eitaa logo
🤶🏻مامانوئل🤶🏻
741 دنبال‌کننده
31.7هزار عکس
34هزار ویدیو
207 فایل
سلام دوست عزیزم🤶🏻 من مهلام مامان🤱🏻علی کوچولو(سوپراستار کانال😂) قراره بهترین کانال خرید جمعی باقیمت رقابتی رو بسازیم همچنین آموزش و هرچیز جذابی پیدا کنم میزارم تا از روزمرگی مون فاصله بگیریم😎 🎁همراهم باش تا با شگفتانه ها حالت خوب بشه🎁 @Mahlaershadi
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ 📚 داستان کوتاه صحابی که علی(علیه‌السلام) را نفروخت!!! روزی حضرت (علیه‌السلام) نزد اصحاب خود فرمودند: من دلم خیلی بحال غفاری می‌سوزد خدا رحمتش کند. اصحاب پرسیدند چطور؟ مولا فرمودند: آن شبی که به دستور عثمان ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر برای عثمان به خانه‌ی او رفتند چهار کیسه‌ی اشرفی به ابوذر دادند تا با عثمان بیعت کند. ابوذر خشمگین شد و به مامورین فرمود: شما دو توهین به من کردید; اول آنکه فکر کردید من علی فروشم و آمدید من را بخرید' و دوم بی انصاف‌ها آیا ارزش علی چهار کیسه اشرفی است؟ شما با این چهار کیسه اشرفی می‌خواهید من علی فروش شوم؟ تمام ثروت‌های دنیا را که جمع کنی با یک تار موی علی عوض نمی‌کنم. آن‌ها را بیرون کرد و درب را محکم بست. مولا گریه می‌کردند و می‌فرمودند: به خدایی که جان علی در دست اوست قسم آن شبی که ابوذر درب خانه را به روی سربازان عثمانی محکم بست سه شبانه روز بود او و خانواده‌اش هیچ نخورده بودند. مواظب باشیم برای دو لقمه بیشتر؛ در این زمان علی فروشی نکنیم.... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ آموزنده 🎐 http://eitaa.com/fatemiioon_news
✨﷽✨ ✅ با بجنگ ✍مراد، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻫﺎﻟﯽ روستا ﺑﻪ ﺻﺤﺮﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ در راه برگشت، به ﺷﺐ خورد و از قضا در تاریکی شب ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﺳﺨﺖ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﺮ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﻏﺎﻟﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﺸﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥﺟﺎ ﮐﻪ ﭘﻮﺳﺖ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ‌ﺭﺳﯿﺪ، ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ روستا، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ‌ﺍﺵ ﺍﺯ ﺑﺎﻻﯼ ﺑﺎﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: ﺁﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ، مراد ﯾﮏ شیر ﺷﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ! مراد ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﺳﻢ ﺷﯿﺮ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻏﺶ ﮐﺮﺩ. ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻧﻤﯽ‌ﺩﺍﻧﺴﺖ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ، ﺷﯿﺮ ﺑﻮﺩﻩ است. ﻭﻗﺘﯽ به هوش آمد، از او پرسیدند: برای چه از حال رفتی؟مراد گفت: فکر کردم حیوانی که به من حمله کرده یک سگ است! مراد بیچاره ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ یک سگ به او حمله کرده است وگرنه ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻭﻝ ﻏﺶ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﻮﺭﺍﮎ ﺷﯿﺮ ﻣﯽ‌ﺷﺪ. ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﻢ ﯾﮏ ﻣﺸﮑﻞ ﺑﺘﺮﺳﯿﺪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﺠﻨﮕﯿﺪ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺩﺭﺗﺎﻥ ﻣﯽ‌ﺁﻭﺭﺩ. http://eitaa.com/fatemiioon_news
از "کرم" پیرزن  حکایت واقعیت داره💯 ❌یکی از غسال‌ها به نام موسوی می‌گوید: 🙄 مدت‌های زیادی در بخش مسئول تحویل جنازه بودم. اینجا بعضی‌ها مسئول کشیک شب هستند تا جنازه‌هایی را که شب توی منزل فوت می‌کنند و جوازشون توسط دکتر صادر شده و شبانه به بهشت زهرا (سلام الله علیها) حمل می‌شود را تحویل بگیرند.  ⬛️یک شب یک خانم سالمندی را آوردند که تحویل گرفتیم، فردا صبح که می‌خواستیم برای شستشو بفرستیم خانم‌های غسال گفتند که از گوشه دهان این بنده خدا کرم‌های ریز زنده در حرکت بود، خیلی چندش‌آور بود... از روی کنجکاوی ماجرا را برای یکی ازبستگانش که کمی آرام تر بود و آدم با تجربه و دنیا دیده‌ای به نظر می‌رسید، تعریف کردم و اون بنده خدا بعد از چند بار استغفار 🙄گفت: این خانم مرحومه از بستگان ماست و یک ایراد بزرگ داشت که آدم بسیار بد دهنی بود و دائم به این و آن حرف رکیک و ناسزا می‌گفت و هیچ کس از زخم زبان اون در امان نبود و حتما دلیلش همین می‌تواند باشد. از تعجب هاج و واج مانده بودم. آرام از پیرمرد عذرخواهی کردم و به داخل برگشتم.  🌹 http://eitaa.com/fatemiioon_news
خواهرا حتما بخونید: فرشتگان در حال خواندن اسامی جهنمیان بودند... که ناگهان نامش خوانده شد... "چگونه می توانند مرا به جهنم ببرند؟ دو فرشته او را گرفتند و به سوی جهنم بردند... او تمام اعمال خوبی که انجام داده بود، را فریاد می‌زد... نیکی به پدرش و مادرش، روزه‌هایش، نمازهایش، خواندن قرآنش و... التماس می‌کرد ولی بی فایده بود. او را به درون آتش انداختند. ناگهان دستی بازویش را گرفت و به عقب کشید. پیرمردی را دید و پرسید: "کیستی؟" پیرمرد گفت: "من نمازهای توام". مرد گفت: "چرا اینقدر دیر آمدی؟ چرا در آخرین لحظه مرا نجات دادی؟ پیرمرد گفت: چون تو همیشه نمازت را در آخرین لحظه می‌خواندی! آیا فراموش کرده‌ای؟ در این لحظه از خواب پرید. تا صدای اذان را شنید وضو گرفت و به نماز ایستاد. *نمازت را سر وقت، چنان بخوان كه گویا آخرین نمازی است که میخوانی. خدا مي‌فرماید: من تعهدى نسبت به بنده‌ام دارم كه اگر نماز را در وقتش بپا دارد او را عذاب نكنم و او را به بهشت ببرم. اخلاقی و آموزنده http://eitaa.com/fatemiioon_news
🌸 و کمک آشپز آشپز و کمک آشپز تازه وارد بودند و با شوخی بچه‌ها ناآشنا آشپز سفره رو انداخت وسط سنگر و بعد بشقاب‌ها رو چید جلوی بچه‌ها رفت نون بیاره که علیرضا بلند شد و گفت (بچه‌ها! یادتون نره!) آشپز اومد و تند تند دوتا نون گذاشت جلوی هر نفر و رفت بچه‌ها تند نون‌ها رو گذاشتند زیر پیراهنشون کمک آشپز اومد نگاه سفره کرد، تعجب کرد برای هر نفر دوتا کوکو گذاشت و رفت بچه‌ها با سرعت کوکوها رو گذاشتند لای نون‌هایی که زیر پیراهنشون بود آشپز و کمک آشپز اومدن بالا سر بچه‌ها زل زدند به سفره بچه‌ها هم شروع کردند به گفتن شعار همیشگی (ما گشنمونه یالله!) که حاجی داخل سنگر شد و گفت چه خبره؟ آشپز دوید روبروی حاجی و گفت حاجی اینا دیگه کیند کجا بودند! دیوانه‌اند یا موجی؟!! فرمانده با خنده پرسید چی شده؟ آشپز گفت تو چشم بهم زدنی مثل آفریقائی‌های گشنه هرچی بود بلعیدند!! آشپز داشت بلبل زبونی می‌کرد که بچه‌ها نون‌ها و کوکوها رو یواشکی گذاشتند تو سفره حاجی گفت این بیچاره‌ها که هنوز غذاشونو نخوردند آشپز نگاه سفره کرد، کمی چشماشو باز و بسته کرد با تعجب سرش رو تکونی داد و گفت جلل الخالق !؟ این‌ها دیوانه‌اند یا اجنه؟! و بعد رفت تو آشپز خونه.... هنوز نرفته بود که صدای خنده بچه‌ها سنگرو لرزوند http://eitaa.com/fatemiioon_news
✍️ 👈وعده گاه اکرم صلی الله علیه وآله وسلم با شخصی قرار گذاشتند که یکدیگر را در مکانی معینی، کنار سنگی ملاقات نمایند. رسول اکرم، زودتر از موعد مقرر در محل حاضر شده و کنار سنگ توقف کردند و منتظر آمدن آن فرد شدند. زمان مقرر فرا رسید، اما آن مرد نیامد. چند ساعت گذشت. خورشید به وسط آسمان رسید و گرمای سوزان آن به بدن مبارک رسول خدا آزار رسانید. عده‌ای از اصحاب، پیامبر را در آن حالت دیده و عرض کردند که از اینجا حرکت بفرمائید زیرا آفتاب بسیار سوزان است. پیامبر در جواب ایشان فرمود: نمی‌توانم به جای دیگری بروم. چون در اینجا با کسی قرار گذاشته‌ام.» چند ساعت دیگر گذشت تا بالاخره آن مرد رسید. حضرت به او فرمود: «اگر نیامده بودی از اینجا حرکت نمی‌کردم تا مرگم فرا می‌رسید. 📕گناهان کبیره - جلد اول - صفحه ۴۳۴ http://eitaa.com/fatemiioon_news
❗️ ▪️مرحوم آیت الله سیدمحمدهادی میلانی دچار بیماری معده شده بود پروفسور بولون جراح حاذق بلژیکی که درآن زمان (۱۳۸۲ ه ق) درشهر مشهد مشغول کار بود ایشان را عمل کرد. پرفسور پس از یک عمل۳ساعته زمانیکه آن مرجع تقلید درحال به هوش آمدن بود، به مترجمش گفت تمام کلماتی که ایشان درحین به هوش آمدن می‌گوید را برایش ترجمه کند. ▪️آیت الله میلانی در آن لحظات فرازی از دعای ابوحمزه ثمالی را قرائت می‌کرد. پروفسور برلون بعد از دیدن این صحنه گفت: برای مسلمان شدن چه باید بکنم و چه بگویم. وقتی علت را پرسیدند، گفت: تنها زمانی که انسان شاکله وجودی خود را بدون این که بتواند برای دیگران نقش بازی کند، نشان می‌دهد، در حالت به هوش آمدن بعد از عمل است و من دیدم این آقا، تمام وجودش محو خدا بود. ▪️ در آن حال به یاد اسقف کلیسای کانتربری افتادم که چندی پیش درهمین حالت و پس از عمل در کنارش ایستاده بودم، دیدم او ترانه‌های جوانان آن روزگار را زمزمه می‌کرد، در آن لحظه فهمیدم حقیقت نزد کدام مکتب است. ▪️طبق وصیت پرفسور، او را در شهری که قبرمرحوم میلانی بود دفن کردند. (مشهد،خواجه ربیع) ◾️گلشن راز ۲،۷۶۸ ◾️ آموزنده 🎐 http://eitaa.com/fatemiioon_news
▪️تو روزگاری که با یه چهار لیتری می‌شه یه ساخت مراقب باش چی به خوردت میده رفیق... http://eitaa.com/fatemiioon_news
امامِ زماטּﷻ تو روضــه بخوان... ڪزین غمِ هجــࢪان نمانده توان... http://eitaa.com/fatemiioon_news
باشه ولی من دلم برای این رفت🚶‍♂:)) http://eitaa.com/fatemiioon_news
🔺این عقب‌مانده‌ها کجا زندگی می‌کنند که موقع بافتن هم اینطور سوتی می‌دهند. بیچاره‌ها فکر می‌کنند اینجا هنوز دهه هفتاد است و ملت می‌روند بانک حقوق بگیرند. 🔹از عوارض زندگی در کمپ اشرف و آلبانی نشینی همینه که به آرایشگاه زنانه می‌گی سلمانی!! پ.ن وقتی از جوکای مجازی توییت می‌کنی فقط رو می‌ذاری جای کچله😁 جوک اون کچله رفت آرایشگاه همه خندیدن بهش گفت‌چیه اومدم فقط آب بخورم😂 امان از جو دادن یه عده که صبح تا شب دروغ می‌بافند http://eitaa.com/fatemiioon_news
صد فصل بهار آید و بیرون ننهم گام ترسم که بیایی تو و در خانه نباشم..!😢 http://eitaa.com/fatemiioon_news
🔴 تو صندق عقب هعی داد می‌زد بابااا می‌خواستم بنویسم مرگ بر 😂 🔹 بازگشت همه بسوی گونی ست 😂 http://eitaa.com/fatemiioon_news
گاهى شما فقط خودتان نيستيد. گاهى تصميم شما روى سرنوشت ديگران تاثير دارد👌 http://eitaa.com/fatemiioon_news
در توالت عمومی! پیروزی نزدیکه. هم صدای شلیک زیاد به گوش می‌رسه و هم بوی گاز اشک‌آور زیاد استشمام می‌شه.😂😂 http://eitaa.com/fatemiioon_news
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👥 مردم نسبت به وضعیت مساجد مطالبه دارند... 🕌 صحبت های صریح حاج حسین سازور درباره وضعیت مساجد(خصوصا در تهران). ⁉️ آیا انقلاب توقعش از مساجد برآورده شده؟ ⁉️ آیا ما مسائل رو برای مردم محله‌ی خود تبیین کرده‌اند؟ پ.ن: خوب است بخشی از افرادی که قرار است بزودی پاسخگوی وضعیت فعلی جوانان باشند، برخی مسئولین اسبق و فعلی مرکز امور مساجد باشند. http://eitaa.com/fatemiioon_news
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️‌ بهادری جهرمی: همه دیدند که ما و مشاور وزیر خاطی را کردیم / هر جا کوتاهی کردیم عذرخواهی و جبران می‌کنیم 🔴http://eitaa.com/fatemiioon_news
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نماهنگ | "به اذن خدا" 🔻 روایت از روند پیشرفت صنعت جمهوری اسلامی ایران 🌷 انتشار به‌مناسبت سالگرد شهادت شهید حسن طهرانی‌مقدم 📥 سایر کیفیت‌ها👇 https://farsi.khamenei.ir/video-content?id=48983 http://eitaa.com/fatemiioon_news
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بولسونارو یک نظامی و عضو یک لُژ ماسونی است. اگر چه با اعلام نتیجه انتخابات جدید در برزیل مشخص شده که او از لولا داسیولا که یک شخصیت ضد آمریکایی است شکست خورده است، ولی وی با حمایت آمریکا تلاش می کند به سبک اصلاح طلبان در سال ۸۸ منکر شکست شود. http://eitaa.com/fatemiioon_news
🌿🌺﷽🌿🌺 🦋در روزگاران قدیم دو بودند که همیشه با هم نزاع و دعوا داشتند. یک روز با هم قرار گذاشتند که هر کدام دارویی بسازد و به دیگری بدهد تا یکی بمیرد و دیگری که می‌ماند لااقل در آسایش زندگی کند! برای همین سکه‌ای به هوا انداختند و شیر و خط کردند که کدام یکی اول سم را بخورد. قرعه به نام همسایه دوم افتاد. پس همسایه اول به بازار رفت و از عطاری قوی‌ترین سمی که داشت را خرید و به همسایه‌اش داد تا بخورد. همسایه دوم سم را سرکشید و به خانه‌اش رفت. قبلا به خدمتکارانش گفته بود حوض را برایش از آب گرم پر کنند و یک ظرف دوغ پر نمک هم آماده بگذارند کنار حوض. او همینکه به خانه رسید، ظرف بزرگ دوغ را سر کشید و وارد حوض شد. کمی دست و پا زد و شنا کرد و هر چه خورده بود را برگرداند و پس از آنکه معده‌اش تخلیه و تمیز شد، به اتاق رفت و تخت خوابید. صبح روز بعد سالم بیدار شد و به سراغ همسایه‌اش رفت و گفت: من جان سالم به در بردم، حالا نوبت من است که سمی بسازم و طبق قرار تو آن را بخوری. او به بازار رفت و نمد بزرگی خرید و به خانه برد. خدمتکارانش را هم صدا کرد و به آن‌ها گفت که از حالا فقط کارتان این است که از صبح تا غروب این نمد را با چوب بکوبید! همسایه اول هر روز می‌شنید که مرد همسایه که در تدارک تهیه سم است! از صبح تا شب مواد سم را می‌کوبد. با هر ضربه و هر صدا که می‌شنید نگرانی و ترسش بیشتر می‌شد و پیش خودش به سم مهلکی که داشتند برایش تهیه می‌کردند فکر می‌کرد. کم کم نگرانی و ترس همه‌ی وجودش را گرفت و آسایشی برایش نماند. شب‌ها ترس، خواب از چشمانش ربوده بود و روزها با هر صدایی که از خانه‌ی همسایه می‌شنید دلهره‌اش بیشتر می‌شد و تشویش سراسر وجودش را می‌گرفت. هر چوبی که بر نمد کوبیده می‌شد برای او ضربه‌ای بود که در نظرش سم را مهلک‌تر می‌کرد. روز سوم خبر رسید که مرده است. او قبل از اینکه سمی بخورد، از ترس مرده بود!! این داستان حکایت این روزهای بعضی از ماست. هر خبری مادامی که روحیه‌ی ما شاداب و سرزنده باشد قوی نیست. خیلی‌ها مغلوب استرس و نگرانی می‌شوند تا خود اتفاق! لطفا خبرهای بد را نشر ندهیم و تلاشمان فقط آگاهی دادن در مورد پیشگیری باشد. یک عزم همگانی برای عبور از این بحران لازم است. بیایید خودمان به فکر باشیم و فقط اخبار و اطلاعات درست را نشر دهیم... ┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈ آموزنده 🎐 http://eitaa.com/fatemiioon_news