eitaa logo
فرزندان حآج قٵسِـــم
467 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
5.9هزار ویدیو
49 فایل
▒هَݩــۉز هـــم بــڑﭑے شـــهـید شڍݩ ڢْࢪصت هسـت▒ 🌱ڍڷ ࢪﭑ بآیـــڍ صـﭑڢْ ڪࢪڍ🌱 به یاد سࢪدار دلــ♥️ــها•| **تبادل ادمینی نداریم** کپی آزاد با ذکر صلوات برای سلامتی وتعجیل در فرج مولا
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍄✨🍃🍄✨🍃🍄✨ ✨🍄🍃✨🍄🍃 🍃🍄✨ چند روزی از اون ماجرا میگذشت. دل تو دلم نبود که بدونم از دزدیده شدن روجا چه برداشتی کرده بودند . هیچ خبری هم از حاجی نبود. دلم نمیخواست از طریق نازنین از دختر حاجی خبر بگیرم. دلم رو یک دل کردم و رفتم سمت مسجد، اونجا حاجی رو میشد دید. امشب چقدر این مسجد شلوغ بود. آروم وارد حیاط مسجد شدم که با چهره ی جدید حاجی رو به رو شدم من رو نمیدید ولی من در نگاه اول شناختمش؛ با اینکه عباو عمامه رو برداشته بود و کنار دیگ بزرگی در حال هم زدن بود ولی این حاجی بد جور به دلم نشسته بود و سریع بین جمعیت پیداش کردم. یه ربعی گذشت که خودم رو کنارش دیدم و آروم سلامی کردم:«سلام حاجی، قبول باشه.» به محض دیدنم دستم رو گرفت و از کنار دیگ به طرف خلوت تر حیاط کشید و گفت:«سلام مومن ،کجایی تو؟!» گوشی من خراب شده بود ،ریست کردم شماره شما هم پاک شده بود ،آدرسی هم نداشتم. کمی ترسیدم و گفتم:«خیره حاجی؛ کارم داشتی؟!» دستم و فشرد و با محبت گفت:«بله آقا محمد؛ روجای من رو بهم برگردوندی! من یه تشکر نکردم ازت.» با خجالت سرم رو پایین انداختم و تشکر کردم و برای عوض شدن بحث گفتم:«حاجی ماشاالله چه نذری های خوش عطری هم می پزید، امشب هم آشپز خودتونید حتما عالی شده.» خندید و گفت:«برای سلامتی روجا، مادرش نذر کرده. هر موقع ما زحمتی داریم تو پیدات میشه الان هم میخواستیم ظرفهای غذا رو پخش کنیم ،خوب شد اومدی. راستی شماره ی من رو بزن تو گوشیت برام یه تک بزن شمارت رو داشته باشم اگر باز مزاحمتی بود بتونم پیدات کنم.» نگاهش کردم و گفتم:«اختیار دارید حاجی کاری باشه من رو جفت چشمام انجام میدم.» بعد از پخش نذری ها خواستم برگردم خونه که روجا رو دیدم کنار حوض نشسته بود . حیف بود بدون دیدن اون چشمای قشنگ برمیگشتم. رفتم کنارش لب حوض نشستم وگفتم:«کسی میدونه فرشته ی کنار حوض، اسم قشنگش چیه؟!» فوری با اون صدای قشنگش گفت:«عموووووو!!» قند تو دلم آب شد و گفتم:«جون عمو! تو که روجای خودمون هستی!!» بغلش کردم و بوسه ای روی سرش کاشتم وگفتم:«چرا تنها نشستی عموجون؟!» با لبخند قشنگی گفت:«مامان گفت بشینم تا خودش بیاد ؛میخوایم بریم یه جای خوب خوب .» کنجکاو شدم و پرسیدم:«اونجای خوب اسمش چیه؟ عمو رو نمیبری؟!» 🍃🍄✨🍃🍄✨🍃🍄✨