eitaa logo
🤶🏻مامانوئل🤶🏻
759 دنبال‌کننده
31.7هزار عکس
34هزار ویدیو
207 فایل
سلام دوست عزیزم🤶🏻 من مهلام مامان🤱🏻علی کوچولو(سوپراستار کانال😂) قراره بهترین کانال خرید جمعی باقیمت رقابتی رو بسازیم همچنین آموزش و هرچیز جذابی پیدا کنم میزارم تا از روزمرگی مون فاصله بگیریم😎 🎁همراهم باش تا با شگفتانه ها حالت خوب بشه🎁 @Mahlaershadi
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 دو تا پسر عمو میرن سر زمین یکیشون کار کنن یهو یکیشون کە به شدت خیلی زیادی فوبیای مار داشتە داد میزنە بە دادم برس مار نیشم زد پسر عموش میگە نە بابا مار چیە زنبور بود من خودم دیدم نیشت زد و پرواز کرد میگە نە دردش خیلی زیادە پسر عموش میگە نە بابا زنبورش بزرگ بود فک کنم زنبور گاویی چیزی بودە بعد جای نیش پسر عموشو میک میزنە زهرو میکشە بیرون چند سال میگذرە و این دو پسر عمو با خانوادەهاشون میرن گردش همون جایی کە زنبورە نیش زد پسرە میگە یادتە اینجا زنبور نیشم زد پسر عموش میگە زنبور نبود مار بود 😐 اون یکی باور نمیکنە میگە امکان ندارە زنبور بود پسر عموش میگە نە مار بود من دیدم مار اومد دستتو نیش زد و رفت تو بوتەهای کنار پات قایم شد ولی چون میدونستم شدیدا از مار میترسی گفتم زنبورە اونیکی چیزی نمیگە و بە فکر فرو میرە بعد حدود دو ساعت همون دستی رو کە مار نیش زدە نشون میدە و میگە دستم چرا ورم کردە و همینجوری ورمش زیاد میشە 😐 با عجلە میرن بیمارستان و تا برسن پسرە تو راە تموم میکنە و تشخیص دکتر نیش زدگی مار بودە 😳 ینی اینقد فوبیای مار داشتە کە بعد چند سال وقتی میفهمە مار نیشش زدە همە علائم مارزدگی درش بروز میکنە و میمیرە ترسهای درونتون رو بکشید قبل از اینکه اونها شمارو بکشند eitaa.com/fatemiioon_news
📚 از باهوشی نادر شاه چنین روایت کرده اند که وقتی برای لشکرکشی به هندوستان رفت به شهری رسید که برج و باروی و خندقی بسیار قوی داشت لذا دستور داد لشکر در آنجا اطراق نموده تا فکری نماید شب هنگام که در حال قدم زدن در کنار خندق بود صدای قورباغه ها شنیده می شد ناگهان فکری به سرش زد روز بعد دستور داد در بوق و کرنا کنند و اعلام کنند که امشب به دستور ملوکانه هیچ قورباغه ای حق سر و صدا ندارد هندی ها که از بالای برج همیشه لشکر را زیر نظر داشتند شروع به خنده و مسخره کردن ایرانیان نمودند گفتند آخر مگر قورباغه دستور ملوکانه را می فهمد که اطاعت کند؟ نادر بلافاصله دستور داد، روده های گوسفندانی که برای لشکر ذبح می شد را تمیز کنند سپس باد کرده و دو سر شان را ببندند و مخفیانه به خندق بریزند شب شد و در میان بهت و حیرت هندی ها از دیوار صدا دردآمد از قورباغه ها نه! صبح روز بعد دروازه ها گشوده شد و شهر تسلیم شد چرا که وقتی دیدند قورباغه هم از نادر فرمان می برد راهی جز تسلیم نیست! قورباغه ها روده ها را با مار اشتباه گرفته بودند و از ترس شکار شدن ساکت شدند eitaa.com/fatemiioon_news