رمان جان شیعه اهل سنت
🖋 قسمت صد و سی و سوم
دقایقی نگذشته بود که پزشک به همراه یکی از پرستاران که زن به نسبت سالخوردهای بود، از اتاق گوشه سالن خارج شدند و به سمت تختم به راه افتادند. مجید از جا بلند شد و به دهان دکتر چشم دوخت تا ببیند چه میگوید که پرستار پیش دستی کرد و به شوخی رو به من گفت: «پاشو برو، انقدر از سرِ شب خودتو لوس کردی! ما فکر کردیم با این همه سردرد و سرگیجه چه مرضی گرفتی!» که در برابر نگاه متحیر من و مجید، دکتر برگه آزمایش را به دست پرستار داد و گفت: «الحمد الله همه آزمایشها سالم اومده!»
سپس رو به مجید کرد و حرفِ آخر را زد: «خانمِت بارداره. همه حالتهایی هم که داره بخاطر همینه.» پیش از آنکه باور کنم چه شنیدهام، نگاهم به چشمان مجید افتاد و دیدم که نگاهش شبیه شبهای ساحل، رؤیایی شده و همچون سینه خلیج فارس به تلاطم افتاده است. گویی غوغایی شیرین در دلهایمان به راه افتاده و در و دیوار جانمان را به هم میکوبید که از پروای هیاهوی پُرهیجانش، اینچنین به چشم همدیگر پناه برده و از بیم از دست رفتن این خلوت عاشقانه، پلکی هم نمیزدیم که مجید دل به دریا زد و زیر لب صدایم کرد: «الهه...» و دیگر چیزی نگفت و شاید نمیدانست چه کلامی بر زبان جاری کند که شیشه شفاف احساسمان تَرک بر ندارد و گلبرگ لطیف خیالمان خم نشود که سرانجام کلمات شمرده دکتر ما را از خلسه پُر شورمان بیرون کشید: «فقط آهن خونِت پایینه! حالا من برات قرص آهن مینویسم، ولی حتماً باید تحت نظر یه متخصص باشی که برات رژیم غذایی و مکمل تجویز کنه!» و با گفتن «شما دیگه مرخصید!» از تختم فاصله گرفت که مجید سکوتش را شکست و با صدایی که تارهای صوتیاش زیر سر انگشت شور و هیجان به لرزه افتاده بود، از پرستار پرسید: «پس چرا انقدر حالش بده؟»
پرستار همچنانکه پرونده را تکمیل میکرد، پاسخ داد :«خیلی ضعیف شده! همه سردرد و کمردرد و سرگیجهاش از ضعیفیه! باید حسابی تقویت شه!» سپس نگاهی گذرا به مجید انداخت و با حالتی مادرانه نصیحت کرد: «باید حسابی هواشو داشته باشی. زنِت هم خیلی ضعیفه، هم خیلی بَد ویار!» و شاید شاهد بیتابیها و گریههایم بود که با اخمی کمرنگ ادامه داد: «یه کاری هم نکن که حرصش بدی! حرص و جوش کمرش رو لَق میکنه!» سپس به چشمانم دقیق شد و با قاطعیت تذکر داد: «مادر جون اگه میخوای بچهات سالم به دنیا بیاد، باید تا میتونی خودتو تقویت کنی! بیخودی هم خودخوری نکن که خونت خشک میشه!» و باز رو به مجید کرد و جمله آخرش را گفت: «شما برید حسابداری، تصفیه کنید.» و به سراغ بیمار دیگری رفت.
مجید با چشمانی که همچون یک شب مهتابی میدرخشید، نگاهم کرد تا احساسم را از چشمانم بخواند و آهسته پرسید: «الهه! باورت میشه؟» و من که هنوز در بُهتِ بهجت انگیزِ خبر مادر شدنم مانده بودم، نمیتوانستم به چیزی جز موهبت آسمانی و پاکی که در دامانم به ودیعه نهاده شده بود، بیندیشم که دوباره مجید صدایم کرد: «الهه جان...» نگاهم را همچون پرندهای رها در آسمان چشمانش به پرواز درآوردم و با لبخندی که نه فقط صورتم که تمام وجودم را پوشانده بود، بیاختیار پاسخ دادم: «جانم؟» و چه ساده دلخوری دقایقی پیش از یادمان رفت که حالا با این حضور معصومانه در زندگیمان، دیگر جایی برای دلگیری نمانده بود. مجید با صدایی که شبیه رقص تنِ آبیِ آب روی شنهای نرم ساحل بود، زیر گوشم زمزمه میکرد: «الهه! باورت میشه بعد از این همه ناراحتی، خدا بهمون چه هدیهای داده؟!!!»
بعد از مدتها، از اعماق وجودم میخندیدم و با نگاه مشتاق و منتظرم تشویقش میکردم تا باز هم برایم بگوید از بارش رحمتی که بر سرمان آغاز شده بود: «الهه جان! میبینی خدا چطوری اراده کرده که دلمون رو شاد کنه؟ میبینی چطور میخواد چشم هردومون رو روشن کنه؟» و حالا این اشک شوق بود که پای چشمم نشسته و به شکرانه این برکت الهی از باریدن دریغ نمیکرد که خورشید لبخند زیبای خدا، زمانی از پنجره زندگی به قلبهایمان تابیده بود که دنیا با همه غمهایش بر سقف زندگیمان آوار شده و این همان جلوه عنایت پروردگار مهربانم بود.
@Majid_ghorbankhani_313
#ماه_رمضان🌙
پوشه از بار گناهان شده پرحجم بیا
رمضان است، به آتش بکشانیم کمی...🍂
#ماهمبارکرمضانمبارک🍃
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
#استوری_مامان_مریم
استوری مادر شهید مجید قربانخانی🥀
@Majid_ghorbankhani_313
شهید مجید قربانخانی "حرمدافعانحرم"
#قدم_قدم_تا_بهشت🕊🦋 #قسمت_چهارم🌾 •ــــــــــــــــ🍃🌹🍃ـــــــــــــــ• [حنابندان شهید]🖤 مادر شهید ا
#قدم_قدم_تا_بهشت🕊🦋
#قسمت_پنجم🌾
•ــــــــــــــــ🍃🌹🍃ـــــــــــــــ•
[لالاییهای مادر برای تک پسر شهیدش]💔
مادر که لحظهای نمیتوانست یک جا بنشیند و دوست داشت گرداگرد پسرش باشد و برایش لالایی بخواند،🥀 برای مهمانهای مراسم وداع پسرش میگوید:بعد از سه سال، روسریام را عوض کرده و سفید پوشیدهام.
مجیدم را به علی اکبر امام حسین بخشیدم.😞
چند وقت پیش که کربلا بودم، در بین الحرمین سفره حضرت رقیه انداخته بودیم و نمیدانستم تا برگردم در روز تولد حضرت علی اکبر، مجید را به من بر میگردانند....🖤
مجید میگفت خواب حضرت زهرا(س) را دیدهام که به من گفتند بعد از یک هفته مهمان خودم هستی و روز هشتم به شهادت رسید.🌹
مجید من، از پهلو هم تیر خورده بود و استخوانهایش سوخته و تکه تکه است😔💔
سه سال است که مهمان مادرش بود و حضرت زهرابرای مجید، علی اکبری لالایی میخواند، اما من باید علی اصغری لالایی بخوانم و از صبح برایش لالایی خواندهام...☔️🥀
مادر شهید در ادامه سخنان خود برای حاضرین در مراسم میگوید:مجید فدایت شوم، من محکم ایستادهام. داداش مجید میگفت گر صد بار بمیرم و زنده شوم، برای اسلام و مسلمین، جان میدهم.
آقا جان، مجید من پیکر ندارد و دو سه تکه استخوان او برگشته است.💔
مجید خیلی دوست داشت «داداش» داشته باشد و همیشه میگفت به آنهایی که برادر دارند، حسودی میکنم، امروز از همه تشکر میکنم، از صبح میگویم مجید ببین چقدر داداش داری، برایت عروسی گرفتهاند و سفره عقد انداختهاند... :)💔
•ــــــــــــــــ🍃🌹🍃ـــــــــــــــ•
#حر_مدافعان_حرم✨
#شهید_مجید_قربانخانی♥️
@Majid_ghorbankhani_313
#استوری_مامان_مریم
استوری مادر شهید مجید قربانخانی🥀
@Majid_ghorbankhani_312
🌺اینم ایده ای عالی برای ماه رمضان🌺
دوستای عزیزم از روز اول ماه رمضان برای درست کردن افطار هر روز رو به نیت یکی از معصومین و بزرگان خدا که در لیست زیر هست قرار بدین(نذر کنید)و سفره تونا رو پر برکت کنید☺
📣برنامه سفره ماه مبارک رمضان:
1. حضرت محمد (ص)
2. حضرت فاطمه زهرا(س)
3.امام علی(ع)
4.امام حسن مجتبی(ع)
5.امام حسین(ع)
6.امام سجاد(ع)
7.امام محمدباقر(ع)
8.امام جعفرصادق(ع)
9.امام موسی کاظم(ع)
10.امام رضا(ع)
11.امام جواد(ع)
12.امام هادی(ع)
13.امام حسن عسگری(ع)
14.صاحب الزمان(عج)
15.حضرت ابوالفضل(ع)
16. حضرت نرجس خاتون(س)
17.حضرت زینب(س)
18.حضرت رقیه(س)
19.حضرت ام البنین(س)
20.حضرت سکینه(س)
21.حضرت قاسم بن حسن(ع)
22.حضرت رباب(س)
23.حضرت نجمه خاتون(س)
24.حضرت معصومه(س)
25.حضرت خدیجه(س)
26.حضرت فاطمه بنت اسد(س)
27.حضرت نفیسه خاتون و حکیمه و حلیمه و شریفه خاتون (س)
28.حضرت مسلم بن عقیل(ع)
29.ب نیت نذر۱۲۴هزار پیغمبر ص
30.ب نیت نذر سردار شهید و همه شهدا
✅به عنوان مثال
روز اول به نیت سفره ی حضرت محمد (ص) نیت میکنید و افطاری را ب نیت حضرت محمد نذری میپزین بعد
سه صلوات هم هدیه میکنید.
👌ایده ی بسیار خوبی است تا این ماه پربرکت تر شود🙏
@Majid_ghorbankhani_313
🌕🌺🌙ماه
🌕🌺🌙رحمت
🌕🌺🌙و برکت
🌕🌺🌙ماه
🌕🌺🌙عبادت
🌕🌺🌙خدا
🌕🌺🌙ماه
🌕🌺🌙آمرزش
🌕🌺🌙گناهان
🌕🌺🌙برشما
🌕🌺🌙دوستان
🌕🌺🌙عزیز
🌕🌺🌙مبارک
🌕🌺🌙بــــــاد
حوزه علمیه حضرت بقیه الله (عج)
برای تحصیل۱۴۰۱_۱۴۰۰طلبه می پذیرد.
💚ویژه پایه های ٨و٩دوره اول متوسطه
📚شرایط پذیرش👇👇
🦋دارابودن حداکثر ١٧ سال سن (متولدین ۱۳۸۲ و پس از آن )
🦋داشتن گواهینامه اتمام پایه هشتم دوره اول متوسطه یا اشتغال به تحصیل درپایه هشتم
🦋حداقل معدل ۱۵
🕰 زمان ثبتنام: ۲۵ بهمنماه ۱۳۹۹ تا ۳۱ اردیبهشت ماه سال ۱۴۰۰
✅جهت ثبت نام با شماره تلفن های زیر تماس بگیرید 💐
34648399
34648392
34648353
09199720653
#حوزه_علمیه_بقیة_الله_عج
#استان_البرز
#مقطع_سیکل
#حوزه_های_علمیه_خواهران
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
✅ارتباط با پذیرش
@Sedigh_fard
@baghiatallah8
🌻دعای روز دوم ماه مبارک رمضان🌻
@Majid_ghorbankhani_313