《﷽》#پارت_سی_و_پنجم
🖤شب هجر به پایان آمد🖤
🥀در روایت رسیده امام زین العابدین (علیه السلام) حضرت رقیه را روی دامان خود گذاشت و رقیه خاتون (سلام الله علیها) آنقدر اشک ریخت که حتی بیهوش شد و نفس وی قطع گردید، آن حضرت و اهل بیت طوری ناله کردند و به صورت زدند و صیحه کشیدند که صدای نالهها به گوش یزید رسید.
🥀طاهر بن عبدالله دمشقی گوید سر یزید بر روی زانوی من بود و من برای او نقل حکایت میگفتم و سر امام حسین (علیه السلام) هم در میان طشت طلا بود در همین که شیون و ناله از خرابه بلند شد سرپوش از طشت کنار رفت و سر امام حسین (علیه السلام) تا نزدیک بام قصر بالا رفت.
🥀آن سر مقدس فرمود: خواهرم زینب دخترم را ساکت کن. سپس رو به یزید کرد و فرمود: یزید من با تو چه کرده بودم که مرا کشتی و عیالم را اسیر کردی؟ یزید از این ندای حضرت و از آن نالهها و صداها سر برداشت و پرسید: طاهر چه خبر است؟ گفتم نمیدانم در خرابه چه پیش آمده که سر امام حسین (علیه السلام) به تو و به خواهرش زینب (سلام الله علیها) این کلمات را میگوید.
🥀در آن حال یزید فوراً غلامش را به خرابه فرستاد، غلام برگشت و گفت: دختر صغیری از خواب بیدار شده و پدرش امام حسین (علیه السلام) را میخواهد، یزید گفت: سر پدرش را برای او ببرید تا آرام گیرد.
🥀سر مطهر را در میان طشت طلا نهادند و با تشریفاتی به خرابه آوردن، دسته جمعی میگفتند: ای گروه اسیران سر حسین آمد.
🥀مژده زینب که شب هجر به پایان آمد
به خرابه سر سالار شهیدان آمد🥀
🥀چشم بگشاد دمی ای عابد بیمار ز هم
که تو را بهر عیادت شه خوبان آمد🥀
🥀حضرت رقیه فورا سر مقدس را از طشت برداشت. رقیه خود را بر روی سر مطهر انداخت و صورت پدر را بوسید، بر سر و سینه زد و آنقدر با دست به دهانش زد که دهان پر از خون شد و فریاد میزد: یا ابتاه یا ابتاه، و نوحهگری میکرد و اشک میریخت تا آنکه نفسش به شماره افتاد و گریه راه گلویش را گرفت و مثل مرغ سر کنده گاهی سر مقدس را در طرف راست قرار داده و گاهی در طرف چپ میگذاشت و بو میکرد و ریش پر خون پدر را میگرفت و زار زار میگریست.
🥀یعنی هرچه خون را پاک میکرد دوباره محاسن رنگین میشد، زنها هم اطرافش ناله میکردند پس آن طفل زمان طولانی لب بر لب پدر نهاد و از سخن گفتن ایستاد.
🥀ناگهان سر امام فریاد برآورد: نور دیده بیا بیا به سوی من که در انتظار تو هستم. چون این صدا را شنید بیهوش شد و طوری بیهوش شد که از نفس افتاد و دیگر به هوش نیامد و هر چه او را تکان دادند رقیه از دنیا رفته بود، شیون و ناله اهل بیت رسالت چنان بلند شد که تمام همسایگان به خرابه آمدند و همه مشغول عزاداری و سوگواری شدند.
📚کتاب معجزات حضرت رقیه(س)،شیخ علی فلسفی
ᚐᚑᚒᚓᚔ﴾࿇﴿ᚔᚓᚒᚑᚐ
📽 : بࢪوز تࢪین محتوا مذهبے و مداحی و رسانه
ای مداحان و جلسات شیعه
🎙 #مداحے_محشر • #مذهبے
﴿♥️﴾ رُقَیـ❦ـہ خاتـون | @MaktabRoghaye
《﷽》#پارت_سی_و_پنجم
🖤شب هجر به پایان آمد🖤
🥀در روایت رسیده امام زین العابدین (علیه السلام) حضرت رقیه را روی دامان خود گذاشت و رقیه خاتون (سلام الله علیها) آنقدر اشک ریخت که حتی بیهوش شد و نفس وی قطع گردید، آن حضرت و اهل بیت طوری ناله کردند و به صورت زدند و صیحه کشیدند که صدای نالهها به گوش یزید رسید.
🥀طاهر بن عبدالله دمشقی گوید سر یزید بر روی زانوی من بود و من برای او نقل حکایت میگفتم و سر امام حسین (علیه السلام) هم در میان طشت طلا بود در همین که شیون و ناله از خرابه بلند شد سرپوش از طشت کنار رفت و سر امام حسین (علیه السلام) تا نزدیک بام قصر بالا رفت.
🥀آن سر مقدس فرمود: خواهرم زینب دخترم را ساکت کن. سپس رو به یزید کرد و فرمود: یزید من با تو چه کرده بودم که مرا کشتی و عیالم را اسیر کردی؟ یزید از این ندای حضرت و از آن نالهها و صداها سر برداشت و پرسید: طاهر چه خبر است؟ گفتم نمیدانم در خرابه چه پیش آمده که سر امام حسین (علیه السلام) به تو و به خواهرش زینب (سلام الله علیها) این کلمات را میگوید.
🥀در آن حال یزید فوراً غلامش را به خرابه فرستاد، غلام برگشت و گفت: دختر صغیری از خواب بیدار شده و پدرش امام حسین (علیه السلام) را میخواهد، یزید گفت: سر پدرش را برای او ببرید تا آرام گیرد.
🥀سر مطهر را در میان طشت طلا نهادند و با تشریفاتی به خرابه آوردن، دسته جمعی میگفتند: ای گروه اسیران سر حسین آمد.
🥀مژده زینب که شب هجر به پایان آمد
به خرابه سر سالار شهیدان آمد🥀
🥀چشم بگشاد دمی ای عابد بیمار ز هم
که تو را بهر عیادت شه خوبان آمد🥀
🥀حضرت رقیه فورا سر مقدس را از طشت برداشت. رقیه خود را بر روی سر مطهر انداخت و صورت پدر را بوسید، بر سر و سینه زد و آنقدر با دست به دهانش زد که دهان پر از خون شد و فریاد میزد: یا ابتاه یا ابتاه، و نوحهگری میکرد و اشک میریخت تا آنکه نفسش به شماره افتاد و گریه راه گلویش را گرفت و مثل مرغ سر کنده گاهی سر مقدس را در طرف راست قرار داده و گاهی در طرف چپ میگذاشت و بو میکرد و ریش پر خون پدر را میگرفت و زار زار میگریست.
🥀یعنی هرچه خون را پاک میکرد دوباره محاسن رنگین میشد، زنها هم اطرافش ناله میکردند پس آن طفل زمان طولانی لب بر لب پدر نهاد و از سخن گفتن ایستاد.
🥀ناگهان سر امام فریاد برآورد: نور دیده بیا بیا به سوی من که در انتظار تو هستم. چون این صدا را شنید بیهوش شد و طوری بیهوش شد که از نفس افتاد و دیگر به هوش نیامد و هر چه او را تکان دادند رقیه از دنیا رفته بود، شیون و ناله اهل بیت رسالت چنان بلند شد که تمام همسایگان به خرابه آمدند و همه مشغول عزاداری و سوگواری شدند.
📚کتاب معجزات حضرت رقیه(س)،شیخ علی فلسفی
ᚐᚑᚒᚓᚔ﴾࿇﴿ᚔᚓᚒᚑᚐ
📽 : بࢪوز تࢪین محتوا مذهبے و مداحی و رسانه
ای مداحان و جلسات شیعه
🎙 #مداحے_محشر • #مذهبے
﴿♥️﴾ رُقَیـ❦ـہ خاتـون | @MaktabRoghaye