دعایکمیل۩مهدیمیرداماد.mp3
10.16M
🕋 دعای کمیل
🎙 با نوای سید مهدی میرداماد
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🍂از سیم خار دار نفست عبور کن 🍂
#پارت_۲۰۲
–یعنی قدیما از روی ظرف ماست می فهمیدند ترشه؟
ــ دقیقا. ماست های ترش و خیلی چربی بسته رو می ریختند
داخل ظرفهای بزرگ سفالی که بهش تغار می گفتند، این
ماستهاقیمت ارزون تری داشتند. کسایی که وضع مالی خوبی
نداشتند اون ماست رو می خریدند.
ــ وای! چقدر صاف و ساده بودند و تو کاسبیشون، صداقت
داشتند.
مادر آهی کشید و گفت :
–قدیما کاسبی مقدس بود. همون بازاریها، توی مسجدِ بازار،
واسه جوانترها که می خواستندوارد بازار بشن کالس چطور
کاسبی کردن و اخالقیات می گذاشتند. قدیم ها خیلی براشون
مهم بود که قرونی اینور اونور نشه و مشتری راضی باشه.
االنم تو غصه پات رو نخور، دوهفته دیگه خوب میشه و بعدشم
اصال یادت میره یه روزی پات اینجوری شده بوده.
ما خودمون زندگیمون رو می سازیم با رفتارو انتخاب هامون.
زیاد به این ضرب المثل ها توجه نکن.
بعد از تحویل سال و تبریک و روبوسی. از مادر پرسیدم:
–مامان موقع تحویل سال چه دعایی کردید؟
بالبخندگفت:
–خیلی دعاها.
بااصرارخواستم کمی از دعاهایی که کرده رابرایم بگوید.
نفسش رابیرون دادو گفت:
–برای درکمون، برای آگاهیمون، برای شعورمون، برای
پیداکردن خودمون.
اسراخندیدوگفت:
–مامان جان این االن دعا بودیا توهین؟
مادر هم خندید.
–برای دیدن ودرک واقعیت به همهی اینها نیازه دخترم. اگه
نباشند یا کم باشن سردرگم میشیم، وَ وای از این سردرگمی...
مادر هدایایی برای من و اسرا خریده بود.
وقتی هدیه ی کادو پیچم را باز کردم با دیدن کتاب دیوان
شمس تبریزی گل از گلم شکفت و با شوق گفتم:
–وای مامان این عالیه، کی فرصت کردید خریدینش؟ مامان فقط
در جوابم لبخند زد.
ــ ممنونم، خیلی خوشحال شدم.
اسرا با تعجب گفت
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🍂از سيم خاردار نفست عبور کن 🍂
#پارت_۲۰۳
–نگا مامان اصال لباس ها به چشمش نیومد، دوباره به هدیه
ها نگاه کردم، همراه کتاب یک دست لباس شیک خانگی هم بود.
تقریبا شبیه لباس اسرا، ولی با کمی تغییردررنگ وطرح گلهای
رویش.
لبخندی زدم و گفتم:
–همون موقع واسه منم خریده بودید؟ حاال معنی اون چشم ابرو
امدنتون به هم رو فهمیدم. مامان شما همیشه خوش سلیقه اید.
هدیه ی اسرا هم یه عطر خوش بو بود.
آن شب خاله و دایی و عموها برای عید دیدنی امدند. مادر
ازآنها عذر خواهی کردو گفت :
–تا وقتی راحیل بهترنشده نمی تونم بازدیدتون رو پس بدم.و
به اصرارهای من هم که گفتم تنها می مانم و با کتاب جدیدم
مشغول می شوم توجهی نکرد.
بعد از رفتن مهمان ها با کمک اسرا روی تختم دراز کشیدم و
به تابلوی روبه رویم چشم دوختم.
با صدای پیامک گوشیام که روی میز کنار تختم بود برداشتمش
و بازش کردم پدرریحانه بود. عید را تبریک گفته بود.
من هم برایش یک پیام تبریک فرستادم.
بعد سراغ کانالها رفتم و نیم ساعتی مطالبشان راخواندم.
چشم هایم خسته شدند، تصمیم گرفتم کمی بخوابم. همین که
خواستم گوشی را سر جایش بگذارم، پیامی آمد.
با دیدن اسم آرش، ضربان قلبم باال رفت و به سختی بلند شدم
نشستم، زل زده بودم به گوشی، آب دهانم را قورت دادم و
پیام را باز کردم. چقدر قشنگ نوشته بود :
"نوروز هیچ عیدي برایم ارزشمند تر از حضورتو نیست. عیدت
مبارک".
خیره ماندم به نوشته اش، دلم می خواست جوابش را بدهم ولی
همان لحظه چشمم به پایم افتاد. گوشی ام را خاموش کردم و
دراز کشیدم. فکرش خواب را از سرم پراند. آخرهم سنگینی
بغضم بودکه خوابم کرد...
با آالرم گوشیام برای نماز بیدار شدم، با کمک عصایی که
کمیل آورده بود بلند شدم و وضو گرفتم وکنار تختم سجاده
ام را پهن کردم و نمازم را خواندم. بعد باخودم فکر کردم
کال گوشی ام را خاموش کنم وکناربگذارمش، تا اگر آرش پیامی
فرستاد نبینم. ولی اگر دیگران دلیلش را پرسیدند چه بگویم؟
یا اگرکاری پیش آمدکه مجبوربه استفاده بودم چه... قدیم
هاچقدرمردم بدون موبایل راحت زندگی می کردندوآرامش داشتند.
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 قَالُوا إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَىٰ قَوْمٍ مُجْرِمِينَ ﴿۵۸﴾
🔸 فرشتگان پاسخ دادند که ما بر هلاک قومی زشتکار فرستاده شدهایم.
🔅 إِلَّا آلَ لُوطٍ إِنَّا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعِينَ ﴿۵۹﴾
🔸 (که آن قوم مجرم لوطند که به جرم عمل بد هلاک شوند) مگر اهل بیت لوط که همه آنها را از بلا نجات خواهیم داد.
💭 سوره: حِجر
6.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔅 وَقِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا مَاذَا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ ۚ قَالُوا خَيْرًا ۗ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هَٰذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةٌ ۚ وَلَدَارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ ۚ وَلَنِعْمَ دَارُ الْمُتَّقِينَ ﴿۳۰﴾
🔸 و چون به اهل تقوا گفته شود که خدای شما چه آیاتی فرستاد؟ گویند: نیکو آیاتی فرستاد. آنان که نیکوکارند هم در حیات دنیا نیکی و خوشی بینند و هم دار آخرت (آنها را) بهترین منزل است و البته خانه اهل تقوا بسیار مجلّل و نیکو خواهد بود.
🔅 جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهَا تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ ۖ لَهُمْ فِيهَا مَا يَشَاءُونَ ۚ كَذَٰلِكَ يَجْزِي اللَّهُ الْمُتَّقِينَ ﴿۳۱﴾
🔸 که باغهای بهشت عدن باشد که در زیر درختانش نهرها جاری است، متقیان در آن داخل شوند در حالی که هر چه بخواهند و میل کنند در آنجا بر ایشان حاضر است. باری این است اجر و جزایی که خدا به اهل تقوا عطا خواهد کرد.
🔅 الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ طَيِّبِينَ ۙ يَقُولُونَ سَلَامٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ﴿۳۲﴾
🔸 آنان که در حال پاکیزگی (از شرک) فرشتگان قبض روحشان کنند به آنها گویند که شما به موجب اعمال نیکویی که در دنیا به جا آوردید اکنون به بهشت ابدی درآیید.
💭 سوره: نحل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ رُبَّ صَبابَةٍ غُرِسَت مِن لَحظَةٍ
🔅 چه بسيار عشق هايى كه از يك نگاه، بذر آن كاشته شد
📚 غررالحکم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب جمعست
هوایت نکنم میمیرم ...💔
#دلبر_دلها
امور فرهنگی کانال مجانین الحسین(علیه السلام)
https://eitaa.com/MajaninalHossein
✿مَجٰـانینُالحُـسَّین(؏)
❓#کجای_قصهی_ظهوری ؟! 4⃣1⃣ قسمت چهاردهم 🧶 مثل کلاف سردرگمی میمونم که لحظه به لحظه توی خودش فرو
❓#کجای_قصهی_ظهوری؟!
قسمت 5⃣1⃣
📱بهش گفتم: حمید، یه چیز بگم خوشحال بشی؟
نگام کرد. گفتم: من رفقای باحالی دارم. همهشون مهدوی هستن و پای کار آقا! دمشون گرم. هم توی فضای مجازی پای کارن، هم توی مراسمها و هیأتها. مطمئنم اونا رو ببینی کیف میکنی! اونا مثل من نیستن!
تبسمی کرد. خواست چیزی بگه، اما پشیمون شد. رو کرد سمت شهر، گفت: اونا هم صدای یاری امام رو میشنون؟!
📿 موندم چی باید بگم. واقعاً نمیدونستم. شاید آره، شایدم نه! البته احتمال اولی بیشتره، چون میدونم اهل ریا نیستن و از پیشونیهاشون میشه فهمید که اهل نماز شب و تهجد و راز و نیازن.
نخواستم فکر کنه رفقامو نمیشناسم. برای همین گفتم: اونا ذکر هر روزشون «اللهم عجل لولیک الفرج» هست. یه جمعه نیست برای ندبه نیان، اینا حتماً جز منتظران آقان...
بعد تهش گفتم: انشاءالله!
🎤 گفت: کدومشون رو بیشتر از همه قبول داری؟
گفتم: حاج آقا فلانی، هم مداحه، هم سخنران و هم امام جماعت مسجدمون.
گفت: بیا بریم سراغش. مشتاقم ببینمش.
توی مسجد بودیم. از در و دیوار مسجد میشد فهمید که دهه اول محرمه. فهمیدم بعد از نماز صبح، روضههای صبحگاهیه و کلی جمعیت نشستن و دارن به فرمایشات رفیقمون گوش میدن. مثل این بود که یه نوار ضبط صوت بگذارن رو دور تند! تموم اون دهه رو گوش دادیم. هر روز یه موضوع جدید، با کلی مطلب جالب، ته همهشون هم یه روضه عالی و بعدشم بساط صبحونه...
چیزی برای گیر دادن نمیدیدم.
🔆 به حمید نگاه کردم. برخلاف من، اثری از ذوقزدگی درش ندیدم. طاقت نیاوردم و گفتم: میدونم همه سخنرانیش رو گوش دادی، نظرت چیه؟
گفت: جوابتو با یه سوال میدم.
گفتم: بفرما!
ادامه داد و گفت: توی این ۱۰ روز که سخنران مجلس بود و کلی مستمع داشت، یادی هم از امام زمان کرد؟ آیا توی این ۱۰ روز نمیشد یه موضوع رو هم به آقا اختصاص بده؟! آیا بحثی مهمتر از یاد امام زمان ارواحنافداه وجود داره؟! روضه خوند، اما از منتقم امام حسین علیهالسلام حرف نزد؟
🧮 سید! خیلیا هستن عاشق امام حسین هستن. نمونهاش همین پیادهرویی اربعین. ۲۵ میلیون زائر چه عظمتی به اسلام دادن، اما آیا همهشون به یاد امامزمانشون هستن؟ اگه جواب این سوالا رو بفهمی، نیازی به گفتن باقی مسائل نیست اخوی! باقی دوستاتم اینجورین؟!
با یه چرتکه، دو دوتا، دیدم حق داره آقا نیاد! سخنرانش که من باشم، اینه وضع کارام. اونم از رفیق و رفقام! دلمون خوش بود حتماً مشکل از دیگرونه، نه ما!
🗣 ادامه دارد...
📖 #داستان_کوتاه