☑️دیدار خانواده و اعضای ستاد بزرگداشت شهید حاج قاسم سلیمانی با رهبر انقلاب
🔸 در آستانه دومین سالگرد شهادت سردار بزرگ اسلام سپهبد حاج قاسم سلیمانی، اعضای ستاد بزرگداشت و خانواده آن شهید والامقام با رهبر معظم انقلاب اسلامی دیدار کردند.
۱۴۰۰/۱۰/۱۱
#قهرمان_من
#عزیز_ملت
#hero
🔴دست نوشته حاج قاسم که امروز از سوی خانواده ایشان به رهبر انقلاب اهدا شد
من به دنبال قاتلم میگردم و چقدر مشتاق دیدارشم، او مرا به قله سعادت خواهد رساند. بیا! خواهش میکنم بیا! تحملم تمام شد بیا! بیا با تیغ برهته برنده گلوی من آماده بریدن و خون من آماده جهیدن از جسم...
بیا مرا از این زندان رها کن،
ای ملید قفل اسارتم
بیا..بیا..بیا..
من مقلد آن آزاده ام که گفت:«قسم به خدا،اگر مرا شهید کنی،شفاعتت خواهم کرد....
#hero
#قهرمان_من
#عزیز_ملت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفت قاسم ظهور نزدیک است
گفت صهیون به گور نزدیک است..✌️🏻🇮🇷
#hero
#قهرمان_من
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 داغ دلمان تازه شد آقا جان ...
🎥 روایت بغضآلود رهبر انقلاب از انتظار حاجقاسم پشت درب اتاق عمل جراحی و همراهی با خانواده دوست شهیدش ...
( در دیدار امروز خانواده شهید سلیمانی با رهبر انقلاب )
#داغ_بر_دل_مانده
#قهرمان_من
#حاج_قاسم
#hero
enc_1640875464815706090146.mp3
3.51M
●━━━━━━─── ⇆ㅤㅤ
◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤㅤ
بهار خونه ما چرا شدی خزونی
برا خودت دعا کن مادر دم اذونی
حاج مهدی رسولی🎙
#فاطمیه
#قهرمان_من
#امام_زمان
#اللهمعجللولیکالفرج
فاطمه عزیزم
این چندصفحه رابرای تو می نویسم
چون می دانم مقدسانه مرا دوست داری
نمي دانم چرااین حرف هارا برایت مینویسم
اما
احساس می کنم دراین تنهایی و غربت وغم
نیازدارم باکسی عقده دل بازکنم
آه مرگ خونین من!
عزیزمن!
زیبای من!
کجایی؟
مشتاق دیدارتم
وقتی بوسه انفجار
تمام وجود مرا درخود محومی کند
دود می کند
و می سوزاند
چقدر این لحظه را دوست دارم
آه! چقدراین منظره زیباست
چقدر این لحظه را دوست دارم
درراه عشق جان دادن خیلی زیباست
خدایا!
سی سال برای این لحظه تلاش کردم
برای این لحظه باتمام رقبای عشق درافتاده ام
زخم هابرداشته ام
واسطه ها فرستاده ام
چقدر این منظره زیباست!
چقدر این لحظه را دوست دارم!
عزیزمن!
زیبای من!
مرگ خونین من!
کجایی؟
#hero
#قهرمان_من
#عزیز_ملت
#امام_زمان
#اللهمعجللولیکالفرج
🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻
#مهرومهتاب
پارت۱۳۹
نویسنده:ت،حمزه لو
عید آمد و رفت ولی برای من هیچ لطفی نداشت.دلم گرفته بود و از ناراحتی در حال انفجار بودم.صدای مادرم بلند شد:«مهتاب.....ما داریم میریم،اگر نظرت عوض شد،زنگ بزن بابات بیاد دنبالت!!»
برای ناهار ،خانه ی نازی دعوت بودیم ولی من اصلا حوصله نداشتم و حدس میزدم مادرم با شنیدن حرفهای آنروز من،از صرافت ازدواج من با کوروش افتاده باشد که وقتی
جوابی ندادم ،مادرم اصرار نکرد و لحظه ای بعد صدای باز و بسته شدن در،خبر از رفتن پدر و مادرم داد.
روی تختم نشستم و یاد چهارشنبه سوری افتادم.
به حسین زنگ زدم و خواستم که ببینمش تا پیشنهادهایم را بشنود و باهم به نتیجه ای برسیم.کمی تعلل کرد و گفت که نمیتواند بیاید،اما من دلخور شدم و اصرار کردم و اوهم به خاطر من قبول کرد.
وقتی سر قرار رسیدم ،حسین،منتظرم ایستاده بود.ماشین را پارک کردم و به طرف کافی شاپ به راه افتادیم.کمی جلوتر که رفتیم،ناگهان صدای ترقه و انفجار و دود آتش همه جا را پر کرد.دخترها و پسرها به نوبت از روی آتش میپریدند و جیغ میزدند.محو تماشای آتش بازی شدم که ناگهان،متوجه حسین شدم.
نفس نفس میزد،رنگش پریده بود و لبهایش کبود شده بود.به کلی فراموش کرده بودم که حسین،به بوی دود و مواد منفجره و کلا هر بوی تندی حساس است. هول شدم و دستپاچه گوشه ی لباسش را گرفتم و به گوشه ای کشاندمش.
به سختی،اسپری آبی رنگی از جیبش بیرون آورد و با زحمت به داخل ریه هایش کشید.
داشتم خودم را سرزنش میکردم که چرا انقدر خنگم که موضوع به این مهمی را فراموش کرده بودم.گریه ام گرفته بود.تازه دلیل مخالفتش را فهمیدم.
حسین هنوز داشت نفس نفس میزد،با نگرانی پرسیدم:«حسین،میخوای بریم بیمارستان؟!باید بهم میگفتی چرا نمیخواستی امروز بیای بیرون،ببخشید من اصلا حواسم نبود.!»
بریده بریده گفت:«فدای سرت،نمیخواستم ناراحتت کنم.مهم نیست حالا بهتر میشم.فقط باید زودتر برم خونه!»
گفتم:«میرسونمت!!»
فورا گفت:«نه نه،خودم میرم!»
سریع یک دربست گرفت و رفت.با نگرانی به خانه برگشتم.آن شب تا صبح،از نگرانی خوابم نبرد.هر چه با خانه ی حسین تماس میگرفتم،گوشی را برنمی داشت.ته دلم میدانستم حتما اتفاق بدی افتاده وگرنه حسین برای اینکه من از نگرانی بیرون بیایم،با من تماس میگرفت.
از صبح زود تا ظهر مادرم با طاهره خانوم مشغول خانه تکانی بود ومن کلافه در اتاقم ماندم.نزدیکیهای ظهر،تلفن به صدا در آمد.با خیال اینکه حسین باشد سریع گوشی را برداشتم.صدای غریبه ای در گوشم پیچید:«الو منزل آقای مجد!!؟»
🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻
7.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #نماهنگ «دلم خونه از این قصهها»
🔅 بیا که برای رسیدن تو
همش غصه داره دل فاطمه...
حاج مهدی رسولی🎙
#فاطمیه
#امام_زمان
#اللهمعجللولیکالفرج