eitaa logo
فرزندان حآج قٵسِـــم
467 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
5.9هزار ویدیو
49 فایل
▒هَݩــۉز هـــم بــڑﭑے شـــهـید شڍݩ ڢْࢪصت هسـت▒ 🌱ڍڷ ࢪﭑ بآیـــڍ صـﭑڢْ ڪࢪڍ🌱 به یاد سࢪدار دلــ♥️ــها•| **تبادل ادمینی نداریم** کپی آزاد با ذکر صلوات برای سلامتی وتعجیل در فرج مولا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پنجره فولاد رضا برات کربلا میده
ولی............... بالاخره متوجه شدم که این عزیزان کاملا حقیقی بودن😮 واقعا شهدایی که در خواب دیدم وجود داشته و چهره های زیباشونم کاملا همان بوده که در خواب دیدم.😲 و جزو شهدای دفاع مقدس می باشند بی اختیار اشک از چشمانم جاری شد ضربان قلبم به گونه ای بود که گویا قفسه سینه من گنجایش قلبم را نداشت به گونه ای می زد که گویا قلبم می خواست از قفسه سینه بیرون بزند. خدایا این چگونه آزمایشی است که بنده ای غافل از عظمتت را اینگونه مورد عنایت خود قرار می دهی در حالی که از دست من برای تشکر و قدردانی کاری بر نمی آید و نمی توانم آنگونه که شایسته و بایسته است تشکر و قدردانی کنم یا عبادت خاصی داشته باشم در حد عبادت های روزانه و روزمره ذهنم بسیار درگیر بود مانند مرغ پر کنده بودم و می خواستم فریاد بکشم از شهدا بگویم درحالیکه نمیدانستم اجازه تعریف کردن خوابم را برای کسی خواهم داشت؟؟؟؟ 🌷 تمام کانالهای تلویزیون شده بود صحبت در مورد شهدا 😳 یا نماهنگ و تصویر شهدا 😭 خدایا مگه اینها همگی میدونن که من چه خوابی دیدم و چه اتفاقی افتاده؟؟؟ در افکارم سرگردان بودم.😶 از منزل بیرون رفتم. سر تمام کوچه ها تابلوهای آبی رنگی نصب شده که با نام زیبای شهدا مزین شده است. روی دیوارهای شهر عکسهایی از شهدای عزیز کشیده شده. بیشتر دقت کردم. 🧐 این عکسها جدید هستن؟؟🤔 از روی چکه های آب باران که بر روی عکس شهدا نقشی انداخته بود مطمئن شدم که مدتهاست این تصاویر و این تابلوها و نماهنگ های تلویزیون به یاد شهدا و قدردانی از ایثار و فداکاریهایشان کشیده و ساخته شده ولی............................. 😢 بنده ...عجب غافل بودم😭😭😭 گویا چشم و گوشم بسته بوده. حالا رنگ و بوی شهر برام عوض شده بود. تمام خیابانها و کوچه ها بوی عطر شهدا رو میدادن... ادامه دارد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فرزند شهید مدافع حرم: از زبان همه ی خانواده های شهدا میگم نمیگذریم از اون دختری که به راحتی با بی حجابی پا میذاره روی خون پاک پدران ما 💔
خواب ناکافی، احساسات کودک را به هم می‌ریزد بنا بر نتایج تحقیقات، کمبــود خــواب در کــودکان موجـب : کاهـش شدید در پاسـخ بـه احساسـات مثبـت و افزایـش قابل‌توجه در پاسـخ بـه احساسـات منفـی می‌شود. فقــدان خــواب منجــر بــه کاهــش قــدرت کنتــرل احساســات منفــی می‌­شــود . ایــن حالت بــه علــت در هـم گسـیختگی عملکـرد قشـر جلـوی پیشـانی بـه وجـود می‌­آیـد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 جوینده ، یابنده ست . ( ارواحنافداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف ) فرمودند: ان استرشدت أرشدت ، و ان طلبت وجدت؛ اگر خواستار رشد و کمال معنوی باشی هدایت می شوی ، و اگر طلب کنی می یابی . 📚 بحارالأنوار ، ج ۵۱ ، ص ۳۳۹
شوق پرواز_۲۰۲۱_۱۰_۲۶_۲۳_۰۷_۱۶_۶۳۸.mp3
4.22M
🎼تو شوق پر زدن دادی... |🎤کربلایی مجتبی رمضانی 💠
🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻 پارت۸۷ نویسنده:ت،حمزه لو با لحنی جدی گفت:«اگر تصمیمتون جدی باشه وبا ایمان و اعتقاد بخواید بخونید،باید از همین لحظه شروع کنید.». ساکت شد و منتظر جوابم ماند.کمی مکث کردم و بعد با خنده گفتم:«ولی امشب راحت خوابتون میبره ها!!!» با تعجبی که در صدایش،موج میزد گفت:«چطور!!!؟» نفس عمیقی کشیدم و گفتم:«خب آخه امروز یه امر به معروف کردید!» لحظه ای چیزی نگفت و بعد مِن مِن کنان گفت:«اگر حرفام رو شما اثر کنه راحت می خوابم،ولی اگه اثر نکنه....» فوری گفتم :«قول میدم؛قول میدم بخونم شما راحت بخوابید!!» روی تخت جابه جا شدم که گفت:«خب مزاحمتون نباشم،شما هم برید به کارتون برسید!!» ناراحت شدم و گفتم:«دوباره عذرم رو میخواید؟!» آهی کشید و گفت :«هیچ وقت فکر نکنید که من از صحبت کردن با شما خسته میشم ولی نمیخوام باعث دردسر برای شما بشم.ان شاالله کارمون درست میشه و دیگه همیشه پیش همیم و تا دلتون بخواد با هم حرف میزنیم.!!» با تردید گفتم آخه چه طوری؟!» حسین مصمم جواب داد:«من بعد از رفتنتون خیلی فکر کردم،ارتباط ما به این شکل اصلا درست نیست..من تصمیم خودم رو گرفتم.امسال سال آخر درسمه،کار هم که فعلا دارم ،درسته نیمه وقته ولی خب تا یه کار خوب پیدا کنم بهتر از هیچیه..خونه ی پدریم هم که هست،درسته که گلنگیه ولی از اجاره نشینی بهتره.میخوام بیام با پدرتون صحبت کنم.!» فوری گفتم :«نه نه نه!!» حسین با دلخوری پرسید:«چرا؟؟؟!» گفتم :«الان وقتش نیست،برادرم هم در شرف ازدواجه،اگر این دوتا جریان باهم قاطی بشه خوب نمیشه...بهتره صبر کنیم تا یه کمی بگذره...در ضمن من تا همه چیز رو در مورد شما ندونم نمیتونم بهتون جواب قطعی بدم.» خندید و گفت:«نترسید،دزد و قاتل نیستم منم یه آدمم مثل بقیه ی مردم...ولی،چشم حتما یه روز سر فرصت همه چیز رو براتون تعریف میکنم.» با شنیدن صدای بسته شدن در ورودی دستپاچه شدم و گفتم:«فعلا خداحافظ یکی اومد!!» همزمان با گذاشتن گوشی صدای سهیل بلند شد:«مامااااان.....مهتاااااب.....کسی نیست؟!!!» نمیدانم چرا دلم پر از شادی بود،بلند شدم،در اتاق را باز کردم و با حس خوبی که داشتم از اتاق خارج شدم... به همه چیز خوشبین بودم و به دلم افتاده بود که همه چیز درست میشود. 🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻
🦋🌱💫🌸🍃🌷دوستان عزیز ،به خاطر بی نظمی و تاخیر در ارسال پارت های رمان عذر خواهی میکنم.چند روزه مشغله م زیاد شده و فرصت تایپ رو کمتر پیدا میکنم.ان شاالله به زودی دوباره به صورت منظم رمان رو میذارم🦋💫🌸🌱🌷