🍃🍄✨🍃🍄✨🍃🍄✨
✨🍄🍃✨🍄🍃
🍃🍄✨
#تواب
#پارت132
بین راه مغازه ی جلوی یه اسباب بازی فروشی وایستادم، ولی مغازی کناریش گل سرهای خوشگلی داشت.
لحظه ای یاد موهای بافته شده سوجان افتادم و پا سمت مغازه ی کناری
تند کردم .
چند تایی گل سر و کش مویی و سنجاق سر برداشتم .
اینها همه هدیه برای روجا بود ولی به این امید که شاید سوجان هم ازشون خوشش بیاد و به موهاش بزنه با ذوق و وسواس خاصی انتخاب کردم و به سمت خونه حاجی رفتم.
به خونه که رسیدم بعد از سلام و احوالپرسی کوتاه با حاجی سراغ روجا رو گرفتم و سمت اتاقش رفتم.هرچی چشم چرخوندم دختر حاجی رو ندیدم.
در زدم و گفتم:« سلام روجا خانم اجازه هست بیام تو اتاقتون؟!»
صدایی نیومد ؛دوباره دو تا تَک ضربه آروم به در زدم و گفتم:«یعنی روجا خانم گل خوابیده که جواب عمو رو نمیده؟!
حالا من با این کادویی که خریدم باید چیکار کنم ؟!»
در آروم باز شد و
دختر کوچولوی اخمو سر به پایین گفت:«سلام عمو.»
روی دو زانو نشستم و گفتم:«سلاااام خوشگل خانم.
اجازه میدی عموووو بیاد اتاقت؟!»
از جلوی درکنار رفت،بلند شدم و وارد شدم .
روی تختش نشستم؛ کادو رو سمتش گرفتم وگفتم:«این کادو واسه روجا خانومه ،دوست داری بازش کنی!؟»
با همون اخم گفت:«بله عمو .»
اومد و نزدیکم نشست و سریع کادو رو باز کرد .
جعبه ی گل سرهارو که باز کرد چشماش خندید و یک لبخند خوشگل رو لبهاش نمایان شد.
دیگه چشمهاش غم نداشت ،بلکه از خوشحالی برق میزد.با هیجان گفت:«عمووووو.. اینا همه ش مال منه؟!»
دستی به موهاش کشیدم و با مهربونی گفتم :«بله عمو
حالا برو یه شونه بیار من موهای قشنگتو با گل سرها خوشگل کنم.»
سریع رفت و با شونه برگشت.
روی زمین نشستم .
جلوم با کمی فاصله پشت به من نشست...
وقتی بچه بودم همیشه زن عمو موهای آیه رو شونه میکردو کلی قربون صدقش میرفت .
لحظه ای یاد اون روزها تو ذهنم جون گرفت .
تو عالم بچگی حسودی میکردم،
دلم میخواست منم موهام بلند بود و زن عمو بدری اونارو شونه کنه و کلی قربون صدقم بره...
🍃🍄✨🍃🍄✨🍃🍄✨