفتارهای بد شوهرش طالق می گیرد وحاال سه تایی زندگی می کنند. چند ماه بعدسوگندعاشق پسری که نباید میشود. پسری که افکارو اعتقاداتش به سوگند نمی خورد. با این که سوگند می دانست این ازدواج اشتباه است ولی نتوانست پا روی دلش بگذارد و عقد می کنند. ولی هنوز یک سال از عقدشان نگذشته بود که جدا می شوند. افکارم به صدای سوگند پاسخ می دهد و فوری خبردار میایستد. ــ حداقل یه جوک خنده دار بگو...اینجور که تو زل زدی به ضریح، انگار امدی دنبال طلبت...چه خبره؟ آهی کشیدم و گفتم : –داشتم به تو فکر می کردم. چشمهایش را گرد کرد و گفت : –راحیل، جون مادرت زیر آب من رو نزنی پیش آقاها. حاال من یه چیزی گفتم. ــ نه نترس. راستی اون پسر دیگه سراغت نیومد؟ نفسش را محکم بیرون داد و گفت : –نه بابا، چند وقت پیشم دیدمش با یه دختر دیگه. 🍃به _قلم_لیلا_ فتحی_پور🍃 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃 می دونی راحیل، چیزی که من تو این عمر کوتاهم متوجه شدم تو هر کاری بخصوص ازدواج باید خدا رو درنظر بگیری وگرنه خودت آسیب می بینی. بیشتر وقتها عامل بدبختیمون خودمون هستیم ولی هی می شینیم می گیم خدایا چرا. سرم را به عالمت تایید حرف هایش تکان دادم و زیر لب گفتم: عمل کردن بهشون خیلی سخته. همانطور که بلند میشد گفت : –اگه سخت نبود که الان اوضاع ما این نبود. با دوتا قرآن برگشت و یکیش را طرفم گرفت وگفت: –دوپین کن بعد بریم. قرآن را گرفتم و بوسیدم و شروع کردم به خواندن. گوشیام زنگ خورد، مامان بود نگران شده بود. یادم رفته بود خبر بدهم. سوگند از حرف های من متوجه شد که مادر پشت خط است، با اشاره گفت، اجازه بگیرم برای رفتن به خانه ی سوگند. ــ راستی مامان بعداز امام زاده شاید برم خونه ی سوگند. ــ آخه اونجوری خیلی دیر وقت میشه. ــ زنگ میزنم سعیده بیاد دنبالم شما نگران نباشید. ــ باشه، فقط بهش سفارش کن سرعت نره. بیچاره مادرم از تصادف قبلی هنوز هم از رانندگی سعیده می ترسید. تلفنم که تمام شد سوگند گفت: –بزار منم زنگ بزنم به مامانم بگم امشب مهمون داریم. ــ سوگند من زیاد نمیمونما. ــ اجزای صورتش را جمع کرد و گفت : 🍃به _قلم_لیلا_ فتحی_پور🍃 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
دو پارت از رمان تقدیم نگاهتون 🌼🌼🌼🌼🌼 یاعلی..