4_5859708741896637399.mp3
3.75M
🌸روش خدا برای جذب آدمها
🎙️حجت الاسلام و المسلمین دارستانی
✨ #هفته_دفاع_مقدس گرامیباد.✨
#دفاع_مقدس
سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان صلوات
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَے مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
https://eitaa.com/joinchat/3999924353C4d5bf86db8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهید حسین لشگری
#سیدالاسرا
#اولین اسیر و آخرین آزاده ایران
✨ #هفته_دفاع_مقدس گرامیباد✨
#دفاع_مقدس
سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان صلوات
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَے مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
https://eitaa.com/joinchat/3999924353C4d5bf86db8
5.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ شبانه✨🌙
داستان شنیدنی رزمنده جوان...
#هفته_دفاع_مقدس
#دفاع_مقدس
سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان صلوات
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَے مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
https://eitaa.com/joinchat/3999924353C4d5bf86db8
🌷 خاطرات شهدا
🥀چهار خاطره از شهید حسین علم الهدی
۱)بنی صدر دستور داده بود که باید نیروهای مستقر در هویزه عقب نشینی کنند و به سوسنگرد بیایند. حسین میگفت: هویزه در دل دشمن است و ما از اینجا میتوانیم به عراق ضربه بزنیم. شخصاً با بنی صدر هم صحبت کرده بود. وقتی که دید راه به جایی نمی برد، نامهای به آیت الله خامنه ای نوشت و گفت که تعداد اسلحه های ما از تعداد نیروها هم کمتر است، ولی میمانیم!
۲)عراقیها با تانک از روی اجساد مطهر شهدای هویزه گذشتند، طوری که هیچ اثری از شهدا نماند. بعدها جنازه ها به سختی شناسایی شدند. حسین را از قرآنی که در کنارش بود شناختند. قرآنی با امضای امام خمینی(ره) و آیت الله خامنه ای.
۳)مادر حسین نیز شیرزنی بود. بعد از تبعید امام در سال 1342، تلگرافی برای شاه فرستاد: «اگر مسلمانی چرا مرجع تقلید ما را تبعید کرده ای و اگر مسلمان نیستی، بگو ما تکلیف خودمان را بدانیم.» زینب وار در تمام سختیها ایستادگی کرده بود. در سال 67 به رحمت ایزدی رفت و بنا به وصیتش در کنار حسین، در هویزه آرام گرفت.
۴)اتاق کوچکى از ساختمان نهضت سوادآموزى اهواز در اختیار سید حسین بود، ایشان و چند نفر از دوستانش از جمله من، به آنجا رفت و آمد داشتم. یکى از شبها، من و حسین در این اتاق مشغول مطالعه بودیم.
نیمه هاى شب بود که نهج البلاغه میخواند. من نگاه کردم به ایشان، دیدم چهره اش برافروخته شده و دارد اشک میریزد. من با زیر چشم، شماره صفحه نهج البلاغه را نگاه کردم و به ذهن سپردم پس از مدتى، سید حسین نهج البلاغه را بست و براى استراحت به بیرون رفت. من صفحه نهج البلاغه را باز کردم، دیدم همان خطبه اى است که حضرت على (ع) در فراق یاران باوفایش ناله میکند و میفرماید :أین َ عمار؟ أین َ ذوالشهادتین؟ کجاست عمار؟ کجاست...
[برگرفته ازسایت : تبیان]
#خاطرات #شهدا #دفاع_مقدس
✨شادی روحش صلوات✨
✨سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان صلوات✨
✨الّلهُمَّ صَلِّ عَلَے مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ✨
https://eitaa.com/joinchat/3999924353C4d5bf86db8
🌷 خاطرات شهدا
✨باور داشته باش شهدا زنده اند....
قرار شد سه شهید گمنام را در شهرستان چترود کرمان تشییع و خاکسپاری نمایند. چترود تنها شهری است که به نام فاطمیه(علیها السّلام) مزین شده. من هم برای مراسم به آنجا سفر کردم .
تشییع شهدا قبل از ظهر باشکوه خاصی برگزار شد. عصر همان روز مراسم دیگری برای شهدا برگزار شد. موقع غروب و در حین مداحی جوانی از میان جمعیت برخاست و گفت: می خواهم مطلب مهمی را بگویم!
مردم اجازه صحبت به او نمی دادند. اما او با اصرار شروع به صحبت کرد و گفت: امروز صبح که برای مراسم تشییع می آمدم پر از تردید بودم! زمانی که زیر تابوت یکی از شهدا بودم با خودم حرف می زدم: یعنی اینها چه کسانی هستند. مشتی استخوان و...
به جای تکرار جملات مداح به شهدا می گفتم: باید چیزی نشان دهید تا من اطمینان پیدا کنم. باید کاری کنید تا تردید من از بین برود. صحبتهای درونی من تا زمان تدفین ادامه داشت.
ظهر بعد از نماز به خانه رفتم. بعد از ناهار مشغول استراحت شدم. به محض خوابیدن جوان زیبایی را دیدم که به سمت من می آمد.
بعد به من اشاره کرد و گفت: باور داشته باش!
من همان شهیدی هستم که زیر تابوت من گلایه می کردی. آمده ام بگویم امیدوار باش، باور داشته باش
آرامش خاصی پیدا کردم. خوشحال شدم. رو به شهید گفتم: شما خواسته مرا اجابت کردی. من را از تردید خارج کردی. آیا من می توانم برای شما کاری انجام دهم؟
جوان نگاه پرمحبتی کرد و گفت: آری، من هادی هستم! بچه اهواز فلکه چهارشیر کوچه... نشان به آن نشان که مرا در محلی به نام دانشجوی مفقودالاثر می شناسند!
به مادر پیرم بگو منتظر من نباش. نشانی من را به او بده.
صحبت جوان تمام شد. او را به کناری کشیدم. با او صحبت کردم. جوان پاکدلی بود. با یکی از دوستانم در بنیاد شهید خوزستان تماس گرفتم. ماجرا را تعریف کردم. ساعتی بعد ایشان تماس گرفت و گفت: پیگیری کردم. همه گفته ها صحیح است.
با هم به اهواز رفتیم. آدرس را پیدا کردیم. زنگ خانه را زدیم. پیرزن رنجوری با قد خمیده در را باز کرد. بی مقدمه گفت: از هادی من خبر آوردید!؟
راوی: آقای نظام اسلامی (مجری سیما)
منبع: کتاب شهید گمنام
#شهدا #دفاع_مقدس
✨سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان صلوات✨
✨الّلهُمَّ صَلِّ عَلَے مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ✨
https://eitaa.com/joinchat/3999924353C4d5bf86db8
🌷خاطرات شهدا
🥀اسم حضرت زهرا (س)
یکبار اتفاق افتاد که بچهها چند روز میگشتند و شهید پیدا نمیکردند. رمز شکستن قفل و پیدا کردن شهید، نام مقدس حضرت زهرا (س) بود. 15 روز گشتیم و شهید پیدا نکردیم. بعد یک روز صبح بلند شده و سوار ماشین شدیم که برویم. با اعتقاد گفتم: «امروز شهید پیدا میکنیم، بعد گفتم که این ذکر را زمزمه کنید:
دست و من عنایت و لطف و عطای فاطمه (س)
منم گدای فاطمه، منم گــــــدای فاطمه (س) »
تعدادی این ذکر را خواندند. بچهها حالی پیدا کردند و گفتیم: «یا حضرت زهرا (س) ما امروز گدای شماییم. آمدهایم زائران امام حسین (ع) را پیدا کنیم. اعتقاد هم داریم که هیچ گدایی را از در خانهات رد نمیکنی.»
همانطور که از تپه بالا میرفتیم، یک برآمدگی دیدیم. کلنگ زدیم، کارت شناسایی شهید بیرون آمد. شهید از لشگر 17 و گردان ولیعصر (عج) بود.
یک روز صبح هم چند تا شهید پیدا کردیم. در کانال ماهی که اکثراً مجهولالهویه بودند. اولین شهیدی که پیدا شد، شهیدی بود که اول مجروح شده بود. بعد او را داخل پتو گذاشته بودند و بعد شهید شده بود. فکر میکنم نزدیک به 430 تکه بود.
بعد از آن شهیدی پیدا شد که از کمر به پایین بود و فقط شلوار و کتانی او پیدا بود. بچهها ابتدا نگاه کردند ولی چیزی متوجه نشدند. از شلوار و کتانیاش معلوم بود ایرانی است. 15 _ 20 دقیقهای نشستم و با او حرف زدم و گفتم که شما خودتان ناظر و شاهد هستی. بیا و کمک کن من اثری از تو به دست بیاورم. توجهی نشد. حدود یک ساعت با این شهید صحبت کردم، گفتم اگر اثری از تو پیدا شود، به نیت حضرت زهرا (س) چهارده هزار صلوات میفرستم. مگر تو نمیخواهی به حضرت زهرا (س) خیری برسد.
بعد گفتم که یک زیارت عاشورا برایت همینجا میخوانم. کمک کن. ظهر بود و هوا خیلی گرم. بچهها برای نماز رفته بودند. گفتم اگر کمک کنی آثاری از تو پیدا شود، همینجا برایت روضهی حضرت زهرا (س) میخوانم. دیدم خبری نشد. بعد گریه کردم و گفتم عیبی ندارد و ما دو تا اینجا هستیم؛ ولی من فکر میکردم شما تا اسم حضرت زهرا (س) بیاید، غوغا میکنید. اعتقادم این بود که در برابر اسم حضرت زهرا (س) از خودتان واکنش نشان میدهید.
در همین حال و هوا دستم به کتانی او خورد. دیدم روی زبانهی کتانی نوشته است: «حسین سعیدی از اردکان یزد.» همین نوشته باعث شناسایی او شد. همان جا برایش یک زیارت عاشورا و روضهی حضرت زهرا (س) خواندم.
منبع :کتاب کرامات شهدا - صفحه: 88 راوی : حاج حسین کاجی
#شهدا #دفاع_مقدس #کرامات_شهدا
✨سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان صلوات✨
✨الّلهُمَّ صَلِّ عَلَے مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ✨
https://eitaa.com/joinchat/3999924353C4d5bf86db8
🍃آنگونه که میخواست شهید شد!
در ابتدای جنگ یک دانشجوی رشته پزشکی ،خودش را از آمریکا به جبهه های جنگ رسانده بود . ودر جبهه کرخه پا را از خط مقدم عقب تر نمی گذاشت .هرچه به او اصرار می کردیم به خط دوم که برای او سنگری ساخته شده بود برود تا بتواند بچه هایی را که مجروح می شوند مداوا کند،نمی پذیرفت.در نهایت با اصرار زیاد؛پذیرفت ودر خط دوم مستقر شود.
یک روز که با همدیگر صحبت می کردیم گفت: دوست دارم در نماز صبح در حال سجده به گونه ای شهید بشوم که چیزی از جسم من باقی نماند ،چون در مقابل امام حسین ع که برادرش ابوالفضل آن گونه به شهادت رسید ،خجالت میکشم.چند روز بعد صبحگاهان در حال نماز ودر هنگام سجده خمپاره ای به او اصابت کرد واو را تکه تکه کرد .این خمپاره سفیری بود که او را به بهشت اعلی کشانید.
راوی:همرزم شهید
منبع:کتاب سروهای سرخ ص 159
#شهدا #خاطرات #دفاع_مقدس
✨سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان صلوات✨
✨الّلهُمَّ صَلِّ عَلَے مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ✨
@dokhtenaby