eitaa logo
شهید مجید قربانخانی "حرمدافعان‌حرم"
375 دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.5هزار ویدیو
19 فایل
ولادت⇦۱۳۶۹/۵/۳۰😍 شهادت⇦۱۳۹۴/۱۰/۲۱💔🥀 تشیع پیڪر مطهــرشهــید⇦۱۳۹۸/۲/۶ مزار شهید⇦ تهران_گلزار شهدای یافت آباد ✨اولین کانال فعال شهید درایتا✨ تبادل و ارتباط با مدیر @Mokhtari_315 #کپی_با_ذکر_صلوات_برای_امام_زمان(عج)
مشاهده در ایتا
دانلود
لات هم باشی او بخواهد کربلایی خواهی شد.. . فاصله حسینی شدن.. . یک نقطه هست حُریّت!! . یا.. . . خلاصه ای از داستان زندگی مجید: مجید هیچ وقت نماز و روزه و دعا نبود‌، اما سه چهار ماه قبل از رفتن به سوریه به کلی متحول شد‌، همیشه در حال دعا و گریه بود، نمازهایش را سر وقت می‌خواند و حتی نماز صبحش را نیز اول وقت می خواند، خودش همیشه می‌گفت نمی دانم چه اتفاقی برایم افتاده که این طور عوض شده‌ام و دوست دارم همیشه دعا بخوانم و گریه کنم و همیشه در حال عبادت باشم. وقتی که به هردری زد ک بره سوریه فدایی خانم زینب (س) بشه و رفت اونجا.. . شب آخر در سوریه جوراب‌های همرزمانش را می‌شسته، همرزمش به مجید گفته: مجید حیف تو نیست با این اعتقادات و اخلاق و رفتار که روی دستت است.. مجید می‌گوید: تا فردا این خالکوبی یا خاک می‌شود و یا اینکه پاک می‌شود. و فردای آن روز داش مجید محله یافت آباد برای همیشه رفت. یک تیر به بازوی سمت چپش می خورد، دستش را پاره کرده و سه تا از تکفیری‌ها را می‌کشد، سه یا چهار تیر به سینه و می‌خورد و شهید می‌شود محل شهادتش 21دی ماه 1394 جنوب حلب، ، باغ زیتون است. 🌹🌹🌹🌹
شهید مجید قربانخانی "حرمدافعان‌حرم"
●●●● ●●● ●● ● ☘بسم رب الشهدا وصدیقین☘ #قسمت_هفتم چند دقیقه ای نگذشته بود که حال و هوای اتاق عوض ش
●●● ●● ● ☘بسم رب شهداوصدیقین☘ سه نصف شب🌙 -۹۴/۱۰/۲۱ بچه ها همه شان جمع بودند. سیدفرشید،گردان به گردان میرفت و توجیهات عملیات و شرایط خط مقدم رو،به رزمنده ها گوشزد میکرد🗣.اما هیچ کجا مجید رو ندید👀.اصلا در فکر مجیدنبود. ازاین طرف به آن طرف میرفت. آنقدر عجله داشت راه نمیرفت،می دوید. تقریبا همه آماده بودند.قرارنبود مجید را ببرند. اصلا قرارنبود مجید توی عملیات باشه. فرمانده هاگفته بودن،مجید رو توی خانه هایی که ساکنیم،نگهبان میزاریم تا برویم عملیات و برگردیم. مجید ولی به قول خودش؛قراربود همه را بپیچاند،که پیچاند.😉 دم رفتن هم دست از شوخی برنمیداشت. حاج قاسم رادید که کلاه نظامی سرش نگذاشته بود. - حاجی!چرا کلاه نذاشتی؟ - مجیدجون!براچی کلاه سرم بزارم؟🤔 مجید کلاهش رو پایین ترکشیدو محکم ترش کرد.ذوق زده گفت:☺️ - دیروز به بابام زنگ زدم،بابام گفت:دیگه حالا بااجازه یا بی اجازه مارفتی سوریه؟اشکالی نداره،ولی باباهرجارفتی،کلاه ازسرت ورندار،محکم ببندش که یه وقت تیرنیادبشینه روسرت!😥 - خب مجیدجون ،بابات اینارو به تو گفته،به من که نگفته!😕 - ازماگفتن بود حاجی جون! ده دوازده تایی تویوتا اومد دم کوچه. بچه ها یکی یکی سوار تویوتاهاشدندو راه افتادند به سمت . مجیدهم توی یکی از این تویوتاها بودوکسی از سوارشدنش و اومدن به منطقه عملیاتیش خبرنداشت.😶 شرایط منطقه،اصلامناسب نبود. هرکسی نمازش را به طریقی خواند.کسی از یک ساعت بعدش خبرنداشت که آیا زنده میماند یانه؟🥀 .... @majid_ghorbankhani_313