﷽❣#سلامامامزمانم❣﷽
خوشا صبحی که خیرَش را تو باشی
ردیفِ نابِ شعرش را تو باشی
خوشا روزی که تا وقتِ غروبش
دعایِ خوب و ذکرش را تو باشی ...
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
☀️#نسیم_حدیث ☀️
💎 امیرالمومنین امام علی علیه السلام میفرمایند:
اجرشهید بیشتر از کسی نیست که قدرت گناه دارد اما عفت می ورزد!
📚 نهج البلاغه/ حکمت۴۷۴
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کیلیپ بسیار دیدنی
به کوری چشم دشمنان....🍃🌿💞
#ویژه_دانلود
#حتما_ببینید
#نشر_حداکثری
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
📚#یک_داستان_یک_پند
روزی جوانی از پدرش پرسید معنی حمد چیست؟ پدرش گفت: پسرم، گمان کن در شهر میروی و سلطان تو را میبیند
و سلطان بدون اینکه به او چیزی ببخشی، وزیر را صدا کرده و به تو کیسهای طلا میبخشد. آیا تو از وزیر تشکر میکنی یا سلطان؟؟
پسر گفت: از سلطان. پدر گفت: معنی شکر هم این است که بدانی هر نعمتی که وجود دارد از سلطان (خدا) است.
اگر کسی به تو نیکی میکند او وزیر است و این نیکی به امر خدا است.
پس او لایق همه حمدها است.
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اقتصادمقاومتی
طنز😂🍃🌷
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
چشم#مردمیدان به میدان داری ماست
#دولتجوانانقلابی
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
.....:
عملکردبعضیازانقلابیاتواینروزایحساس ،
منویادخطبھامامعلی(؏)میندازھ :
آنھادرباطلخودمتحدند
وشمادرحقتانپراکندھ…!
#انتخابات🚶🏻♂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 این همه شوق واسه
هیچ کاره بودن عجیبهههههه!!!!! 🤔🤔😂😂
#تلنگر
هر وقت که فڪر می ڪنی هیچ #نعمتی نداری در #زندگی ات که به خاطر آن #شکرگزاری کنی☹️
کافیه دستت را بگذاری روی سینه سمت چپت صدای ضربان #قلبت را بشنوی.😍
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
#دماذانی
اذان✨
چہضࢪبآهنگ 🎶ِ
قشنگےاست
مےگوید
خداهمیننزدیڪیست ♥️
گوش👂🏻کن
🍃 «اللهاکبر»🍃
#حیعلیصلاة
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
#سوادرسانهای
داستان آبشار جاذبه درباره دو خواهر و برادر دوقلو به نام دیپر «Dipper» و میبل «Mabel» است که تصمیم گرفتهاند برای گذراندان تابستان ۱۲ سالگیشان به نزد عموی خود استن بروند. استن خانه خودش را به یک مکان توریستی پر از موجودات عجیب دست ساز تبدیل کرده است و هر روز با گذاشتن تورهای مختلف برای مردم پول روزانه خود را در میآورد.
در جای جای این انیمیشن که ساخت شرکت دیزنی هم هست نمادهای فراماسونری و ایلومیناتی به چشم میخورد
#سوادرسانهای
ادامه دارد.....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫🌷🍃🌱🌹
دخترحیدرباش،ولیمردانھ
زینب،بنت الحیدر🌷🍃💞
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ استاد #رائفی_پور
📝خانه عنکبوت
معضلات امنیتی اسرائیل
قسمت پنجم
🔺 اختلافات مذهبی، نژادی، فرهنگی
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
چگونه اخبارجعلی را ازاخبار حقیقی تشخیص دهیم؟؟؟
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
#دلبرانه🌸🍃🌹🌱
از فتنه ی عمروعاص ها باکی نیست
پیداست کسی که رفتنی باشد کیست!
تا روز ظهور مهدی ان شاءالله
بر روی سرم سایه ی آقا باقیست
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🌿🍃
بَدهکهپیشتو،موےسرمسفیدنشه
بَدهکهنوکرتبمیرهوشهیدنشه
#درحسرتشهادت
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
🍃🌺💫💞🌿
❣ #شهیدانه ↝
💞 #تلنگر
پسراولگفٺ:
مادرجونبرمجبهھ!؟
گفت:بروعزیزم♥️✨
رفٺووالفجرمقدماتےشهیدشد!💔
#شهیداحمدتلخابی🌱
پسردومگفٺ:
مادرداداشڪهرفٺمنهمبرم!؟
گفت:بروعزیزم💚✨
رفٺوعملیاتخیبرشهیدشد!💔
#شهیدابوالقاسمتلخابی🌱
همسرشگفت:
حاجخانمبچههارفتند،ماهمبریمتفنگ
بچههارویزمیننمونھ.
رفٺوعملیاتوالفجر۸شهیدشد!💔
#شهیدعلیتلخابی🌱
مادربهخداگفٺ:
همهدنیامروقبولکردی،خودمروهم
قبولکن.✋🏻
رفٺودرحجخونینشهیدشد!💔
#شهیدهکبریتلخابی🌱
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
گفت من رای نمیدم❌
گفتم ولی من وجدانم قبول نمیکنه یکی واسه احساس مسئولیت دینی و اجتماعیش دست بسته ،زنده به گور بشه و من در حد یه رای دادن از دستام استفاده نکنم⁉️
#دولتجوانانقلابی
💢نمیذارم خائن ها و وطن فروش ها رای بیارن...‼️
☝️🏼:« من رای میدهم »✅
هدایت شده از ڪوثـَرِ ثـٰانٖـے
رفقا 300 بشیم سوپرایز 🥳داریم
مارو پخش کنید که 300 بشیم😊
🌸🍃🌹🌱🌿🌺
چادری ها زهـــــــــرایی نیستند!
اگر پهلویشان درد دین نداشته باشد...
چادری ها زهـــــــــرایی نیستند!
اگر لبشان ذكر غریب مادر نداشته باشد...
چادری ها زهـــــــــرایی نیستند!
اگر زینبی را برای كربلای پسرش مهدی نداشته باشند...
چادری ها زهـــــــــرایی نیستند!
اگر ذكر لب زینبشان چیزی جز «ما رایت الا جمیلا» باشد...
چادری ها زهـــــــــرایی نیستند!
اگر عدو را با سیاهی چادرشان به خاك سیاه نكشانند...
چادری ها زهـــــــــرایی نیستند!
اگر سیاهی چادرشان حرمت خون شهیدان را به عالمیان ننمایاند...
چادری ها زهـــــــــرایی نیستند!
اگر منتظـــــــــر یوسف گمگشته ای نباشند...
چادری ها زهـــــــــرایی نیستند!
اگر همت و باكری و كاظمی و مفقودالاثری را برای راه حسین بن علی(ع) نداشته باشند....
چادری ها زهـــــــــرایی نیستند!
اگر "سربند یا زهـــــــــــرا س" را بر پیشانی علویان خود گره نزنند...
چادری ها زهـــــــــرایی نیستند!
اگر چادرشان مجوز ورودشان به زیر خیمه ی نیمه سوخته ی "مــــــــــادر" نباشد...
چادری ها زهـــــــــرایی نیستند!
اگر فكرشان،هدفشان،راهشان،نگاهشان،
عشقشان و حجابشان فاطمی نباشد...
#🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃
#جان_شیعه_اهل_سنت
فصل چهارم
پارت ۳۲۱
نویسنده:فاطمه ولی نژاد
دیگر حوریه ای نبود که به هوای آرامش قلب کوچکش
خودم را آرام کنم که گلویم از هجوم بغضی مادرانه به تنگ آمد و باز به خاطر
مجید، با دست دهانم را گرفته بودم تا زمزمه گریه های بی صدایم را نشنود، ولی
سکوت سنگینم بوی یأس و مصیبت میداد که پای دلش لرزید:«الهه... چیزی
شده؟»
از شدت گریه چانه ام به لرزه افتاده و زبانم قدرت تکان خودن نداشت،
ولی نغمه ناله های نمناکم را حس میکرد که نفسهایش به تپش افتاد:«الهه! تو
رو خدا یه چیزی بگو! چی شده؟»
و مگر میتوانستم در برابر صدای گرم و مهربان مرد
زندگی ام بیش از این صبوری کنم که شیشه شکیبایی ام شکست و ناله ام به گریه
بلند شد.
دیگر نمیفهمیدم مجید چه میگوید و از ضجه های دردناکم چه حالی
شده که موبایل از دستم افتاد. تمام ملحفه سفید را روی صورتم مچاله کرده بودم
و طوری جیغ میکشیدم که عبدالله و پرستار وحشت زده وارد اتاق شدند. نفسم
از شدت گریه بند آمده و میدانستم با این هق هق گریه، نفس مجید را هم به
شماره انداخته ام. پرستار با عجله به سمت من آمد و عبدالله فهمید چه خبر شده
که سراسیمه موبایل را از روی تخت برداشت و صدا زد:«مجید نترس! نه، نه!
چیزی نشده! بهت میگم چیزی نشده. الهه... الهه فقط یه خورده دلش گرفته!»
و مجید چطور میتوانست باور کند این ضجه ها از یک دلتنگی ساده باشد
که دیگر دست از سر عبدالله بر نمیداشت و عبدالله با درماندگی پاسخ میداد:«چیزی نشده مجید! نترس! الهه حالش خوبه...»
و من که میدانستم
مجید دیگر این دروغها را باور نمی کند، از ته دل نام حوریه را صدا میزدم و دیگر به
حال خودم نبودم که با دل مجیدچه میکنم که از سوز
دل ضجه میزدم:«بچه م از
دستم رفت! دخترم از دستم رفت! دلم براش تنگ شده! به خدا دلم خیلی براش تنگ شده! دلم میخواد یه بار بغلش کنم! فقط یه بار بوسش کنم...»و تاوان این
ناله های بی پروایم را عبدالله میداد:«مجید نترس! میگم، بهت میگم چی شده!
آروم باش...»
چند پرستار دورم ریخته و میخواستند به هر وسیله ای آرامم کنند
و آرامش من تنها بوسه به صورت دخترم بود که به درگاه خدا التماس میکردم:«خدا... من بچه م رو میخوام... من فقط بچه م رو میخوام...»
همه بدنم از درد
فریاد میزد و آتشی که در جانم شعله میکشید، مجالی برای خودنمایی دردهایم
نمیگذاشت که باز از مصیبت دخترم ضجه میزدم:«به خدا دخترم زنده بود!
به خدا تا تو ماشین تکون میخورد! به خدا تا نزدیک بیمارستان هنوز زنده بود...»
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃
#جان_شیعه_اهل_سنت
فصل چهارم
پارت ۳۲۲
نویسنده:فاطمه ولی نژاد
عبدالله دور اتاق میچرخید و دیگر فریاد میکشید تا در میان هق هق ناله هایم،
صدایش به مجید برسد:«مجید همونجا بمون، من میام پیشت! خودم میام
پیشت، آخه با این حالت کجا میخوای بیای؟ من الان میام دنبالت!»
و دل
بیقرار من تنها به حضور همسرم قرار می گرفت که از میان دست پرستاران و
و فریادهای عبدالله، با هق هق گریه صدایش میزدم:«مجید... حوریه از دستم
رفت... مجید... بچه م از دستم رفت...»
و به حال خودم نبودم که مجیدی که
دیشب تحت عمل جراحی قرار گرفته با شنیدن این ضجه های مصیبت زده ام
چه حالی میشود و شاید از شدت همین ضجه ها و ضعفی که همه بدنم را ربوده
بود، توانم تمام شد و میان برزخی از هوش و بیهوشی، از حال رفتم.
نمیدانستم خواب میبینم یا واقعا
صدای مجید را میشنوم.
به زحمت چشمانم را گشودم و تصویر
صورت مصیبت زده ام را در آیینه نگاه مضطرب و مهربانش دیدم. کنار تختم روی
صندلی نشسته بودو بیصدا گریه
میکرد. آسمان صورتش از گرد و غبار غصه، نیلی شده و چشمانش همچون ابر
بهار میبارید. کنار صورتش از ریشه موهای مشکی تا زیر گوشش به شدت
خراشبده شده وپُر از زخم و جراحت بود. دست راستش از مچ تا روی شانه باند
پیچی شده و طوری با آتل به گردنش بسته شده بود که هیچ تکانی نمیخورد. پای چشمانش گود افتاده و گونه های گندمگونش به زردی میزد. هر چند
روی صندلی کج نشسته بود تا به جراحت پهلویش کمتر فشار بیاید، ولی باز هم
صورتش از درد در هم رفته و طوری که من نفهمم، نوک پایش را پشت سر هم به
زمین می زد تا دردش قرار بگیرد. به گمانم قصه غمبار من و حوریه را از عبدالله شنیده
بود که دیگر طوفان پریشانی جانش به ساحل غم نشسته و باز از سوز
دل گریه
میکرد.
هنوز محو صورت رنگ پریده و قد و قامت زخمی اش بودم که دوباره
اسمم را صدا زد:«الهه...»
شاید از چشمان نیمه بازم که به دست باند پیچی
شده اش خیره مانده بود، فکر میکرد خوابم و نمیدانست از دیدن این حالش،
نگاهم از پا در آمده که دوباره صدایم کرد: «الهه جان...» و با همه وجود منتظر بود تا حرفی بزنم که نگاه بی رمقم
را به چشمانش رساندم.
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃