eitaa logo
602 دنبال‌کننده
31.7هزار عکس
34هزار ویدیو
207 فایل
@
مشاهده در ایتا
دانلود
🚨فروش برای خرید ... 💠 به یاد دارم از جمله مواردی که خود را فروخت، زمانی بود که سالی در مشهد، زمستان نزدیک شد و سرما شدت یافت و مردم برای گرم کردن خانه های خود، به خرید مواد سوختی که در آن زمان بود، روی آوردند. در چنین مواقعی تعدادی از مومنین به من مراجعه می‌کردند و پولی در اختیار من می‌گذاشتند، تا با آن زغال بخرم و بین نیازمندان توزیع کنم. معمولاً زغال را از زغال فروشی می خریدم بعد به کسانی که نیاز داشتند حواله می دادم تا زغال را از زغال فروشی بگیرند. در آن سال پولدارها به من مراجعه نکردند، بلکه فقرایی مراجعه کردند که معمولاً در چنین ایامی برای گرفتن زغال، درِ خانه علما را می‌زنند. اما آن سال، این افراد از خانه من نا امید باز می‌گشتند و این امر مرا بسیار اندوهگین می ساخت. که این حال را دید به من پیشنهاد کرد، را که برادرش به مناسبت تولد یکی از فرزندان به او هدیه کرده بود، بفروشم. من مخالفت کردم، ولی او اصرار ورزید. را گرفتم و خواستم آن را به قیمت هر چه بیشتر بفروشم. اتفاقاً یکی از همسایگان و دوستان به خانه ما آمد. من جریان را برایش تعریف کردم، تا تشویق شود که دستبند را به قیمت هر چه بیشتر بفروشد. او رفت و آن را به هزار و چند صد تومان فروخت و گفت من هم به اندازه همین پول، روی آن می گذارم. لذا مبلغ خوبی فراهم شد و با آن زغال خریدم و نگرانی همسرم هم برطرف گردید. 📚 فصل دهم، فرش پوسیده، ص 160 @fatemiioon_news
💠از باب حق گذاری، باید کمی هم شده، به نقشی که در زندگی من داشته، اشاره کنم. ایشان قبل از هر چیز از یک طمأنینه و و روحیه ی قوی برخوردار است؛ لذا با آن که خانه ما بارها مورد یورش دژخیمان واقع شد و با آن که من بارها در برابر او شدم و حتی در نیمه شب که برای من به خانه ما ریختند، مورد واقع شدم، علیرغم همه این ها هیچگاه ترسی یا ضعفی یا افسردگی و ملالتی در او مشاهده نکردم. با روحیه ای عالی و قوی در ملاقات من می‌آمد. در این ملاقات ها به من و می‌داد. هرگز نشد وقتی من در زندان بودم، خبر ناراحت کننده ای به من بدهد. به یاد ندارم که مثلاً خبر بیماری یکی از فرزندان را به من داده باشد، یا مطلبی را که برایم ناخوشایند باشد، درباره خانواده و بستگان و والدین گفته باشد. 📚 - فصل دهم ( فرش پوسیده ) - ص 159 @fatemiioon_news