eitaa logo
602 دنبال‌کننده
31.7هزار عکس
34هزار ویدیو
207 فایل
@
مشاهده در ایتا
دانلود
♨️ ورود ایرانی و سگ ممنوع! ♨️ 🔰در سال 1322 به استخدام شرکت نفت درآمد و پس از مدت کوتاهی به آبادان منتقل شد. وی با برگزاری جلسات دینی برای کارگران، با تشریح نابرابری‌های موجود به روشنگری‌های خود در برابر استعمار ادامه داد. از جمله صحبت‌های وی در اعتراض به این جمله که در نقاط مختلف شهر از سوی کارکنان انگلیسی نوشته بود: «ورود ایرانی و سگ ممنوع!» می‌گفت: «نفت برای ملت ایران است و خارجی‌ها آمده‌اند برای ما کار کنند، نه اینکه ما را تحت سلطه خود درآورند و قسمت‌هایی از آبادان را گرفته اجازه ورود به ما نمی‌دهند» 🔰مدتی بعد برخورد شدیدی از سوی یکی از متخصصین انگلیسی شرکت نفت با یکی از کارگران صورت گرفت که به دنبال آن، نواب، کارگران را به اعتراض و اجرای قصاص دعوت کرد. با دخالت پلیس و نیروهای نظامی، اعتراضات سرکوب شد و نواب صفوی نیز شبانه به وسیله قایق از آبادان به سوی بصره و سپس نجف روانه شد. 🔰پس از ورود به نجف اشرف، در مدرسه «قوام» نجف اقامت گزید و بدون درنگ به فراگیری دروس حوزوی پرداخت. هم زمان در سه حوزه مختلف درس می‌خواند. اساتید ایشان، آیات عظام ابوالحسن اصفهانی، عبدالحسین امینی و سید اسدالله مدنی بودند. شهید نواب با مرحوم علامه جعفری نیز هم درس بود. 🔰سید مجتبی برای امرار معاش به ساخت و فروش عطر روی آورد. وی پس از چهار سال اقامت در نجف به دستور آیت الله سیدابوالحسن اصفهانی برای مبارزه با کج‌روی‌ها و کج‌اندیشی‌ها به ایران آمد و «» را تشکیل داد. ✍🏻 @fatemiioon_news
819.2K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅روایتی از دیدار در دوران نوجوانی با 👈 او پرشور، با اخلاص، پر از صدق و صفا، شجاع و صریح بود eitaa.com/fatemiioon_news
🌹نماز عارفانه 🌹شهید بالاترین هدف ، پیروی از دستور خداوند و حرکت در مسیر بندگی بود. راز و نیازهای او با خداوند، حال خاصی داشت. او هنگامی که به نماز می‏ایستاد، به سرعت اشک از چشمانش جاری می‏شد و از این عالم پرواز می‏کرد. نماز او در حقیقت، سفر به دنیای دیگر بود. کار و تلاش و فعالیت‏های خسته کننده، هرگز او را از راز و نیاز و نیایش نیمه‏ شب باز نمی‏ داشت. نواب صفوی از جمله راهیان شب و قهرمانان روز در میدان کارزار بود. او خود می‏ گفت: «به خدا سوگند، هر وقت صدای «اللّه‏ اکبر» مؤذن به گوشم می‏رسد، احساس می‏کنم دنیا در چشمانم رنگ می‏بازد و بی‏ارزش می‏شود و دیگر جز قدرت و عظمت خداوند چیزی را حس نمیکنم. http://eitaa.com/fatemiioon_news
👈❗️وضعیت قابل تحمل نبود! 🏷 فدائیان اسلام دست بہ کار شدند. در همان چند روز اول همہ ے دکان‌ها آگهے کردند: 🔸از فروختن جنس بہ زنان بدحجاب معذورند. 🔸برخے هم نوشتہ بودند کہ بہ زنان با حجاب ۱۰% تخفیف مےدهند. 🔸از ورود زنان بےحجاب بہ مسجد شاه هم جلوگیرے شد. ✍️ پےنوشت: اگر فدائیان اسلام امروز دست بہ کار مےشدند، قطعاً برای وضعیت حجاب یقہ ے مسئولین فرهنگے، امنیتے رو ول نمےکردند. http://eitaa.com/fatemiioon_news
📌آبروی خدا....! بعد از افطار مختصر؛ به آقا گفتم دیگر هیچ چیزی برای سحر و افطار نداریم. حتی نان خشک. ️فقط لبخندی زد. این مطلب را چند بار تا وقت استراحت شبانه آقا تکرار کردم. وقت سحر هم آقا برخاست آبی نوشید و گفتم دیدید سحری چیزی نبود؛ افطار هم چیزی نداریم. باز آقا لبخندی زد. بعد از نماز صبح گفتم. بعد از نماز ظهر هم گفتم. تا غروب مرتب سر و صدا کردم که هیچی نداریمااااا. اذان مغرب را گفتند. آقا نماز مغرب را خواند و بعد فرمودند: امشب سفره افطار نداریم؟ گفتم پس از دیشب تا حالا چه عرض می‌کنم؛ نداریم، نیست... آقا لبخند تلخی زد و فرمود یعنی آب هم در لوله‌های آشپزخانه نیست؟ خندیدم و گفتم : صد البته که هست. رفتم و با عصبانیت سفره‌ای انداختم و بشقاب و قاشق آوردم. پارچ آب را هم گذاشتم جلوی آقا. هنوز لیوان پر نکرده بود. صدای در آمد. طبقه پایین پسر عموی آقا که مراقب ایشان بود رفت سمت در، آمد گفت: حدود ده نفری از قم هستند. آقا فرمود تعارف کن بیایند بالا. همه آمدند. سلام و تحیت و نشستند. آقا فرمود: خانم چیزی بیاورید آقایان روزه خود را باز کنند. من هم گفتم بله آب در لوله‌ها به اندازه کافی هست. رفتم و آوردم. آقا لبخند تلخی زد و به مهمانان تعارف کرد تا روزه خود را باز کنند. در همین هنگام باز صدای در آمد. به آقا یوسف همان پسر عموی آقا گفتم: برو در را باز کن این دفعه حتما از مشهدند. الحمدلله آب در لوله ها هست،فراوان... مرحوم نواب چیزی نگفت. یوسف رفت در را باز کند. وقتی برگشت دیدم با چند قابلمه پر از غذا آمد. گفتم اینا چیه؟ گفت: همسایه بغلی بود؛ ظاهرا امشب افطاری داشته و به علتی مهمانی آنان بهم خورده. گفت بگویم هر چی فکر کردند این همه غذای پخته را چه کنند؛ خانمش گفته چه کسی بهتر از اولاد زهرای مرضیه سلام الله علیها. گفته بدهند خدمت آقا سید که ظاهرا مهمان هم زیاد دارد. آقا یک نگاه به من کرد. خندید و رفت. و من شرمنده و شرمسار؛ غذاها را کشیدم و به مهمانان دادم. کارشان که تمام شد، رفتند. آقا به من فرمود، دو نکته: اول این که یک شب سحر و افطار بنا به حکمتی تاخیر شد، چقدر سر و صدا کردی؟ دوم وقتی هم نعمت رسید چقدر سکوت کردی؛ از آن سر و صدا خبری نیست؟ بعد فرمود: مشکل خیلی‌ها  همینه. نه سکوت شون از سر انصافه، نه سر و صداشون. وقتِ نداشتن، جیغ می زنند. وقتِ داشتن، بخل و غفلت. 📚 جام عقیق 👈 حالا شده حکایت ما. یک عمر بر سر سفره خدا نشسته ایم، کافیست یک مرتبه کمی تاخیر شود، سر و صدایمان بلند می شود. کاش همان شأنی که برای مردم قائل هستیم تا آبرویشان را نریزیم، برای خدا هم قائل بودیم و آبروریزی نمی کردیم. http://eitaa.com/fatemiioon_news