eitaa logo
602 دنبال‌کننده
31.7هزار عکس
34هزار ویدیو
207 فایل
@
مشاهده در ایتا
دانلود
⚫منتظر بودم یکی رسید، گفتم مستقیم! وقتی نشستم گفتم: ببخشید عزیز، می‌شه ضبط رو خاموش کنی؟؟؟ ○ گفت: داداش اینا مجازه؛ چیز بدی هم نمی‌خونه..... ● می‌دونم... ولی عزادارم! ○ "شرمنده" و ضبط رو خاموش کرد. ○تسلیت می‌گم اقوام نزدیکتون بوده؟؟؟ ● بله مادرم... ○ واقعا تسلیت می‌گم، خیلی سخته... منم تو بیست و پنج سالگی مادرم مریض بود و زجر می‌کشید، بنده‌ی خدا راحت شد😔 ● خدا رحمتشون کنه ○ خدا مادر شمارم بیامرزه... بعد پرسید ○ مادر شما هم مریض بودن؟ ● نه، مجروح بود.... ○ مجروح جنگی؟؟ شیمیایی بود؟؟ ● نه... یه عده اراذل و اوباش ریختن سرش و تا می‌خورد کتکش زدن! ○ جدی؟؟ شماهم هیچکاری نکردید؟ ● ما نبودیم وگرنه می‌دونستم چیکار کنیم... ○ خدا لعنتشون کنه... یعنی اینقدر ضربات شدید بوده؟؟؟ ● آره... مادرم سه ماه بستری شد و بعد از دنیا رفت....😭 ○ داداش ببخشیدا... عجب بی‌ناموسایی بودن! من خودم هر غلطی می‌کنم، گاهی هم نااهلی‌های بدی می‌کنم، ولی پای ناموس که وسط باشه نمی‌تونم آروم بشینم... بغضم گرفت... تو دلم گفتم کاش چندتا جوون نااهل مثل تو بودن اون روز... نمی‌گذاشتن به ناموس علی جسارت بشه... سکوتم رو که دید گفت ظاهراً ناراحتت کردم... ● نه خواهش می‌کنم... واقعا داغ مادر بَده! مخصوصا اگه جوان باشه... ○ آخ ... جوان بودن؟؟ ● آره فقط هجده سالش بود...💔 ○ گرفتی ما رو اخوی؟؟؟🤔 شما که خودت حدودا از ۳۰ سال بیشتر سن داری حرفش رو قطع کردم و گفتم: مادر شما هم هست... این هجده ساله مـــادر همه‌ی ما، حضرت زهراست... یه مکثی کرد و با تعجب نگام کرد و بعد دوباره خیره شد به جاده... ○ آها ببخشید تازه متوجه شدم... راست می‌گی... هیچ‌وقت اینجوری به قضیه نگاه نکرده بودم... چقدر حالا این غم برام متفاوت شد... وای مادرم... و لرزیدن شانه‌هایش ■ لحظاتی به سکوت گذشت ○ گفت یه سی‌دی مداحی هم دارم، البته برای محرمه... و بعد یه نگاه سوالی بهم انداخت، جواب ندادم... خودش داشبورد رو باز کرد و یه سی دی گذاشت تو ضبط. چند ثانیه بعد یه نوای آشنا بلند شد. 🎶 من بودم و راننده و صدای مداحی و و اشک و هق هق و یه روضه دونفره... @fatemiioon_news
نقل مستقیم خاطره‌ای شنیدنی از : یک بار از برمی‌گشتم، منتظر نماندم که ماشین بیاد دنبالم. از مستقیم سوار تاکسی شدم، راننده جوانی بود که نگاه معنا داری به من کرد. به او گفتم: چیه؟ آشنا به نظر می رسم؟ باز هم نگاهم کرد، گفت: شما با سردار سلیمانی نسبتی دارید؟ برادر یا پسر خاله‌ی ایشان هستید؟ گفتم: من خود سردار هستم. خندید و گفت: ما خودمون اینکاره‌ایم شما می‌خواهی مرا رنگ کنی؟ خندیدم و گفتم: من سلیمانی هستم. باور نکرد. گفت: بگو به خدا که سردار هستی! گفتم: به خدا من سردار سلیمانی هستم. سکوت کرد، دیگه چیزی نگفت. گفتم: چرا سکوت کردی؟ حرفی نزد. گفتم: زندگی‌ت چطوره؟ با گرانی چه می‌کنی؟ چه مشکلی داری؟ جوان نگاه معنا داری به من کرد و گفت: اگه تو سردار سلیمانی هستی، من هیچ مشکلی ندارم. 🇮🇷@fatemiioon_news