eitaa logo
فرزندان حآج قٵسِـــم
468 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
5.9هزار ویدیو
49 فایل
▒هَݩــۉز هـــم بــڑﭑے شـــهـید شڍݩ ڢْࢪصت هسـت▒ 🌱ڍڷ ࢪﭑ بآیـــڍ صـﭑڢْ ڪࢪڍ🌱 به یاد سࢪدار دلــ♥️ــها•| **تبادل ادمینی نداریم** کپی آزاد با ذکر صلوات برای سلامتی وتعجیل در فرج مولا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هنر این بود که به بهشت موعود وعده نمی‌داد، به همراه خود قطعه‌ای از بهشت داشت!
🍃 میگفت: وَقتی‌تَنهاشُدی‌باخُداباش . . وَقتی‌هَم‌که‌تَنهانَبودی بی‌خُدايى‌نکُن! بی‌خُداباشی‌ضَررمیکُنی : )🥀 -استاد‌پناهیان🖊 ٜ ͟ ✾ ͟ 🦋💛🦋 ͟ ✾
6.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آی پدرومادرایی که نگران عاقبت بخیری فرزندانتان هستیدحتماببینید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خواهرم...🌸 [• این همه جوان از جوانےشان گذشتند ۅ جان دادند براے تو... و از تو خواسته اند که فقط در سنگرت بمانےزیر چادرت همین و بس باور کن تو برگزیده ای💫🌿 http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
📜 🌷امام علی علیه السلام: هيچ عملى نزد خداوند، محبوب تر از نماز نيست، پس هيچ كارِ دنيايى شما را در وقتِ نماز به خود مشغول ندارد.⛔️ 📚خصال، صفحه 621 ⏰ 💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻🍃🌙🍃🌻🌙🍃🌻🌙🍃🌻🌙 پارت۲ نویسنده:ت،حمزه لو نگاهش کردم. از شدت درد صورتش به هم پیچیده شده بود و ماسک اکسیژن مثل یاری جدایی ناپذیر به دهانش چسبیده بود. دستانش به دو طرف آویزان شده بود و از شدت تزریق جا به جا، کبود شده بود . سینه نحیفش با زحمت بالا و پایین می رفت، اما چشمان همیشه خندانش ملتمسانه به من خیره مانده بود. وقتی نگاهمان در هم گره خورد ، انگار همه چیز متوقف شد. لحظه ای تمام سر و صداها پایان پذیرفت من ماندم و او..... زیر لب آهسته نام عزیزش را صدا کردم. دستانش را با زحمت بالا آورد، حلقه ساده و نقره ای، هنوز بر انگشت چهارمش مهمان بود. دستانش را به نشانه خداحافظی برایم تکان داد و دوباره صداها بلند شد و پرستاران باعجله تخت را به داخل آسانسور هدایت کردند.. گیج و مات همانجا ایستادم . تسبیح را محکمتر فشار دادم؛ او را کجا می بردند.. تمام بدنم بی حس شده بود، به زحمت چند قدم جلو رفتم و روی نیمکت سبز نشستم. چادر سیاهم روی زمین می کشید. آهسته چادرم را بالا کشیدم هنوز بلد نبودم درست روی سرم نگهش دارم. به پیرمردی که از انتهای راهرو به سمت پله ها می رفت خیره ماندم؛ قامتش خم شده بود و هر قدم را با زحمت بر می داشت ،بعد از هر چند قدم می ایستاد،تک سرفه ای می کرد و دوباره راه می افتاد . در دل پرسیدم او هم به این سن می رسد . خودم جواب سوالم را می دانستم اما دلم نمی خواست باور کنم. بلند شدم و به سختی ایستادم . پاهایم انگار متعلق به من نبودند واز مغزم فرمان نمی گرفتند، ولی باید به سمت پله ها می رفتم. کنار آسانسور روی تکه کاغذی، تهدیدآمیز نوشته بودند.. ویژه حمل بیماران ..من هم که بیمار نبودم پس باید از پله ها پایین می رفتم. بوی الکل و داروهای ضد عفونی گیجم کرده بود سرانجام به پله ها رسیدم اما نمی دانستم باید به کدام طبقه بروم دوباره به کندی برگشتم و به سمت میز سنگی پرستار بخش رفتم. پرستار کشیک دختر کم سن و سالی بود با قد کوتاه و صورت گرد و تپل، همانطور که داشت چیزی می نوشت گفت: «بفرمایید» آهسته گفتم:« من همراه بیمار اتاق ۴۲۰ هستم، میخواستم بدونم کجا بردنشون؟؟!» سری تکان داد و گفت :«طبقه دوم ، مراقبت‌های ویژه » انگار قلبم برای لحظه ای ایستاد، چرا بخش مراقبت های ویژه ؟در غیاب من چه اتفاقی افتاده بود؟!!! 🌻🌙🍃🌻🌙🍃🌻🌙🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸ـبِـ‌سمِـ‌الله‌الࢪحمــݩِ‌الࢪحیـمـ🌸 ✨امام رضا علیه السلام فرمودند: بهترین زندگی را کسی دارد که زندگی دیگران را در سایه زندگی خود ،خوش و خرّم سازد. 📚تحف العقول، ص۴۴۲ ✧════•❁❀❁•════✧ ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem