🌃 #نمازشب
و شب محفل انس دوستان خدا و تماشاگه راز عارفان است.👌
🖇...در حدیث قدسی آمده است که:
✨ای داوود! هر که شب نماز گزارد فقط به خاطر من،
آنگاه که مردم در خوابند، پس به فرشتگانم دستور می دهم تا برای او استغفار کنند و بهشت من مشتاق او گردد.
منبع: #رسالهلقاءالله، ص۱۲۹
🌱مومن حاضری #نمازشب_خون_بشیم؟🤩📿
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
💠 نمازشببیستوپنجمماهشعبان
✨🌷 رسول خدا (ص) فرمود:
هرکس در شب بیست و پنجم ماه شعبان ۱۰ رکعت نماز بخواند؛
در هر رکعت یک بار سوره حمد و یک بار سوره تکاثر؛
پاداش کسانی که امر به معروف و نهی از منکر میکنند،
و همچنین پاداش هفتاد پیامبر را به وی اعطا میکنند.
خوندنش زیاد زمان نمیبره،دست بجنبون رفیق🍃🌷🌿
💫 سوره تکاثر :
❆ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
❆ أَلْهَـٰکُمُ التَّکَاثُرُ.
❆ حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ.
❆ کََلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ.
❆ ثُمَّ کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ.
❆ کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ.
❆ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ.
❆ ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ.
❆ ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ.
#التماسدعایفرج
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
#باامامزمانعجحرفبزنید📿
#نمازشبحتمابخونید🤲🏻
#وضوبگیرید💞
#التماس_دعای_فرج
#پایان_فعالیت_امروزمون✋🏻
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🍃🍂🌷🍃🍂🌷🍃🍂🌷
مطابق #محاسبات_نجومی
#تقویم_اسلامی_نجومی
💎پنجشنبه
۱۹ فروردین ۱۴۰۰
۲۵ شعبان ۱۴۴۲
۸ آوریل ۲۰۲۱
☝ صدقه اول صبح فراموش نشود.
🌸 اذکار پنجشنبه :
- لااِلهَ اِلَّا الله المَلک الحقُّ المُبین( 100مرتبه )
- یا غَفُورٌ یا رَحيمٌ
- یا رزاق (308 مرتبه بعد از نماز صبح) برای وسعت رزق
🌸 پنجشنبه ۲۵ ماه قمری برای کارهای زیر خوب است:
🔹تعلیم و تعلم
🔹امور کشاورزی
🔹دید و بازدید سیاسی
🔹دیدار بزرگان و علما
🔹امور معمول روزانه
🔹مسافرت در صورت ضرورت با صدقه باشد.
🌹نوزادی که در این روز به دنیا آید مبارک و خوش قدم است و عالم و دین شناس گردد به امید خدا.
✂ طبق روایات، #اصلاح (سر و صورت) در این روز ماه قمری ، خوب است و باعث اصلاح شدن کارها می گردد.
♦ #خون_دادن یا #حجامت، زالو انداختن در این روز ،خوب و موجب صفای خاطر می شود به امید خدا.
🔸 پنجشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز خیلی خوبی است. و موجب عزت و احترام می گردد.
💢️ این پنج شنبه برای #نوره_کشیدن (رفع موهای بدن با نوره) مناسب است.
👕پنجشنبه برای بریدن، دوختن، خریدن و پوشیدن #لباس_نو روز خوبی است و باعث می شود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد.
💢️️ وقت استخاره ،در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن
💫ذات الکرسی عمود ۹:۴۸
❣دعا در زمان ذات الکرسی مستجاب است.
🔴ذات الکرسی مخصوص روز #پنجشنبه است
📚منابع
📕حلیة المتقین
📗مجموعه تقویم های نجومی معتبر
📘مفاتیح الجنان
📒بحارالانوار
📔سایت ژئو فیزیک دانشگاه تهران
📓 مصابیح الجنان
📕تقویم نجومي اسلامی
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
﷽❣#سلام_امام_زمانم❣﷽
ای ڪاش همیشه یاورتــ باشم من
در وقت ظہــور، محضرتــ باشم من
ھر چند که نامه ام سیاهـــ است ولــی
بگـــذار سیاه لشڪرتــــ باشم من
#صبحتونمهدوے 🌼 🍃
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
☀️#نسیمحدیث☀️
☘️ امیرالمومنین امام علی (ع) :
✍️ در طلب روزی باشید، زیرا روزی برای #جوینده اش ضمانت شده.
📚 الارشاد، ج۱، ص۳۰۳
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#درپِیدوست🍃🌷💫🌿
🗡 پسر فاطمه با تیغ علی برگشته!
ألْسَّلٰامُ عَلَیْکَ یٰا مَوْلٰایَ یٰا
أَبٰا صٰالِحَ ألْمَهْدیٖ
روحیٖ لَکَ ألْفِدٰا
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
#حجابتاجبندگی💫🌷
آهای بی حجاب✋
🍃امروز تو با نیروی انتظامی نمی جنگی...
💠امروز با ستادها و ارگان های امر به معروف نمی جنگی...
💫امروز این مسلمانان به نظر عقب افتاده نیستند، که با آنها می جنگی
تو امروز سربازی از سربازان
شیـ👹ـطانی
و
علیه خــــدا و قرآن می جنگی
و
نمی دانم می توانی حس کنی لشکری که در آن می جنگی،
شاید بسیار پر طرفدار و پر جمعیت باشد،و به ظاهر دارای حقانیت،
ولی شکست برای این لشکر از زمان های دور پیش بینی شده است....
به خودت بیا...🍃🌺
این بی حجابی تو تیری🏹 ست
به قلـــ❤ــب امام زمان (عج)..
#تاجبندگی💫🌷🌸🍃
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
#داستانک🌸🍃💫
شخصی تعریف میکرد :
👈توی رستوران نشسته بودم که یک دفعه یه مَرده که با تلفن صحبت میکرد فریاد کشید و خیلی خوشحالی کرد و بعد از تمام شدن تلفن، رو به گارسون گفت :
همه کسانی که در رستورانند،
مهمان من هستن به
"باقالی پلو و ماهیچه"
"بعد از 18 سال دارم بابا میشم"
چند روز بعد تو صف سینما، همون مرد رو دیدم که دست بچه ی 3یا 4 ساله ای را گرفته بود و اون بچه بهش میگفت بابا..!
پیش مرد رفتم و علت کار اون روزشو پرسیدم!!
مرد با شرمندگی زیاد گفت:
آن روز در میز بغل دست من، پیرمردی با همسرش نشسته بودند پیر زن با دیدن منوی غذاها گفت: ای کاش میشد امروز باقالی پلو با ماهیچه میخوردیم، شوهرش با شرمندگی ازش عذر خواهی کرد و خواست به خاطر پول کمشان، فقط سوپ بخورند ...
من هم با آن تلفن ساختگی خواستم که همه مهمان من باشند تا اون پیرمرد بتونه بدون شرمندگی، غذای دلخواه همسرش را فراهم کنه!
ﻧﺼﯿﺤﺖ ﭘﺪﺭم ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺎﻟﻪ ﺗﻮ ﺫﻫﻨﻢ ﻣﻮﻧﺪﻩ؛ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺍﮔﻪ ﻣﻬﻤﻮﻥ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﯼ ﺑﻮﺩﯾﻦ ﻭ ﺻﺎﺣﺐ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﭼﺎﯼ ﺁﻭﺭﺩ، ﺭﺩ ﻧﮑﻨﯿﻦ،
ﺷﺎﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﺗﻨﻬﺎ ﭼﯿﺰﯾﻪ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽﺍﺯ ﻣﻬﻤﻮﻧﺶ ﺩﺍﺭﻩ!
ﻭ ﺍﮔﻪ ﻧﺨﻮﺭﯾﻦ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﻨﻪ ...
«ﺣﻮﺍﺳﻤﻮﻥ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﺎﺷﻪ»
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
#رهبرانه
ديديد،هنوزعشقݪشکردارد
ديديدڪهاينقافلهرهبردارد
ايماندهنهروانۍعهدشڪن
اينمُلکعلي،مالڪاشتردارد
#جانمنوسیدعلی🌷💫🌸🍃
⠀⠀⠀🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآل مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
🌺🍃🌸💫
#قولبهامامزمان
سوار اتوبوس بودیم.
جوانی کنارم نسشته بود. تاصدای اذان راشنید از راننده اتوبوس خواست تاهمان وسط بیابان برای نماز اول وقت نگه دارد،🚌🚶♂📿
راننده اول قبول نکرد🙅♂،امااصرار و خواهش های جوان پاهاےاورا از پدال گاز به ترمز انتقال داد🚦👣
بعدازخواندن نمازبه او گفتم:اقاچه اصرارےبود که حتمااول وقت بخونے وسط بیابون؟!🤔😕
یک ساعت جلوتر،هم رستوران بود🍱وهم نمازخانه🕌...
جوان تکانےخوردوگفت:نمےشد؛!
من قول دادهام که نمازمرا همیشه اولِ وقت بخوانم..😊
باتعجب گفتم:آففففرین چه خوش قول،😏حالابه کےقول دادےکه این قدر مهم است؟😟🧐
گفت:من در پاریس، درس میخوندم،اما اتاقی که گرفته بودم یک ساعت دورتر از پاریس بود،
صبح هابایک ماشین عمومےمےامدم🚎 وعصرهابرمےگشتم..خیلےهم اهل نماز نبودم..
چهارسال درس خوندم،روز اخر که امتحان نهایےبراےگرفتن مدرک بود فرا رسیدو من عازم پاریس شدم👨🎓
امادر راه ماشین خراب شدوراننده هرکارےکرد ماشین درست نشد.😩
اضطراب سراسر وجودم راگرفته بود؛😰اگر به این امتحان نمیرسیدم یک سال دیگر باید درس میخواندم📚
یک دفعه یاد امام زمان«ع»افتادم؛
در آن دیارغربت به ایشان گفتم :آقاجان اگراینجا به داد من برسےو به امتحانم برسم ،قول میدهم همیشه نمازم را اول وقت بخوانم.
بعداز چند لحظه آقایےسمت راننده رفت و با زبان فرانسوےمحلےاز راننده خواست تا ماشین اورا درست کند...
تادستےبه موتور ماشین زد ماشین روشن شد و من و مسافران دیگر سریع سوارشدیم که به کارمان برسیم...🏃♂
یک دفعه همان آقا به داخل ماشین نگاه کرد و به زبان فارسے به من فرمود :
#قولتیادتنره....و به پشت ماشین رفت..و من مات و مبهوت از ماشین پیاده شدم، ولےهیچ کس را ندیدم.
برای شادی قلب مهدی فاطمه#نمازاولوقتبخوانیم🌷💫🍃
ألْسَّلٰامُ عَلَیْکَ یٰا مَوْلٰایَ یٰا أَبٰا صٰالِحَ ألْمَهْدیٖ
روحیٖ لَکَ ألْفِدٰا
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
1_569291908.mp3
3.06M
نمایشنامه#یادت باشد
پارت6⃣
❣🍃🌷خاطرات شهید مدافع حرم
#حمیدسیاهکالیمرادی
به روایت همسر شهید🌺🌿💞🌸
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مطمئنی دوساعت دیگه هستی؟🙂
⭕️خیلی قشنگه حتما نگاه کنید☝️✨
#استادرائفیپور⭕️
#مرگ🔥
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
🌙 مهمانی نزدیک شد! و ترسِ آنکه، از
جاماندگانِ شعبان باشم؛ مرا احاطه کرده است ...
و تو باز همان خدایی هستی؛ که از پیش،
برای تمام حادثههایم، چارهای کردهای.❤️
این روزها زیاد میگویم؛
” اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَکُنْ قَدْ غَفَرْتَ
لَنَا فِی مَا مَضَى مِنْ شَعْبَانَ؛
فَاغْفِرْ لَنَا فِیمَا بَقِیَ مِنْه ”💫
تا ؛ تمام ترسم را در آغوش تو جا بگذارم،
و .. به ضیافت باشکوهت وارد شوم.
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
🔻تـــــــرک نـــــمـــــاز
📛زمانیکه از اهل جهنم سوال میشود:
🔻"ماسلککم فی سقر"🔻
➖چه چیزهایی شما را به دوزخ کشانده است و بدان انداخته است؟
🔻"قالوا لم نک من المصلین"🔻
➖می گویند:(درجهان)از زمره نمازگزاران نبودیم.
📖 (قرآن کریم،المدثر۴۲-۴۳) 📖
🍁🍁
🌹رسول الله ﷺ فرمودند:
➖اولین چیزی که بنده در روز قیامت در مورد ان مورد محاسبه قرار می گیرد نـــمـــاز می باشد.
🔻که اگـــر نمازش قبول شود🔻
به سبب ان سایر اعمالش نیز قبول می شود
❌❌و اگر نمازش مردود شدە و به سوی وی بازگردانده شود
➖سایر اعمالش نیز #مردود می گردد
1_439130777.mp3
2.98M
#شبجمعهستهوایتنکنممیمیرم
🌸🍃🌷💫
#بهتوازدورسلام🍃🌸💫
🎧 #سخنرانی
♨️ زیارت از راه دور
🔥 بسیارشنیدنی👌
🎤حجت الاسلام مؤمنی
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃
#جان_شیعه_اهل_سنت
فصل سوم
پارت ۱۴۹
نویسنده:فاطمه ولی نژاد
دقایقی نگذشته بود که پزشک به همراه یکی از پرستاران که زن به نسبت
سالخورده ای بود، از اتاق گوشه سالن خارج شدند و به سمت تختم به راه افتادند.
مجید از جا بلند شد و به دهان دکتر چشم دوخت تا ببیند چه میگوید که پرستار پیش دستی کرد و به شوخی رو به من گفت: «پاشو برو، انقدر از سر
شب خودتو لوس کردی! ما فکر کردیم با این همه سردرد و سرگیجه چه مرضی گرفتی!»
که در برابر
نگاه متحیر من و مجید، دکتر برگه آزمایش را به دست پرستار داد و گفت: «الحمدلله همه آزمایشِ ها خوبه،مشکلی نداره!»
سپس رو به مجید کرد و حرف ِ آخر را زد: «خانمت
بارداره. همه حالتهایی هم که داره بخاطر همینه.» پیش از آنکه باور کنم چه
شنیده ام، نگاهم به چشمان مجید افتاد و دیدم که نگاهش شبیه شبهای
ساحل، رؤیایی شده و همچون سینه خلیج فارس به تلاطم افتاده است. گویی
غوغایی شیرین در دلهایمان به راه افتاده و در و دیوار جانمان را به هم میکوبید که از پروای
هیاهوی پُرهیجانش، اینچنین به چشم همدیگر پناه برده و از بیم از
دست رفتن این لحظه، پلکی هم نمیزدیم که مجید دل به دریا زد و زیر
لب صدایم کرد: «الهه...!!» و دیگر چیزی نگفت و شاید نمیدانست چه کلامی
بر زبان جاری کند، که سرانجام کلمات شمرده دکتر ما را از خلسه
ِ بیرون کشید: «فقط آهن خونت پایینه! حالا من برات قرص آهن مینویسم، ولی
ً باید تحت نظر یه متخصص باشی که برات رژیم غذایی و مکمل تجویز
کنه!»
و با گفتن «شما دیگه مرخصید!»
از تختم فاصله گرفت که مجید سکوتش
را شکست و با صدایی که تارهای صوتی اش زیر سر انگشت شور و هیجان به
لرزه افتاده بود، از پرستار پرسید: «پس چرا انقدر حالش بده؟»
پرستار همچنانکه
پرونده را تکمیل میکرد، پاسخ داد :«خیلی ضعیف شده! همه سردرد و کمردرد
و سرگیجه ش از ضعیفیه! باید حسابی تقویت شه!» سپس نگاهی گذرا به مجید
ِ انداخت و با حالتی مادرانه نصیحت کرد: «باید حسابی هواشو داشته باشی. زنت هم خیلی ضعیفه هم خیلی بد ویار.»
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃
#جان_شیعه_اهل_سنت
فصل سوم
پارت ۱۵۰
نویسنده:فاطمه ولی نژاد
و شاید شاهد گریه ها و بی قراری هایم بود که با اخمی کمرنگ ادامه داد: «یه کاری هم نکن که حرصش بدی! »
سپس به چشمانم دقیق شد و با قاطعیت تذکر داد: «مادر
جون اگه میخوای بچه ت سالم به دنیا بیاد، باید تا میتونی خودتو تقویت کنی!
بیخودی هم خودخوری نکن که خونت خشک میشه!»
و باز رو به مجید کرد
و جمله آخرش را گفت: «شما برید حسابداری، تصفیه کنید.» و به سراغ بیمار
دیگری رفت. مجید با چشمانی که همچون یک شب مهتابی میدرخشید،
نگاهم کرد تا احساسم را از چشمانم بخواند و آهسته پرسید: «الهه! باورت میشه؟»
ِ ومن که هنوز در بهت بهجت انگیز خبر مادر شدنم مانده بودم، نمیتوانستم به
چیزی ،جز موهبت آسمانی و پاکی که در دامانم به ودیعه نهاده شده بود، بیندیشم
که دوباره مجید صدایم کرد: «الهه جان...»نگاهم را همچون پرنده ای رها در آسمان چشمانش به پرواز درآوردم و با لبخندی که نه فقط صورتم که تمام وجودم
را پوشانده بود، بی اختیار پاسخ دادم: «جانم؟»
و چه ساده دلخوری دقایقی پیش
از یادمان رفت که حالت با این حضور معصومانه در زندگیمان، دیگر جای
دلگیری نمانده بود. مجید با صدایی که شبیه رقص آب روی
ساحل بود، زیر گوشم زمزمه میکرد: «الهه! باورت میشه بعد از این همه ناراحتی،
خدا بهمون چه هدیه ای داده؟!!!»
بعد از مدتها، از اعماق وجودم میخندیدم
و با نگاه مشتاق و منتظرم تشویقش میکردم تا باز هم برایم بگوید از بارش رحمتی
که بر سرمان آغاز شده بود: «الهه جان! میبینی خدا چطوری اراده کرده که دلمون
رو شاد کنه؟ میبینی چطور میخواد چشم هردومون رو روشن کنه؟»
و حالا این
اشک شوق بود که پای چشمم نشسته و به شکرانه این برکت الهی از باریدن دریغ نمیکرد که خورشید لبخند زیبای خدا، زمانی از پنجره زندگی به قلبهایمان
تابیده بود که دنیا با همه غمهایش بر سقف زندگیمان آوار شده و این همان جلوه
عنایت پروردگار مهربانم بود.
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃
#جان_شیعه_اهل_سنت
فصل سوم
پارت۱۵۱
نویسنده:فاطمه ولی نژاد
با دستمال سفیدی که در دستم بود، آیینه و شمعدانهای روی میز را تمیز کردم
و پرده های حریر اتاق خواب را کنار زدم تا نسیم خوش عطر صبحگاهی به خانه ام سلام کند که به
یُمن ظهور احساسی تازه و پرطراوت در وجودم، چند روزی میشد
که حال خوشی پیدا کرده و دوباره زندگی با همه زیبایی اش به رویم لبخند میزد.
حسابش را نگه داشته و خوب میدانستم که با ورود به بیست و دومین روز آبان،
حدود یک ماه و نیم از حضور این زیبای تازه وارد در وجود من میگذرد و در همین
مدت کوتاه، چقدر به حس حضورش خو گرفته و چقدر وجود ناچیزش را باور کرده بودم که دیگر جزئی از جانم شده بود.روی
اُپن آشپزخانه دیگر جای خالی نمانده
بود ،که پُر از خوراکیهای تجویزی پزشک زنان و متخصص تغذیه و نوبرانه هایی بود
که هر شب مجید برایم میخرید؛ از ردیف قوطیهای پسته و فندق و بادام هندی
گرفته تا رطب و مویز و انجیر خشک و چند مدل شیرینی و شکلات. طبقات
یخچال هم در اختیار انواع ترشی و آلوچه و لواشک ِ های متنوع برای دل پر هوس من، و میوههای رنگارنگی بود که هر روز سفارش میدادم و مجید شب با دست پر
به خانه می آمد که به برکت این هدیه الهی، بار دیگر چلچراغ عشق مجید در دلم
روشن شده و بازار محبتمان دوباره رونق گرفته بود. حالا خوب میفهمیدم که آن
همه کج خلقی و تنگ حوصلگی که هر روز در وجودم بیشتر شعله میکشید، نه
فقط به خاطر مصیبت مادر و کینه ای که از توصیه های شیعه گونه مجید به دل
گرفته بودم که بیشتر از بدقلقی ها و ناز کردن ِ های این نازنین تازه وارد بوده و دیگر میدانستم باید چطور مهارش کرده و
ُ مهر داغش را با رفتار سردم بر دل مجید
نزنم.
گرچه هنوز گاهی میشد که خاطره تلخ آن روزها به سراغم می آمد و
بار دیگر آیینه دلم را از دست مجید مکدر میکرد، ولی من دیگر خودم نبودم که بخواهم
باز با همسرم سرِ ناسازگاری گذاشته که به حرمت یک امانت بزرگ
الهی، مادر شده بودم و بیش از هر چیزی باید خوب امانتداری میکردم که این را هم
از مادرم آموخته بودم. چقدر دلم میخواست این روزها کنارم بود و با دستهای
مهربانش برایم مادری میکرد! خوب یادم مانده بود که وقتی خبر بارداری لعیا یا عطیه را میشنید، تا چه اندازه خوشحال میشد و اشک شوق در چشمان با
محبتش حلقه میزد و چه میشد که امروز هم در این خانه بود و از شنیدن مژده
مادر شدن دختر یکی یک دانه اش، هلهله میکرد و دو رکعت نماز شکر میخواند!
اما افسوس که هنوز سکوت جای خالی اش، گوشهایم را کر میکرد ودیدن زنی
جوان و خودشیفته در خانه اش، دلم را آتش میزد، ولی چه میشد کرد که مشیت
الهی بود و با همه بیقراریهای گاه و بیگاهم، سعی میکردم که به اراده پروردگارم راضی باشم.
ِ
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃
#جان_شیعه_اهل_سنت
فصل سوم
پارت ۱۵۲
نویسنده:فاطمه ولی نژاد
یک مشت مویز برداشتم و هنوز روی مبل ننشسته بودم که کسی به در
اتاق زد.
به یکباره دلم ریخت که اگر نوریه باشد چه کنم که در این ده روز جز یک سلام
و احوالپرسی کوتاه،
ارتباط دیگری با هم نداشتیم. مویزها را در بشقاب روی میز
ریختم و در را باز کردم که دیدم عبدالله است. از دیدن صورت مهربانش، دلم غرق
شادی شد و با رویی گشاده تعارفش کردم تا داخل بیاید. تعطیلی روز تاسوعا،
فرصت خوبی بود تا بعد از ده روز سری به خانه زده و حالی از خواهرش بپرسد.
برایش شربت آوردم که لبخندی زد و تشکر کرد: «قربون دستت الهه جان!»
و بعد
با تعجب پرسید: «مجید خونه نیست؟» مقابلش روی مبل نشستم و گفتم: «نه.
امروز شیفته، ولی فردا خونه س.»
و بعد با خنده ادامه دادم: «چه عجب! یادی
از ما کردی!»
سرش را کج کرد و با صدایی گرفته پاسخ داد: «دیگه پام پیش
نمیره بیام اینجا.»
و برای او که خانواده و خانه ای دیگر نداشت و مثل من دلش
به خبر شورانگیزی هم خوش نشده بود، تحمل این زن غریبه در جای مادرش
چقدر سخت بود که نگاهش کردم و با اندوهی خواهرانه پرسیدم: «حالا تو خونه جدیدت راحت هستی؟»
لبخند تلخی نشانم داد تا بفهمم که چقدر از وضعیت
پیش آمده غمگین است و برای اینکه دلم را خوش کند، پاسخ داد: «خدا رو
شکر! بد نیست، هم خونه ام یه پسر دانشجوی اصفهانیه که اینجا درس میخونه.»
سپس به چشمانم خیره شد و پرسید: «تو چی؟ خیلی بهت سخت میگذره؟»
نفس عمیقی کشیدم تا همه غصه هایی که از حضور نوریه در این خانه کشیده ام،فراموش کرده و با تکان سر به نشانه منفی خیالش را به ظاهر راحت کنم که راحت
نشد و باز پرسید: «مجید چی؟ اون چی کار میکنه؟»
و در برابر نگاه عمیق من،
با ناراحتی ادامه داد: «دیدی اونشب بابا چطوری براش خط و نشون میکشید؟»
سپس به چشمانم دقیق شد و پرسید: «خودش بهت چیزی نگفت؟»
سرم را
پایین انداختم و مثل اینکه نگاه لبریز از ایمان و یقین مجید پیش چشمانم جان
گرفته باشد، پاسخ دادم: «گفت تا آخر عمرش پای اعتقادش میمونه و کاری به
حرف کسی نداره.»
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃
#جان_شیعه_اهل_سنت
فصل سوم
پارت ۱۵۳
نویسنده:فاطمه ولی نژاد
بیدرنگ پرسید: «پیرهن مشکیش رو هم عوض نکرد؟»
و من با لبخندی که انگار از آرامش قلب مجید آب میخورد، پاسخ دادم: «نه!»
سپس به آرامی خندیدم و ادامه دادم: «هر روز صبح که مجید میخواد بره، باید
کلی نگهبانی بدم که نوریه تو حیاط یا راه پله نباشه و مجید رو نبینه. تا شب هم
دعا میکنم که وقتی مجید بر میگرده، نوریه تو حیاط نباشه. البته مجید براش مهم نیست ولی ،خب من میترسم، اگه بابا بفهمه حسابی اوقات تلخی میکنه!» از شنیدن جوابم، برای لحظاتی به فکر فرو رفت و بعد با تعجبی آمیخته به ناراحتی
اعتراف کرد: «من فکر میکردم بعد از قضیه مامان و اون دعاها و توسلهایی که
جواب نداده بود، به خودش میاد! خیال میکردم میفهمه یه جای اعتقاداتش
اشتباهه! ولی انگار نه انگار!»
و من با باوری که از حالات عاشقانه مجید پیدا
کرده بودم، در جوابش زمزمه کردم: «عبدالله! مجید عاشقه!»
که من میدانستم پس
از آن همه اتفاقات تلخ و آن همه توهین و تحقیری که از زبان تند پدر شنیده و
آن همه بغض و نفرتی که از قلب شکسته من چشیده بود، نه تنها تنور عشقش
به مذهب تشیع خاموش نشده که گرمتر از گذشته به پای عزاداریهای محرم
گریه میکرد که گویی دل شکسته تر از پیش، دردهای پنهان در سینه اش را برای
امام حسین بازگو میکرد، پس لبخندی زدم و برای اینکه بحث را عوض کرده
باشم، گفتم: «بگذریم، از خودت بگو!»
در برابر چشمانم که این روزها رنگی تازه به
خود گرفته بود، لبخندی لبریز تردید روی صورت سبزه اش نشست و پرسید: «تو
ِ بگو! تَه چشمات یه چیزی هست!»
از هوشیاری اش خنده ام گرفت و برای آنکه راز دلم را فاش نکنم، به بهانه آوردن میوه به آشپزخانه رفتم که این خبر شیرین
هنوز در قلب من و مجید مخفی مانده و راز زیبای زندگیمان بود که عبدالله به
دنبالم به آشپزخانه آمد و زیرکانه به پایم پیچید: «الهه! از من قایم نکن! چه خبره
که به من نمیگی؟»
پرتقال و سیب را در پیش دستی چینی گذاشتم و با گفتن
«بفرمایید!»
بشقاب را به دستش دادم که با شیطنت خندید و گفت: «خیلی بد رد گم میکنی،اینجوری من بدتر شک میکنم!خب بگو چی شده!»و من از بیم
بر ملا شدن راز دلم، به شوخی اخم کردم و جواب دادم: :هیچ خبری نیس! چقدر
اذیت میکنی!»
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💫امام صادق(ع):
🌸ازشامگاه پنجشنبه(شبجمعه)
✨فرشتگانی با قلمهایی
🌸از طلاو لوحهایی از نقره
✨از آسمان به سوی زمین میآیند
🌸و تا غروب روز جمعه
✨ثواب هیچ عملی را نمینویسند
🌸به جز صلوات برمحمدو آل محمد
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
🔸چرت زدن هم تأثیر دارد...
🍃شما شب از خۅاݕ بیدار شوید و سجاده ڔا پهن ڪنید و بنشینید سر سجاده...
حٺے "چُڔت زدن" سر سجاده "نماز شب" در زندڳے اثر مےگذارد!!!
#آیت_اݪݪه_حقشناس🌷
🌿↷. نماز شب خون بشیم
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem