eitaa logo
مَـجـنـون الـحـسِـین (ع) ¹²⁸
1.6هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
3هزار ویدیو
5 فایل
مالکـیت‌آسمـان‌را بہ‌نـام‌ِکـسانی‌نوشتــه‌اند ك‌بـه‌زمیـن‌دل‌نبستــه‌اند🙂✋🏻 #شُهدا کپی: باذکر صلوات حلال🥲🌱 < دهه‌هشتادی> Tabriz] هرازگاهی√روزمرگی لینک ناشناس👇🏻👇🏻 https://daigo.ir/secret/6172742697 درخدمتم👇🏻 @hanifeh_1385
مشاهده در ایتا
دانلود
مَـجـنـون الـحـسِـین (ع) ¹²⁸
سالروز عروج بلندوملکوتی شهید عباس بابایی گرامی باد🥀
🔹خاطره ای از شهید بابایی🔹 دوره خلبانی ما در آمریکا تمام شده بود، اما به خاطر گزارش‌هایی که در پرونده خدمت من درج شده بود، هنوز تکلیفم روشن نبود و به من گواهی‌نامه نمی دادند. یک روز به دفتر مسؤول دانشکده، که یک ژنرال بود، احضار شدم. به اتاقش رفتم و احترام گذاشتم. از من خواست که بنشینم. پرونده‌ام روی میز بود. ژنرال آخرین کسی بود که باید نسبت به قبول یا رد شدنم اظهار نظر می‌کرد. ژنرال شروع کرد به سؤال... از سؤال‌ها برمی‌آمد که نظر خوشی نسبت به من ندارد. این برایم خوشایند نبود. چون احساس می‌کردم رنج دو سال دوری از خانواده و شوق برنامه‌هایی که برای زندگی آینده‌ام در سر داشتم، همه در حال محو شدن و نابودی است. اگر به نتیجه نمی‌رسیدیم، من باید دست خالی و بدون دریافت گواهینامه خلبانی به ایران برمی‌گشتم. در این فکرها بودم که در اتاق به صدا در آمد و شخصی اجازه خواست داخل شود. با اجازه ژنرال مرد آمد داخل و بعد از احترام، ژنرال را برای کار مهمی، به بیرون اتاق برد. با رفتن ژنرال، من لحظاتی را در اتاق تنها ماندم. به ساعتم نگاه کردم، وقت نماز ظهر بود. با خود گفتم؛ کاش در این‌جا نبودم و می‌توانست نماز را اول وقت بخوانم. رفته رفته انتظارم برای آمدن ژنرال طولانی شد. با خودم گفتم که هیچ کار مهمی بالاتر از نماز نیست؛ همین‌جا نماز را می‌خوانم؛ إن‌شاءالله که تا نمازم تمام نشود، نمی‌آید. بلند شدم، به گوشه‌ای از اتاق رفتم و روزنامه‌‍ای را که همراه داشتم به زمین انداختم و مشغول شدم. اواسط نماز بودم که متوجه شدم ژنرال وارد اتاق شده است. با خود گفتم چه کنم؟ نماز را ادامه بدهم یا بشکنم؟ بالاخره گفتم؛ نمازم را ادامه می‌دهم، هرچه خدا بخواهد همان خواهد شد. سرانجام نماز را تمام کردم و بلند شدم آمد طرف میز ژنرال. در حالی که بر روی صندلی می‌نشستم، از ژنرال معذرت خواهی کردم. ژنرال پس از چند لحظه سکوت، نگاه معناداری به من کرد و گفت: «چه‌کارمی‌کردی؟» گفتم: «عبادت می‌کردم.» گفت: «بیشتر توضیح بده.» گفتم: «در دین ما دستور بر این است که در ساعت‌های معین از شبانه روز باید با خداوند به نیایش بپردازیم. چون الآن هم زمان آن فرا رسیده بود، من هم از نبودن شما در اتاق استفاده کردم و این واجب دینی را انجام دادم.» ژنرال با توضیحات من سری تکان داد و گفت: «همه این مطالبی که در پرونده تو آمده، مثل این که راجع به همین کارهاست، این طورنیست؟» گفتم: «همین طور است» لبخند زد. از نگاهش خواندم که از صداقت و پای‌بندی من به سنت و فرهنگ خودم خوشش آمده. خودنویس را از جیبش بیرون آورد و با خوش‌رویی پرونده‌ام را امضا کرد. با حالتی احترام امیز از جایش بلند شد، دستش را به سوی من دراز کرد و گفت: «به شما تبریک می گویم. شما قبول شدید. برایتان آرزوی موفقیت دارم!» متقابلاً از او تشکر کردم. احترام گذاشتم و از اتاق خارج شدم. به اولین محل خلوتی که رسیدم، به پاس این نعمت بزرگ که خداوند به من عطا کرده بود، دو رکعت نماز شکر خواندم.
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ ﷽ ⏰ دختر و پسر ؛نسل سوم انقلاب،داعیه داره رهبر! از میگویند ؛ تمام فکر و ذکرشان شده گشتن به دنبال شهادت! اما با سیره ی شهدا ها فاصله دارند... که تمام ، وصایا و زیروبم زندگی شهدا را از حفظ است ؛ اما وقتی خواستگاری اجازه ورود میخواهد، آنقدر از ملک و پول و ماشین و سرمایه می پرسد! که را از یاد میبرد ، و های دویده به دنبال مادران منتظر را هم... از یاد میبرد ک آن زمان ها ، زن هایی بودند که در زیرزمینی با کمترین امکانات حاصل عشقشان را؛ با و ،بوی نم بزرگ میکردند تا همسرانشان آسوده خاطر بجنگند! بدون ... و که زینت بخش در و دیوار اتاقش بود، و هر راهی شهرش؛ به یکباره فراموش میکند که وعده ای داشته بین خودش و دوستان آنقدر به و زیبایی و مال و ثروت می اندیشد که از ماجرا غافل میشود!! آنقدر سخت گیری میکند که فراموشش میشود که اش ازدواج میکرده قربه الی الله... نه قربه الی قد و بالای محبوب زمینی! آن روزها اصلا اهمیتی نداشت، زیبارو نباشی! یا نداشته باشی! حتی دست و پایت جا مانده باشد در آن دورها... مهم این بود که بخواهی با همسرت باشی،شانه به شانه، قدم ب قدم تا خود بهشت... این روزها اما بوی گند به قدری مشام ها را بی حس کرده که دیگر اسم شده زیاده روی و اسم تجمل ، ....!! اما خود دانی؛ میخواهی بدرقه ی راهت دعای عکس روی دیوار اتاقت باشد یا حرف مردم کوچه و بازار... ...)) 🚶‍♀
خبر دارید... . هنوز که هنوز است از فاتحانه خیبر بر نگشته... . .. خبر دارید که آن دلیرمرد خطه مهمان نهنگ های خلیج فارس شد و برنگشت... . ..از خبری دارید... . .. بعد از اینکه یارانش را از به عقب بازگرداند دیگر کسی او را ندید... . از جوانانی که خوراک کوسه های شدند خبری دارید... . . .هنوز از صدای بچه ها می آید... . . .هنوز صدای مناجات از به گوش می رسد... . . .هنوز وصیت نامه شهدا خشک نشده؛ .... .... .. هنوز که هنوز است می ترسند از اینکه رو تنها بگذاریم... . .. و هنوز که هنوز است شهدا بند پوتینهایشان را باز نکرده اند و منتظر منتقم علیه السلام هستند تا دوباره در رکابش شهید شوند.....
🎁 یه هدیه🎁 یک شماره بین ۱ تا ۱۸ انتخاب کنید حال دلتون خوب شد ما را هم دعا کنید😍 ۱. digipostal.ir/cofa3zi ۲. digipostal.ir/cmdgvds ۳. digipostal.ir/cu961hs ۴. digipostal.ir/cabb62c ۵. digipostal.ir/c87kide ۶. digipostal.ir/ceiv42d ۷. digipostal.ir/csenas8 ۸. digipostal.ir/cezkkiq ۹. digipostal.ir/c0enl2t ۱۰. digipostal.ir/ck0hv4j ۱۱. digipostal.ir/cfir815 ۱۲. digipostal.ir/cjt5fhz ۱۳. digipostal.ir/cwbze98 ۱۴. digipostal.ir/cwpcc6j ۱۵. digipostal.ir/cjarjqv ۱۶. digipostal.ir/cpexi3q ۱۷. digipostal.ir/cufmm0j ۱۸. digipostal.ir/c3fxydo لطفاً نشر بدید✅
بـزرگۍمۍگفـت: تڪیہ‌ڪن‌بہ‌شھـدا؛شھـداتڪیہ‌شـون‌خـداسـت. اصـلاڪنار‌گل‌بنشـینۍبـوۍگـل‌مۍگیـرۍ؛ پس‌گلسـتـان‌ڪن‌ڪل‌زندگیـت‌رو بـٰایـٰادشھـدا...!' 🤍🌱
اینجا؟ چنل یه دختر دهه نودی عکاس ... ____ من اینجام تا باعشق براتون روزمرگی بزارم!!» :) دل بسته ایم به شهـــید آن هم چه شهیدیــ‌ !! https://eitaa.com/moheb_alhosen
6.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چطور این شهید، ابراهیم هادی شد؟ تولدت مبارک 🎊یارِ مخلص ❤️ •┈┈•••✾••✾•••┈┈• 🌷