eitaa logo
مجمع ناشران انقلاب اسلامی
608 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
368 ویدیو
198 فایل
ارتباط با روابط عمومی مجمع ناشران انقلاب اسلامی: @ketab_nashr
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ قصۀ دلبری 🔹آمار کشته‌های همیشه غلط بوده است. هر گلوله دو نفر را از پا درمی‌آورد، سرباز و دختری که در میان قلبش بود… 🔹، قصۀ یکی از همین دختران است. از محمدحسین خوشش نمی‌آمد. هم‌دانشگاهی بودند. به دوستانش می‌گفت: «این یارو انگار با ماشین زمان رفته وسط دهۀ شصت پیاده شده و همون جا مونده»، اما محمدحسین ول‌کن نبود. هرچند وقت یک‌بار یکی را می‌فرستاد تا بتواند اجازۀ خواستگاری بگیرد و پاسخ مرجان هر بار منفی بود. 🔹یک روز دوباره سر راه مرجان سبز شد و بی‌مقدمه گفت: «چرا هر کی رو می‌فرستم جلو، جوابتون منفیه؟» و مرجان بی‌مقدمه جواب را کوبید توی صورتش: «آدم باید یکی که می‌خواد همراهش باشه به دلش بشینه» و راه افتاد. محمدحسين از پشت صدا بلند کرد که: «ببین! حالا این‌قدر دست‌دست می‌کنی؛ ولی میاد زمانی که حسرت این روزا رو بخوری» … و محمدحسین رفت و کاری کرد که به دل مرجان نشست… عشق همین است گاهی بین آدم‌هایی اتفاق می‌افتد که اصلاً انتظارش را ندارند. خودش هم نمی‌دانست چه شد که این‌طور دل‌تنگ محمدحسین می‌شد تا اینکه روز خواستگاری بهش گفت: «رفتم مشهد از امام رضا(ع) خواستم از توی دلم بیرونت کنه؛ نشسته بودم گوشۀ رواق که سخنران گفت: "اینجا جاییه که می‌تونن چیزی که خیر نیست رو خیر کنن و بهتون بدن". نظرم عوض شد! دو دهه دخیل بستم که برام خیر بشی…» و خیر شد و این بود که مرجان یک‌باره شیفتۀ محمدحسین شد. 🔹محمدحسین زیاد کتاب می‌خواند. کتاب‌های شهدا به روایت همسرشان را خیلی دوست داشت. همیشه می‌گفت: «دوست دارم اگه شهید شدم، کتاب زندگی‌ام رو چاپ کنه.» شعرهایی را که خودش گفته بود هم در فایلی ذخیره کرده بود و می‌گفت: «اینا رو هم آخر کتاب اضافه کن.» 🔹و همین‌طور هم شد. محمدحسین شهید شد و روایت همسرش از او شد «قصۀ دلبری»؛ روایتی کوتاه و دل‌نشین از عاشقانه‌های شهید ، فرماندۀ بی‌بدیل تیپ سیدالشهدا در سوریه، شهید و همسرش که نوشت و روايت فتح چاپ كرد. 📌 متن کامل را در اینجا ⬇️ ببینید: goo.gl/jGKkot —---------------------- sapp.ir/ManaNashr eitaa.com/MajmaNasheran Ble.im/MajmaNasheran instagram.com/mananashr