eitaa logo
فرزندان حآج قٵسِـــم
486 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
5.9هزار ویدیو
49 فایل
▒هَݩــۉز هـــم بــڑﭑے شـــهـید شڍݩ ڢْࢪصت هسـت▒ 🌱ڍڷ ࢪﭑ بآیـــڍ صـﭑڢْ ڪࢪڍ🌱 به یاد سࢪدار دلــ♥️ــها•| **تبادل ادمینی نداریم** کپی آزاد با ذکر صلوات برای سلامتی وتعجیل در فرج مولا
مشاهده در ایتا
دانلود
✨🍄🍃✨🍄🍃✨🍄🍃 🍃🍄✨🍃🍄✨ ✨🍄🍃 حاجی با دیدنم به سمت میز اومد و گفت:«سلام آقا محمد!!» بلند شدم،دستم رو به سمتش دراز کردم و گفتم:«سلام حاجی » سلام آروم و پر از حجب و حیای دخترش رو هم آروم جواب دادم که نزدیک نازنین شد و با محبت پرسید:«سلام نازنین خانم حالتون بهتر شده؟!» نازنین باز در نقشش فرو رفت و گفت:«بله عزیزم بهترم... داداش خواست بیایم پایین تا حال و هوام عوض بشه وگرنه من تو تنهایی آرامش بیشتری دارم.!» دختر حاجی با ناراحتی گفت:« آخه چراتنهایی؟!« نازنین با گریه یه ببخشید گفت و به طرف آسانسور رفت. من متعجب نگاهش میکردم که حاجی رو به دخترش گفت:«سوجان بابا چیزی گفتی که ناراحتشون کردی؟!» دختر حاجی با تعجب گفت:«نه بابا ؛ فقط پرسیدم چرا تو تنهایی آرامش داره همین!» وقتی نگاه های پرسوال شون رو دیدم مجبور شدم داستانی که نازنین گفته بود رو تعریف کنم. «راستش خواهر من تو تصادف همسر و بچه ش رو از دست داده ؛ الان هم حال روحی خوبی نداره و افسرده است. من برای اینکه تنها نباشه خواستم تا به این سفر بیاییم ولی خب اینجا هم...... هم صحبتی نداره و بیشتر تنهاست.!!!» حاجی زیر لب ذکری گفت و رو به دخترش کرد و گفت:«سوجان ؛ بابا جان تو بیشتر به خواهر آقامحمد سر بزن یک هم صحبت باشید تا مدتی که مشهد هستیم .. ان شاالله خداصبرشون بده.» بعد از تشکر کردن و خداحافظی ،با کلافگی به طرف اتاقم رفتم. ✨🍄🍃✨🍄🍃✨🍄🍃