eitaa logo
✿مَجٰـانین‌ُالحُـسَّین(؏)
1.7هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
2هزار ویدیو
62 فایل
به‌توکل‌نام‌اعظمش‌🙂✨ هرکس‌که‌حسینی‌است‌حقیرش‌مشمار دررتبه‌کبیراست‌صغیرش‌مشمار عنوان‌گدائی‌درش‌آقائی‌است آقاست‌گدای‌اوفقیرش‌مشمار🙂❤️‍🩹 #اینجا؟محل‌‌‌تجمع‌نوکرای‌آقا🥺☘️ +‌کپی؟ _روزمرگی و هشتگ های خود کانال❌️مابقی آزاد؛به شرط دعا برای شهادت خادمین✅️
مشاهده در ایتا
دانلود
تعقیبات نماز مغرب و عشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام علیه السلام؛ آخرین سفارش حضرت خضر به حضرت موسی این بود: هرگز کسی را به سبب گناهش خوار نکن..!
🖇 🌱 برخۍکہ‌خیلۍ‌گناه‌دارند‌میگویند: یعنۍخدامنو‌میبخشہ‌؟! آنهانمیدانندوقتۍ‌بہ‌این‌حال‌میرسند یعنۍاینکہ‌بخشیده‌شدن...🩶 -حاج‌‌اسماعیل‌‌دولابی
✿مَجٰـانین‌ُالحُـسَّین(؏)
🌺#پارت سوم 🌺 نام و نسب حضرت علی اصفر: برخی از منابع بدون ذکر نام از طفل شیرخوار امام حسین با عنوان؛
🌺 چهارم و پارت آخر 🌺 شهادت حضرت علی اصغر: حضرت علی اصغر در ۱۰ محرم سال ۶۱ هجری در شش ماهگی در کربلا به شهادت رسید و طبق روایتی که سید بن طاووس در کتاب لهوف آورده؛ دو روایت را برای شهادت حضرت علی اصغر در نظر دارد که در ادامه به آنها اشاره می شود: روایت اول: طبق این روایت شهادت حضرت علی اصغر اینگونه اتفاق افتاده: امام حسین به خیمه آمده و به حضرت زینب فرموده اند: خواهرم زینب فرزند کوچک مرا بیاور تا با او وداع کنم، در همین حین که امام قصد بوسیدن حضرت علی اصغر را داشته اند؛ حرملة بن کاهل با انداختن تیر به سمت کودک گلوی او را سوراخ کرده است. امام به زینب می فرمایند: کودک را بگیرد و سپس خون ایشان را در کف دست خود گرفته تا پر شود و سپس خون را به سوى آسمان پاشید و فرموده اند: «چه آسان است آنچه در محضر خدا بر من وارد مى‏ آید!». امام باقر هم در این راستا فرموده اند: از آن خون قطره ‏اى به زمین فرود نیامد.
دعای کمیل.pdf
344.8K
دعای کمیل🙂🌺 التماس دعا
دعای‌کمیل۩مهدی‌میرداماد.mp3
10.16M
🕋 دعای کمیل 🎙 با نوای سید مهدی میرداماد
بسم رب الحسین
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🍂از سیم خار دار نفست عبور کن 🍂 –یعنی قدیما از روی ظرف ماست می فهمیدند ترشه؟ ــ دقیقا. ماست های ترش و خیلی چربی بسته رو می ریختند داخل ظرفهای بزرگ سفالی که بهش تغار می گفتند، این ماستهاقیمت ارزون تری داشتند. کسایی که وضع مالی خوبی نداشتند اون ماست رو می خریدند. ــ وای! چقدر صاف و ساده بودند و تو کاسبیشون، صداقت داشتند. مادر آهی کشید و گفت : –قدیما کاسبی مقدس بود. همون بازاریها، توی مسجدِ بازار، واسه جوانترها که می خواستندوارد بازار بشن کالس چطور کاسبی کردن و اخالقیات می گذاشتند. قدیم ها خیلی براشون مهم بود که قرونی اینور اونور نشه و مشتری راضی باشه. االنم تو غصه پات رو نخور، دوهفته دیگه خوب میشه و بعدشم اصال یادت میره یه روزی پات اینجوری شده بوده. ما خودمون زندگیمون رو می سازیم با رفتارو انتخاب هامون. زیاد به این ضرب المثل ها توجه نکن. بعد از تحویل سال و تبریک و روبوسی. از مادر پرسیدم: –مامان موقع تحویل سال چه دعایی کردید؟ بالبخندگفت: –خیلی دعاها. بااصرارخواستم کمی از دعاهایی که کرده رابرایم بگوید. نفسش رابیرون دادو گفت: –برای درکمون، برای آگاهیمون، برای شعورمون، برای پیداکردن خودمون. اسراخندیدوگفت: –مامان جان این االن دعا بودیا توهین؟ مادر هم خندید. –برای دیدن ودرک واقعیت به همهی اینها نیازه دخترم. اگه نباشند یا کم باشن سردرگم میشیم، وَ وای از این سردرگمی... مادر هدایایی برای من و اسرا خریده بود. وقتی هدیه ی کادو پیچم را باز کردم با دیدن کتاب دیوان شمس تبریزی گل از گلم شکفت و با شوق گفتم: –وای مامان این عالیه، کی فرصت کردید خریدینش؟ مامان فقط در جوابم لبخند زد. ــ ممنونم، خیلی خوشحال شدم. اسرا با تعجب گفت 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🍂از سيم خاردار نفست عبور کن 🍂 –نگا مامان اصال لباس ها به چشمش نیومد، دوباره به هدیه ها نگاه کردم، همراه کتاب یک دست لباس شیک خانگی هم بود. تقریبا شبیه لباس اسرا، ولی با کمی تغییردررنگ وطرح گلهای رویش. لبخندی زدم و گفتم: –همون موقع واسه منم خریده بودید؟ حاال معنی اون چشم ابرو امدنتون به هم رو فهمیدم. مامان شما همیشه خوش سلیقه اید. هدیه ی اسرا هم یه عطر خوش بو بود. آن شب خاله و دایی و عموها برای عید دیدنی امدند. مادر ازآنها عذر خواهی کردو گفت : –تا وقتی راحیل بهترنشده نمی تونم بازدیدتون رو پس بدم.و به اصرارهای من هم که گفتم تنها می مانم و با کتاب جدیدم مشغول می شوم توجهی نکرد. بعد از رفتن مهمان ها با کمک اسرا روی تختم دراز کشیدم و به تابلوی روبه رویم چشم دوختم. با صدای پیامک گوشیام که روی میز کنار تختم بود برداشتمش و بازش کردم پدرریحانه بود. عید را تبریک گفته بود. من هم برایش یک پیام تبریک فرستادم. بعد سراغ کانالها رفتم و نیم ساعتی مطالبشان راخواندم. چشم هایم خسته شدند، تصمیم گرفتم کمی بخوابم. همین که خواستم گوشی را سر جایش بگذارم، پیامی آمد. با دیدن اسم آرش، ضربان قلبم باال رفت و به سختی بلند شدم نشستم، زل زده بودم به گوشی، آب دهانم را قورت دادم و پیام را باز کردم. چقدر قشنگ نوشته بود : "نوروز هیچ عیدي برایم ارزشمند تر از حضورتو نیست. عیدت مبارک". خیره ماندم به نوشته اش، دلم می خواست جوابش را بدهم ولی همان لحظه چشمم به پایم افتاد. گوشی ام را خاموش کردم و دراز کشیدم. فکرش خواب را از سرم پراند. آخرهم سنگینی بغضم بودکه خوابم کرد... با آالرم گوشیام برای نماز بیدار شدم، با کمک عصایی که کمیل آورده بود بلند شدم و وضو گرفتم وکنار تختم سجاده ام را پهن کردم و نمازم را خواندم. بعد باخودم فکر کردم کال گوشی ام را خاموش کنم وکناربگذارمش، تا اگر آرش پیامی فرستاد نبینم. ولی اگر دیگران دلیلش را پرسیدند چه بگویم؟ یا اگرکاری پیش آمدکه مجبوربه استفاده بودم چه... قدیم هاچقدرمردم بدون موبایل راحت زندگی می کردندوآرامش داشتند. 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 قَالُوا إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَىٰ قَوْمٍ مُجْرِمِينَ ﴿۵۸﴾ 🔸 فرشتگان پاسخ دادند که ما بر هلاک قومی زشتکار فرستاده شده‌ایم. 🔅 إِلَّا آلَ لُوطٍ إِنَّا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعِينَ ﴿۵۹﴾ 🔸 (که آن قوم مجرم لوطند که به جرم عمل بد هلاک شوند) مگر اهل بیت لوط که همه آنها را از بلا نجات خواهیم داد. 💭 سوره: حِجر