💢فضیلت صلوات در روز جمعه:
✍امام صادق(علیه السلام):
«هر کس بعد از نماز ظهر در روز #جمعه سه مرتبه بگوید:الَّلهُم صلَّ علی محمِّدوآل محمَّد از یاران حضرت مهدی(علیه السلام)خواهد بود.»
#امام_زمان
📚مستدرک وسایل الشیعه؛ج۶ ص۹۴ و۹۸
#شب_جمعه
از ما که گذشت...
#شب_جمعه
🌸🌿¶×
از امام صادق علیه السلام نیز نقل شده است:
هر کس سوره صاد را در شب جمعه قرائت کند خیر دنیا و آخرت به او داده می شود آنگونه که به احدی از مردم داده نشده است مگر به پیامبران یا فرشتگان مقرب خدا. هم چنین خداوند او و همه کسانی از خانواده اش که محبوب اویند و حتی خادمش که به او خدمت کرده است را با شفاعت او وارد بهشت می کند.
ثواب الاعمال، ص112
#شب_جمعه
#امام_زمان
🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻
#مهرومهتاب
پارت۸۸
نویسنده:ت،حمزه لو
از گرما داشتم خفه می شدم،به اطراف نگاه کردم.
سالن به آن بزرگی از شدت شلوغی در حال انفجار بود.همه باهم در حال حرف زدن بودند.
مینا هم در گوشه ای نشسته بود و طبق معمول قیافه اش در هم بود.
مادر و پدرم موفق نشده بودند کاری کنند تا او به مراسم نیاید.
خاله طناز تنها آمده بود،شوهرش در خانه مانده بود تا بچه ها را نگه دارد.دایی علی و عمو فرخ کنار هم نشسته بودند و صحبت میکردند اما عمو محمد کنار مینا مانده بود،انگار میخواست مراقب باشد تا مینا حرفی نزند.
به سهیل که نگران نگاه میکرد خیره شدم.گلرخ هم مثل سهیل نگران به نظر می رسید.پدربزرگ،عمو وعمه ی او هم آمده بودند،اما از فامیل مادرش خبری نبود.بعدا سهیل گفت که باهم قهرند.
یعنی دایی های گلرخ با پدرش مشکل داشته اند و به همین خاطر در مراسم حاضر نشده بودند.
اما تمام دختر عموها و پسر عمو هایش به همراه فرزندانشان و تمام فرزندان عمه
اش به همراه عروس ها و دامادهایشان آمده بودند.
سرانجام پس از یک ساعت حرف زدن و شلوغ کردن ،پدربزرگ گلرخ با صدای بلندی گفت:«دخترا،بچه هاتونو بردارید ببرید سرمون رفت،میخوایم حرف بزنیم.»
به چشم بر هم زدنی همه بچه هایشان را از سالن بیرون بردند،مادر گلرخ سریع تمام بشقاب های کثیف را حمع کرد و بلاخره فضا کمی آرام شد.
همه ساکت شدند.پدربزرگ گلرخ شروع به صحبت کرد..بحث مهریه و شیر بها زود به نتیجه رسید.
مهریه دویست سکه و شیربها یک قطعه زمین به نام گلرخ تعیین شد.بعد صحبتها کشیده شد به تعیین. تاریخ عقد و عروسی و مراسمات.
مادر گلرخ با نامزدی موافق بود و مادر من با عقد.سرانجام گلرخ با صدایی لرزان به سخن آمد و گفت:«چون هنوز یه ترم از درسم مونده،فعلا عقد محضری کنیم با یه مراسم مختصر تا وقتی که درس من تموم بشه و تکلیف کار سهیل و خونه معلوم بشه..اون موقع یه مراسم مفصل میگیریم.»
همه موافقت کردند و دست زدند.بعد از تعیین تاریخ برای عقد محضری مراسم به خوبی و خوشی به پایان رسید و همه خداحافظی کردیم و هر کس،به خانه ی خودش رفت.
در مسیر بازگشت کلی غر زدم و به مادرم گفتم:«حالا اگه من نمیومدم چی میشد،تا آخر مثل مجسمه نشسته بودم.اگه خونه میموندم حداقل تلوزیون می دیدم.!!»
مادرم بدون توجه به حرف من رو کرد به پدرم و گفت:«چه عجب مینا جلوی زبونش و گرفت و چیزی نگفت.تا مراسم تموم بشه صد بار مردم و زنده شدم نکنه حرف ناجوری بزنه!!»
پدرم خندید و گفت:«فکر کنم محمد تهدیدش کرده بود.!!»
🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻
8.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پست_ویژه
هـیبټ و حاݪ ۅ هَـۅاے حـرم امشب؛🌙
خبـر از حُضور مادرۍ میدَهد...
ڪسۍ سخݩ اَز عطـش ۅ آب نگۅیَد...
دیگر ڪسے روضہ ی گۅداݪ نخواݩد
مادَر اَست...
میشنَوَد...
تـاب ݩمی آوَرد💔
شَب هاے جُمعہ روضہ آرام بخواݩـید
مادرش ایݩجاست... همین گوشه گودال...
شب جمعه است هوایت نکنم میمیرم
#حاج_مهدی_رسولی
#روضه
17.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫🍃کاش می شد آقا مثل پرنده از قفس تن رها شم
یک شب جمعه پر بکشم تا زائر کرببلا شم..
🌙شب جمعه ست هوایت نکنم می میرم
#شب_جمعه
#امام_زمان