eitaa logo
🤶🏻مامانوئل🤶🏻
741 دنبال‌کننده
31.7هزار عکس
34هزار ویدیو
207 فایل
سلام دوست عزیزم🤶🏻 من مهلام مامان🤱🏻علی کوچولو(سوپراستار کانال😂) قراره بهترین کانال خرید جمعی باقیمت رقابتی رو بسازیم همچنین آموزش و هرچیز جذابی پیدا کنم میزارم تا از روزمرگی مون فاصله بگیریم😎 🎁همراهم باش تا با شگفتانه ها حالت خوب بشه🎁 @Mahlaershadi
مشاهده در ایتا
دانلود
✊🏻 ۱) ۲) ۳) ۴) ۵) ۶) ۷) ۸) ۸) ✍🏻 دیکتاتوری‌ پزشکی‌ تعصبات‌ و باورهای‌‌ دروغ‌ در پوشش‌ علم،‌ دکترهای‌ خود فروخته، رسانه ها، کشیشان سیاستمداران، مُبلغین‌ و سلبریتی‌ها پیروان‌ این‌ دین‌ جدید‌ هستند که وعده‌ سلامتی‌ درمان‌ ابدی‌ در برابر شیطان‌ رجیمی‌ به نام‌ کرونا را میدهد. و انسان‌هایی‌ با با و دهن‌ هایی‌ بسته ماسک‌ که عبادتشان‌ و ❌و هر کس‌ پیروی‌ نکند مُرتد و کافر است eitaa.com/fatemiioon_news
🔴وخامت اوضاع جسمانی «ملک سلمان» 🔹آژانس بین المللی GTN24 وخامت جدی اوضاع جسمانی بن عبدالعزیز آل سعود سعودی را در میان سکوت دربار سلطنتی و کتمان اطلاعات واقعی درباره وضعیت وی، فاش کرد. 🔹این آژانس بین‌المللی اعلام کرد که کارشناسان معتقدند که احتمال زنده ماندن ملک سلمان کمتر از ۱۰٪ است و ممکن است در عرض دو هفته دیگر یا بیشتر فوت کند. خبر خوبیه ولی اینا صدتا جون دارند. خدا لعنت‌شون کنه. http://eitaa.com/fatemiioon_news
ماجرای آشنایی (علیه السلام) و غلام امام علی(علیه السلام) 💠 جوان کافری عاشق دختر عمویش شد، عمویش پادشاه حبشه بود. جوان رفت پیش عمو و گفت: عمو جان من عاشق دخترت شده‌ام، آمدم برای گفت حرفی نیست ولی مهر دختر من سنگین است. گفت عمو هر چه باشد من می‌پذیرم شاه گفت: در شهر بدی‌ها (مدینه) دشمنی دارم که باید سر او را برایم بیاوری آنوقت دختر از آن تو، جوان گفت عمو جان این دشمن تو اسمش چیست، گفت اسم زیاد دارد ولی بیشتر او را به نام بن ابیطالب می‌شناسند جوان فوراً اسب را زین کرد با شمشیر و نیزه و تیر و کمان و سنان راهی شهر بدی‌ها شد. به بالای تپه‌ی شهر که رسید دید در نخلستان، جوان عربی در حال باغبانی و بیل زدن است. به نزدیک جوان رفت. گفت: ای مرد عرب تو علی را می‌شناسی؟ گفت: تو را با علی چه کار است؟ گفت: آمده‌ام سرش را برای عمویم که پادشاه حبشه است ببرم چون مهر دخترش کرده است. گفت: تو حریف علی نمی‌شوی. گفت: مگر علی را می‌شناسی؟ گفت: بله من هر روز با او هستم و هر روز او را می‌بینم. گفت: مگر علی چه هیبتی دارد که من نتوانم سر او را از تن جدا کنم؟! گفت قدی دارد به اندازه‌ی قد من، هیکلی هم‌هیکل من. گفت: خب اگر مثل تو باشد که مشکلی نیست. مرد گفت: اول باید بتوانی مرا شکست بدهی تا علی را به تو نشان بدهم. خب چه برای شکست علی داری؟ گفت: شمشیر و تیر و کمان و سنان. گفت: پس آماده باش، جوان خنده‌ی بلندی کرد و گفت: تو با این بیل می‌خواهی مرا شکست دهی؟ پس آماده باش. شمشیر را از نیام کشید. گفت: اسمت چیست؟ مرد عرب جواب داد: عبدالله. پرسید: نام تو چیست؟ گفت: فتاح، و با شمشیر به عبدالله حمله کرد. عبدالله در یک چشم به هم زدن، کتف و بازوی جوان کافر را گرفت و به آسمان بلند کرد و به زمین زد و با خنجر خود جوان خواست تا او را بکشد که دید جوان از چشم‌هایش اشک می‌آید. گفت: چرا گریه می‌کنی؟ جوان گفت: من عاشق دختر عمویم بودم آمده بودم تا سر علی را ببرم برای عمویم تا دخترش را به من بدهد، حالا دارم به دست تو کشته می‌شوم. مرد عرب، جوان را بلند کرد، گفت: بیا این شمشیر، سر مرا برای عمویت ببر. گفت: مگر تو کی هستی؟ گفت: منم اسدالله الغالب علی بن ابیطالب، که اگر من بتوانم دل بنده‌ای از بندگان خدا را شاد کنم، حاضرم سر من مهر دختر عمویت شود. جوان، بلند بلند زد زیر گریه و به پای مولای دو عالم افتاد و گفت من می‌خواهم از امروز، غلام تو شوم یا علی. پس فتاح شد قنبر غلام علی بن ابیطالب 📚بحارالانوار ج ۳، ص ۲۱۱ امالی شیخ صدوق http://eitaa.com/fatemiioon_news