eitaa logo
🤶🏻مامانوئل🤶🏻
691 دنبال‌کننده
31.7هزار عکس
34هزار ویدیو
207 فایل
سلام دوست عزیزم🤶🏻 من مهلام مامان🤱🏻علی کوچولو(سوپراستار کانال😂) قراره بهترین کانال خرید جمعی باقیمت رقابتی رو بسازیم همچنین آموزش و هرچیز جذابی پیدا کنم میزارم تا از روزمرگی مون فاصله بگیریم😎 🎁همراهم باش تا با شگفتانه ها حالت خوب بشه🎁 @Mahlaershadi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕ #ویژه #مناسبتی #چهار_روز_مانده_تا_میلاد_سرور_جوانان_اهل_بهشت آشنایی با #سیره سیدالشهدا علیه السلام معرفت داشته باشیم نسبت به امام حسین! تو مریضی میگیم امام حسین... ولی تو بازار زمان کم فروشی نمیگیم امام حسینی هم هست!!! #استاد_دانشمند ⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕ @fatemiioon110
💢 اقامه در کاخ «» روسیه 🔶 زدیم بغل؛ وقت نماز بود. گفتم: «حاجی قبول باشه.» ‌گفت: «خدا قبول کنه ان‌شاءالله.» نگاهم کرد، گفت: «ابراهیم!» نگاهش کردم. ــ نمازی خوندم که در طول عمرم توی جبهه هم نخوندم. ــ حاج‌آقا! شما همه نمازهاتون قبوله. 🔷 قصه‌اش فرق ‌می‌کرد؛ رفته بود کاخ «کرملین» قرار داشت با «پوتین» تا رئیس‌جمهور روسیه برسد، وقت اذان شد. حاجی هم بلند شد، اذان و اقامه‌اش را گفت. صدایش ‌پیچید توی سالن. بعد هم ایستاد به نماز. همه نگاهش ‌می‌کردند. می‌گفت در طول عمرش همچین لذتی از نماز نبرده است. 🔶 پایان نماز، پیشانی‌اش را گذاشت روی مهر. به خدای خودش ‌گفت: «خدایا این بود کرامت تو، یه روزی توی کاخ کرملین برای نابودی اسلام نقشه ‌می‌کشیدند، حالا منِ اومدم اینجا نماز خوندم.» 📚 سلیمانی عزیز، ص 109. به نقل از ابراهیم شهریاری، دوست و هم رزم حاج قاسم 📎 شهدا 📎 eitaa.com/fatemiioon_news
🕊هر روز با یاد و خاطره‌ی یک شهید🥀 عملی شهدا وقتی پدرم می‌خواستند برای مثلاً روز تولدمان هدیه‌ای بخرند این طور نبود که هر چه خودشان تشخیص می‌دادند بخرند و هدیه کنند بلکه قبلاً با ما مشورت می‌کردند و از ما می‌پرسیدند چه چیزهایی رادوست داریم یا نیاز داریم تا برایمان بخرند. گاهی هم خودمان را همراه می‌بردند. مثلاً یک بار که به یک مغازه رفتیم از من پرسید می‌خواهی یا لوازم التحریر یا لباس؟ و در نهایت آنچه دوست داشتم برایم می‌خرید. کتاب سیره شهید دکتر بهشتی، ص۷۴ بـ وقتـ شهـدا 🥀🕊🥀🕊🥀🕊 http://eitaa.com/fatemiioon_news
🕊هر روز با یاد و خاطره‌ی یک شهید🥀 عملی شهدا اخوی ؛ بیا یه دستی به چراغای ماشین بزن. – شرمنده، کار دارم. دستم بنده. برو فردا بیا. – باید همین امشب برم خط. بی چراغ نمی‌شه که. – می‌بینی که، دارم لباس‌هام رو می‌شورم. الانم که دیگه هوا داره تاریک می‌شه. برو فردا بیا، مخلصتم هستم، خودم درستش می‌کنم. – اصلا من لباس‌ها رو می‌شورم، تو هم چراغ ماشین من رو درست کن. هر چه قدر بهش گفت«آقا مهدی! به خدا شرمندم، ببخشید. نمی‌خواد بشوری.» گفت «ما با هم قرار داد بستیم. برو سرکارت، بذار منم کارم رو بکنم.» یادگاران، جلد سه، کتاب ، ص ۴۵ بـ وقتـ شهـدا 🥀🕊🥀🕊🥀🕊 http://eitaa.com/fatemiioon_news