eitaa logo
مکتب ریحانة النبي
299 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
1 فایل
کپی از مطالب کانال با ذکر صلوات بر محمد و آل محمد به نیت سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان جایز است.
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ 💠 آيت الله مجتهدۍ تهرانی (ره) : 1⃣ اولين عملے ڪه باعث خوب شدن ڪار و بار انسان مي شود «راضی نگه داشتن پدر و مادر » اسٺ. 2⃣دومين عمل «نماز اول وقت» اسٺ. 🔸نماز اول وقت در اين ڪه ڪارتان خوب شود مؤثّر اسٺ. ڪسانی ڪه به هر دری می زنند ، ولے ڪارشان درست نمۍ شود براے اين است ڪه نماز اول وقت نمی خوانند. ✅ جوانها به شما توصيه مي ڪنم اگر مي خواهيد هم دنيا داشته باشيد و هم آخرٺ،نـماز اول وقت بخوانيد 🌻سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان صلوات🌻 🌻الّلهُمَّ صَلِّ عَلَے مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌻 https://eitaa.com/joinchat/3999924353C4d5bf86db8
AUD-20211223-WA0048.
2.4M
💢 فضائل حضرت زهرا سلام الله علیها 🎙️ حجت الاسلام و المسلمین دکتر رفیعی 🌻سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان صلوات🌻 🌻الّلهُمَّ صَلِّ عَلَے مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌻 https://eitaa.com/joinchat/3999924353C4d5bf86db8
*🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊* **🖤 *شهید ابوالمهدی مهندس*🌹 تاریخ تولد: ۱۹۵۴ تاریخ شهادت : ۳ ژانویه ۲۰۲۰ محل تولد: بصره / عراق محل شهادت : بغداد 🌹 فرمانده حشد شعبی(نیروی مردمی) در کنار نیروی قدس سپاه پاسداران با داعش می‌جنگید پدرش عراقی و مادرش ایرانی بود دخترش زینب میگوید : تا چند سال گذشته کسی پدرم را نمی‌شناخت، اما وقتی برخی در خیابان پدرم را می‌دیدند، او را با حاج قاسم اشتباه می‌گرفتند☝️ سفیدی موهای آنها در راه جهاد هر دو مثل هم و رابطه برادریشان را نیز محکم کرده بود، *هر دو مانند حضرت ابراهیم چون بت‌شکن بودند..* *سوختند و وارد آتش شدند*👌 خیابان فرودگاه بغداد بسیار تمیز و پاکیزه بود ..اما بعد از این اتفاق تمام دیوارها پر از ترکش شده است.🖤 *ایالات متحده آمریکا ابوالمهدی مهندس را در لیست تروریستی خود به عنوان یکی از چند تروریست خطرناک جهان گنجانده بودند*‼️ او در حمله راکتی بالگردهای آمریکایی در فرودگاه بغداد به همراه حاج قاسم و همرزمانش به ملکوت اعلی پرواز کرد🕊🕋 *شهید جمال ابن جعفر* *(ابوالمهدی المهندس)* *شادی روحش صلوات*🌹 *🌻الّلهُمَّ صَلِّ عَلَے مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌻* https://eitaa.com/joinchat/3999924353C4d5bf86db8
🌷 خاطرات شهدا احمد بیابانی در خانواده‌‌ای مذهبی به دنیا می‌آید و رشد پیدا می‌کند. پدر احمد بیابانی از ترک‌های با اصالتی بوده که روضه‌خوانی در منزلش ترک نمی‌شد. شهید بیابانی دوران دبستان و راهنمایی را طی می‌کند اما جای درس در دوره دبیرستان راهی زورخانه می‌شود. متأسفانه احمد بیابانی آن زمان استعداد عجیبی در دعوا داشته است به طوری که هر روز در منطقه‌ی شاه‌عبدالعظیم یا او را با چاقو می‌زدند یا او کسی را می‌زده. آن زمان چندتا دعوای بزرگ هم در میدان شهرری راه می‌اندازد و عده‌ی زیادی را هم می‌زند. کسانی که از شهید بیابانی می‌گفتند به این نکته تاکید می‌کردند که بدنش حسابی جای چاقو داشته و هر موقع دعوا می‌کرده، اول خودش را می‌زده تا طرف مقابل بترسد. اما در کنار این صفات باید این را هم گفت که شهید بیابانی خیلی زیاد به پدر و مادرش احترام می‌گذاشته است و هر موقع آنها کاری داشتند، بدون معطلی انجام می‌داده. کل ماه محرم و صفر لباس مشکی به تن می‌کرده و هر پنجشنبه و جمعه به هیئت محلشان کمک می‌کرده و قبض‌ها را نگه می‌داشته و می‌گفته «اینها سند نوکری است!» یکی از مسائلی که احمد بیابانی را نجات داد و عاقبت بخیر کرد، نماز بود؛ با همه‌ی خلاف‌هایی که می‌کرد هیچ موقع نمازش ترک نشد. انقلاب که شد احمد کلا زندگی جدیدی را انتخاب می‌کند و با بچه‌های انقلاب همراه می‌شود. مسجد می‌رود، در سخنرانی‌ها شرکت می‌کند، نماز جماعت می‌خواند، دعوا نمی‌کند و عرق نمی‌خورد اما این تحول یک سال بیشتر طول نمی‌کشد. یعنی بعد از یک سال دوباره همان احمد سابق می‌شود. به باغ‌های اطراف شاه‌عبدالعظیم می‌رفته برای عرق‌خوری و بعد از آن هم در خیابان دعوا می‌گرفته است. یک روز بچه‌های بسیج تصمیم می‌گیرند او را دستگیر کنند چرا که دادسرای شهرری‌ حکم مفسد فی‌الارض بودن او را صادر می‌کند. وقتی احمد این موضوع را می‌فهمد به پیشنهاد دوستانش تصمیم می‌گیرد به جبهه برود اما به هر دری می‌زند، نمی‌تواند تا این‌که به دست بچه‌های بسیج می‌افتد و او را دستگیر می‌کنند. آقای راسخ فرمانده‌ی گردان مالک تعریف می‌کرد، «یک روز دیدم بچه‌ها احمد بیابانی را گرفته‌اند و اسلحه پشت گردنش گذاشته‌اند و می‌گویند خجالت نمی‌کشی بچه‌های مردم در جبهه‌ها می‌جنگند تو اینجا الواتی می‌کنی؟ احمد داد زد نامرده کسی که فردا نره جبهه! من هم وقتی صحنه را دیدم گفتم من فردا دارم به جبهه می‌روم اگر مردی فردا ساعت شش صبح میدان شاه‌عبدالعظیم باش. فکر نمی‌کردیم بیاید ولی آمد و پای حرفش ماند». یک ماه از حضورش در جبهه ریجاب گذشته بود که به دلیل دعواها و کارهای نامربوطش از جبهه اخراج می‌شود. فرمانده‌ی بعدی ریجاب خودش می‌آید دنبال احمد و وقتی احمد دوباره برمی‌گردد دیگر آن آدم قبلی نیست. نمازهایش ورد زبان همه می‌شود و شب زنده‌داری‌هایش برای همه الگو؛ هر کسی به او می‌رسد التماس دعا می‌گوید. دیگر در جبهه می‌ماند ولی خیلی جالب است، دوستانش می‌گفتند احمد با ما به استخر نمی‌آمد چراکه می‌گفت من بدنم پر از جای چاقو است و با این بدن آبروی رزمنده‌ها را می‌برم. حتی می‌ترسید شهید شود. دوستانش تعریف می‌کردند احمد شب آخر از خدا می‌خواست بدنش بعد از شهادت این‌طور نباشد. فردای آن شب با محسن حاجی‌بابا، فرمانده‌ی سپاه غرب برای شناسایی می‌روند که گلوله‌ی مستقیم تانک به آن‌ها می‌خورد و بدنش کامل می‌سوزد و خدا این‌طور دعایش را مستجاب می‌کند. شادی ارواح طیبه شهدا 🌻سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان صلوات🌻 🌻الّلهُمَّ صَلِّ عَلَے مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌻 https://eitaa.com/joinchat/3999924353C4d5bf86db8
طرح روزانه انس با قرآن کریم🌻برای سلامتی و تعجیل در ظهور آقا امام زمان و به نیابت از امام، شهدا، صلحا،اموات خودتون، ذوی الحقوق🌻 صفحه ۲۲۵ ⭐⭐⭐⭐ ✨الّلهُمَّ صَلِّ عَلَے مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با چوب_بستنی🌸 🌻سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان صلوات🌻 🌻الّلهُمَّ صَلِّ عَلَے مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌻 https://eitaa.com/joinchat/3999924353C4d5bf86db8
🔵قبل از خواب،هزار رکعت نماز بخوانید!😳 🌷مرحوم كفعمى روایت كرده است: روزى پیامبر خدا صلّى الله علیه و آله به حضرت على علیه السلام فرمود: دیشب چه عملى انجام داده‌اى؟ 🌷آن حضرت اظهار داشت: پیش از آن كه بخوابم، هزار ركعت نماز به جا آوردم. 🌺حضرت رسول فرمود: چگونه؟! ✨پاسخ داد: از شما شنیدم كه فرمودى: هر كس هنگام خوابیدن سه مرتبه بگوید: «یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ یَحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ» ؛ او همانند كسى است كه هزار ركعت نماز خوانده است. 🌟حضرت رسول اکرم فرمود: راست گفتى، چنین است. 📚مستدرك الوسائل، ج 5، ص 49، ح 21. اللّٰهُمَّ‌عَجِّل‌لِوَلیِّڪ‌الفَرَج 🌻سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان صلوات🌻 🌻الّلهُمَّ صَلِّ عَلَے مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌻 https://eitaa.com/joinchat/3999924353C4d5bf86db8
✨﷽✨ ◆ سخنرانی حاج آقا دانشمند ◆ ✨ چــه خبــر؟! ✨ تازگی ها تا یک کسی به ما می گوید چه خبر؟ بلافاصله سُفره ی دِلمان را برایش باز می کنیم مخصوصا "خانوم ها که خدا عمرشان بدهد. مثلا" توی نانوایی تا از خانومی سوال میشه خوب چه خبر؟ میگه هیچ : عروس آوردم نمی دانید چقد اذیت می کند مارو!! حالا طرف عروس رو می شناسه یا نه ؟ ارتباطی باهم دارند یا نه ؟ بماند! بعضی ها دوست دارن فقط سُفره ی دِلشان بازشود و هرچی که هست و نیست رو بریزند بیرون. روانشناسان معتقداند که زن هایی که اینطوری هستند؛ دلیلش این است که بعضی از زنان در منزل کسی را نمی ببینند تا با او سخن بگویند. زنان معمولا "صحبت کردن رو خیلی دوست دارند. مردها هم که معمولا روزها بیرون هستند، و زمانی هم که به خانه می آیند؛ گوشی بدست و درحال چت کردن یا جواب پیام دادن، درصورتی که زن ازصبح درمنزل تنها است و منتظر است تا شوهرش بیاید و کمی باهم صحبت بکنند ولی وقتی نمی تواند بارشوهر صحبت بکند! مجبور می شود صحبت هایش را به میان همسایه ها ببرد. باید برای هم وقت بگذارند؛ درروایت آمده است زن و شوهر هیچ وقت در بین دیگران از همدیگر تعریف نکنید، زیرا ممکن است دچار چشم زخم شوند. چون زمانی که مردم تمجید شمارو می شنوند ... اگر هم از همسر تعریف می کنیم بهتر است جلوی پدر یا مادرش تعریف بکنیم. ما باید زندگی امامان را الگوی خود قراردهیم ؛ مثلا حضرت زهرا(س) به حضرت علی علیه السلام می گفت : علی جان اگه خدا تو را خلق نمی کرد زهرا چه می کرد! علی جان من کنیز توام و حضرت علی علیه السلام گریه می کرد و می گفت: زهرا جان! اگر خدا تو را خلق نمی کرد علی چه می کرد؟ من غلام فاطمه هستم و....‌! 💠بنابراین نباید سُفره ی دل را برای دیگران باز کرد... 🌻سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان صلوات🌻 🌻الّلهُمَّ صَلِّ عَلَے مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌻 https://eitaa.com/joinchat/3999924353C4d5bf86db8
⛔️⚠️ داستان مهم و هشدار دهنده ⛔️⚠️ دختر گلم دختر گلم حالا شده همسر گلم! نقل یک ماجرای واقعی دختری حدود 20 ساله در دانشگاه برای مشاوره به من مراجعه کرده بود و می‌گفت: من عاشق شده‌ام! گفتم: عاشق چه کسی؟ گفت: عاشق شوهر خاله‌ام شده‌ام! و این صرفاً یک عشق ظاهری و قلبی نیست بلکه قضیه ازدواج در میان است! به خانمش که خاله من است گفته می‌خواهی از زندگی من بیرون برو! می‌خواهی بمان من می‌خواهم زن بگیرم! فقط به او نگفته که زن دومم دختر خواهر خودت است! گفتم: چند سالش است لابد خیلی خوش تیپه!؟ گفت: شاید برای دیگران نباشه چون حدود 60 سال دارد ولی برای من هست! گفتم: حتماً خیلی پولداراست؟ گفت: نه راننده مردم است! بعد با نگاهی طلبکارانه به من گفت: حاج آقا! حالا هم پیش شما نیامده‌ام به من بگویید اسغفرالله و از این حرفها بلکه آمده‌ام که به من بگوئید مادرم را چکار کنم مادری که شنیده شوهر خواهرش می‌خواهد دوباره زن بگیرد سکته ناقص را زده است اگر بفهمد زن دوم این آقا، دختر خودش است حتما می‌میرد، می‌خواهم بدانم جان مادرم ارزش عشق من را دارد یا نه؟! گفتم: قبول داری خیلی عجیب است دختری بیست و یکی دو ساله با مردی حدود 60 ساله ازدواج کند!؟ گفت: راستش را بخواهید نمی‌دانم چی شد ولی یک چیزی را خیلی خوب می‌دانم مسافرت می‌رفتیم خیلی با شوهر خاله‌ام راحت بودم مثل پدرم بود والیبال بازی می‌کردیم توپ بر سر و کله من می‌زد و درد دل‌های خصوصی پیامهای قشنگ و عاشقانه، حتی پدر و مادرم می‌دانند که من با شوهر خاله‌ام راحتم اما خبر از عشق ما ندارند. بعد از مدت طولانی دختر گلم، دختر گلم تبدیل به همسر گلم شد! 💠🔹حضرت علی علیه‌السلام درباره سخن گفتن با زن نامحرم فرمود: ای بندگان خدا! بدانید که گفتگو و اختلاط مردان با زنان نامحرم سبب نزول بلا و بدبختی خواهد شد و دل‌ها را منحرف می‌سازد و پیوسته به زنان چشم دوختن نور چشم دل را خاموش می‌گرداند و همچنین با گوشه چشم به نامحرم نگاه کردن از حیله و دام‌های شیطان است» 📚بحارالانوار، جلد۷۴ صفحه۲۹۱ 🌻سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان صلوات🌻 🌻الّلهُمَّ صَلِّ عَلَے مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌻 https://eitaa.com/joinchat/3999924353C4d5bf86db8
‍ 🔺راز قبر امیرکبیر در کربلای معلی آیت الله اراکی (ره) فرمودند: شبی خواب را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت. پرسیدم چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟ با لبخند گفت: خیر. ♦️سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟ گفت: نه با تعجب پرسیدم: پس راز این مقام چیست؟ جواب داد: ی_مولایم_حسین (ع) است! گفتم چطور؟ با اشک گفت: آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند، چون خون از بدنم میرفت تشنگی بر من غلبه کرد. سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید. 🔶ناگهان به خود گفتم میرزا تقی خان! ۲ تا رگ بریدند اینهمه تشنگی! پس چه کشید پسر فاطمه؟ او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود! از عطش حسین حیا کردم، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد. آن لحظه که صورتم بر خاک گذاشتند امام حسین (علیه السلام) آمد و فرمود: به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی؛ آب ننوشیدی. این هدیه ما در برزخ. باشد تا در قیامت جبران کنیم! 🔻همیشه برایم سوال بود که که در کاشان به شهادت رسید چگونه با امکانات آن زمان مزارش در کربلاست. جواب، عشق به مولایش امام حسین (علیه السلام) بود. 📒 منبع: کتاب آخرین گفتار 🌻سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان صلوات🌻 🌻الّلهُمَّ صَلِّ عَلَے مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌻 https://eitaa.com/joinchat/3999924353C4d5bf86db8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ شبانه✨🌙 ❤️ خدا همیشه هست... 🌻سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان صلوات🌻 🌻الّلهُمَّ صَلِّ عَلَے مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌻 https://eitaa.com/joinchat/3999924353C4d5bf86db8
✍️ 💠 سرم را از پشت به دیوار تکیه داده بودم، به ابوالفضل نگاه می‌کردم و مصطفی جان کندنم را حس می‌کرد که به سمتم برگشت و مقابلم زانو زد. جای لگدشان روی دهانم مانده و از کنار لب تا زیر چانه‌ام خونی بود، این صورت شکسته را در این یک ساعت بارها دیده و این زخم‌ها برایش کهنه نمی‌شد که دوباره چشمانش آتش گرفت. 💠 هنوز سرم را در آغوشش نکشیده بود، این چند ساعت محرم شدن‌مان پرده شرمش را پاره نکرده و این زخم‌ها کار خودش را کرده بود که بیشتر نزدیکم شد، سرم را کمی جلوتر کشید و صورتم را روی شانه‌اش نشاند. خودم نمی‌دانستم اما انگار دلم همین را می‌خواست که پیراهن صبوری‌ام را گشودم و با گریه جراحت جانم را نشانش دادم :«مصطفی دلم برا داداشم تنگ شده! دلم می‌خواد یه بار دیگه ببینمش! فقط یه بار دیگه صداشو بشنوم!» 💠 صورتم را در شانه‌اش فرو می‌کردم تا صدایم کمتر به کسی برسد، سرشانه پیراهنش از اشک‌هایم به تنش چسبیده و او عاشقانه به سرم دست می‌کشید تا آرامم کند که دوباره رگبار گلوله در آسمان پیچید. رزمندگانِ اندکی در حرم مانده و درهای حرم را از داخل بسته بودند که اگر از سدّ این درها عبور می‌کردند، حرمت و خون ما با هم شکسته می‌شد. 💠 می‌توانستم تصور کنم که حرم را با مدافعانش محاصره کرده‌اند چه ولعی برای بریدن سرهایمان دارند و فقط از خدا می‌خواستم من پیش از مصطفی باشد تا سر بریده‌اش را نبینم. تا سحر گوشم به لالایی گلوله‌ها بود، چشمم به پای پیکر ابوالفضل و مادر مصطفی بی‌دریغ می‌بارید و مصطفی با و اندک اسلحه‌ای که برایشان مانده بود، دور حرم می‌چرخیدند و به گمانم دیگر تیری برایشان نمانده بود که پس از صبح بدون اسلحه برگشت و کنارم نشست. 💠 نگاهش دریای نگرانی بود، نمی‌دانست از کدام سر قصه آغاز کند و مصیبت ابوالفضل آهن دلم را آب داده بود که خودم پیش‌قدم شدم :«من نمی‌ترسم مصطفی!» از اینکه حرف دلش را خواندم لبخندی غمگین لب‌هایش را ربود و پای در میان بود که نفسش گرفت :«اگه دوباره دستشون به تو برسه، من چی کار کنم زینب؟» 💠 از هول دیروزم دیگر جانی برایش نمانده بود که نگاهش پیش چشمانم زمین خورد و صدای شکستن دلش بلند شد :«تو نمی‌دونی من و ابوالفضل دیروز تا پشت در خونه چی کشیدیدم، نمی‌دونستیم تا وقتی برسیم چه بلایی سرتون اومده!» هنوز صورت و شانه و همه بدنم از ضرب لگدهای وحشیانه‌شان درد می‌کرد، هنوز وحشت بی‌رحمانه مادرش به دلم مانده و ترس آن لحظات در تمام تنم می‌دوید، ولی می‌خواستم با همین دستان لرزانم باری از دوش غیرتش بردارم که دست دلش را گرفتم و تا پای حرم بردم :«یادته منو سپردی دست (علیهاالسلام)؟ اینجا هم منو بسپر به (علیهاالسلام)!» 💠 محو تماشای چشمانم ساکت شده بود، از بغض کلماتم طعم اشکم را می‌چشید و دل من را ابوالفضل با خودش برده بود که با نگاهم دور صحن و میان مردم گشتم و (علیهاالسلام) را شاهد عشقم گرفتم :«اگه قراره بلایی سر حرم و این مردم بیاد، جون من دیگه چه ارزشی داره؟» و نفهمیدم با همین حرفم با قلبش چه می¬کنم که شیشه چشمش ترک خورد و عطر عشقش در نگاهم پیچید :«این و جون این مردم و جون تو همه برام عزیزه! برا همین مطمئن باش تا من زنده باشم نه دستشون به حرم می‌رسه، نه به این مردم نه به تو!» 💠 در روشنای طلوع آفتاب، آسمان چشمانش می‌درخشید و با همین دستان خالی عزم کرده بود که از نگاهم دل کَند و بلند شد، پهلوی پیکر ابوالفضل و مادرش چند لحظه درددل کرد و باقی دردهای دلش تنها برای (علیهاالسلام) بود که رو به حرم ایستاد. لب‌هایش آهسته تکان می‌خورد و به گمانم با همین نجوای عشقش را به (علیهاالسلام) می‌سپرد که یک تنها لحظه به سمتم چرخید و می‌ترسید چشمانم پابندش کند که از نگاهم گذشت و به سمت در حرم به راه افتاد. 💠 در برابر نگاهم می‌رفت و دامن به پای صبوری‌ام می‌پیچید که از جا بلند شدم. لباسم خونی و روی ورود به حرم را نداشتم که از همانجا دست به دامن محبت (علیهاالسلام) شدم. می‌دانستم رفتن (علیه‌السلام) را به چشم دیده و با هق‌هق گریه به همان لحظه قسمش می‌دادم این حرم و مردم و مصطفی را نجات دهد که پشت همهمه شد. 💠 مردم مقابل در جمع شده بودند، رزمندگان می‌خواستند در را باز کنند و باور نمی‌کردم تسلیم تکفیری‌ها شده باشند که طنین در صحن حرم پیچید... ✍️نویسنده: