#حکایت
پسرکی از مادرش پرسید : مادر چرا گریه می کنی؟ مادر فرزندش را در آغوش گرفت و گفت : نمی دانم عزیزم ، نمی دانم. پسرک نزد پدرش رفت و گفت : بابا ، چرا مامان همیشه گریه می کند؟ او چه می خواهد؟ پدرش تنها دلیلی که به ذهنش می رسید ، این بود : همه ی زنها گریه می کنند ، بی هیچ دلیلی. پسرک متعجب شد ولی هنوز از اینکه زنها خیلی راحت به گریه می افتند، متعجب بود یکبار در خواب دید که دارد با خدا صحبت می کند،
👶🏻از خدا پرسید: خدایا چرا زنها این همه گریه می کنند؟ خدا جواب داد : من زن را به شکل ویژه ای آفریده ام . به شانه های او قدرتی داده ام تا بتواند سنگینی زمین را تحمل کند .به بدنش قدرتی داده ام تا بتواند درد زایمان را تحمل کند. به دستانش قدرتی داده ام که حتی اگر تمام کسانش دست از کار بکشند ، او به کار ادامه دهد به او احساسی داده ام تا با تمام وجود به فرزندانش عشق بورزد ، حتی اگر او را هزاران بار اذیت کنند. به او قلبی داده ام تا همسرش را دوست بدارد ، از خطاهای او بگذرد و همواره در کنار او باشد و به او اشکی داده ام تا هرهنگام که خواست ، فرو بریزد . این اشک را منحصرا برای او خلق کرده ام تا هرگاه نیاز داشت بتواند از آن استفاده کند
زیبایی یک زن در لباسش ، مو ها ، یا اندامش نیست . زیبایی زن را باید در چشمانش جست و جو کرد، زیرا تنها راه ورود به قلبش آْنجاست.
🌹اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
🔴 به ما بپیوندید👇
#من_حسینی_ام
https://eitaa.com/Man_Hoseyniam
#حکایت
جنایتکاری که آدم کشته بود، در حال فرار با لباس ژنده خسته به دهکده رسید.
چند روزچیزى نخورده بود و گرسنه بود. جلوى مغازه میوه فروشى ایستاد و به سیب هاى بزرگ و تازه خیره شد، اما پولى براى خرید نداشت.
دودل بود که سیب را به زور از میوه فروش بگیرد یا آن را گدایى کند. توى جیبش چاقو را لمس مى کرد که سیبى را جلوى چشمش دید! چاقو را رها کرد... سیب را از دست مرد میوه فروش گرفت. میوه فروش گفت: «بخور نوش جانت، پول نمى خواهم.»
روزها، آدمکش فرارى جلوى دکه میوه فروشى ظاهر میشد. و بى آنکه کلمه اى ادا کند، صاحب دکه فوراً چند سیب در دست او میگذاشت.
یک شب، صاحب دکه وقتى که مى خواست بساط خود را جمع کند، صفحه اول روزنامه به چشمش خورد. عکس توى روزنامه را شناخت.
زیر عکس نوشته بود: «قاتل فرارى»؛ و جایزه تعیین شده بود.
میوه فروش شماره پلیس را گرفت ...
موقعی که پلیس مجرم را مى برد، مجرم به میوه فروش گفت : «آن روزنامه را من جلو دکه تو گذاشتم . دیگر از فرار خسته شدم....
هنگامى که داشتم براى پایان دادن به زندگى ام تصمیم مى گرفتم به یاد مهربانی تو افتادم...
"بگذار جایزه پیدا کردن من، جبران زحمات تو باشد"
#گابریل_گارسیا_مارکز
🌹اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
🔴 به ما بپیوندید👇
#من_حسینی_ام
https://eitaa.com/Man_Hoseyniam
#حکایت
✍ شخصی را قرض بسیار آمده بود. تاجری کریم را در بازار به او نشان دادند که احسان میکند.
آن شخص، تاجر سخاوتمند را در بازار یافت و دید که به معامله مشغول است و بر سر ریالی چانه میزند، آن صحنه را دید پشیمان شد و بازگشت.
🍃تاجر چشمش به او افتاد و فهمید که برای حاجت کاری آمده است پس به دنبال او رفت و
گفت با من کاری داشتی؟
شخص گفت:
برای هر چه آمده بودم بیفایده بود. تاجر فهمید که برای پول آمده است.
تاجر به غلامش اشاره کرد و کیسهای سکه زر💰 به او داد.
🍃آن شخص تعجب کرد و گفت:
آن چانه زدن با آن تاجر چه بود و این بذل و بخششت چه؟
تاجر گفت:
آن معامله با یک تاجر بود ولی این معامله با خدا...! *در کار خیر طرف حسابم با خداست که او خیلی خوش حساب است...🌸*
🌹اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
🔴 به ما بپیوندید👇
#من_حسینی_ام
https://eitaa.com/Man_Hoseyniam
4.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅#حکایت های ایرانی
➕داستان دو طوطی و گنج نهفته!
📚منبع : کلیه و دمنه
🌹اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
🔴 به ما بپیوندید👇
#من_حسینی_ام
https://eitaa.com/Man_Hoseyniam
1.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅#حکایت های ایرانی
👈با صدای مرحوم خسرو شکیبایی
منبع : گلستان سعدی
🌹اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
🔴 به ما بپیوندید👇
#من_حسینی_ام
https://eitaa.com/Man_Hoseyniam
3.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅#حکایت های ایرانی
➕درس خداشناسی زنی به یک کافر
📚منبع: کتاب «عجایبالمخلوقات و غرایبالموجودات» (یا «عجایبنامه» و «جام گیتینمای» ) اثر محمد بن محمود بن احمد طوسی (همدانی) است. این کتاب که در قرن ششم هجری قمری نوشته شده، به توصیف عجایب و غرایب موجودات و پدیدههای جهان میپردازد.
🌹اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
🔴 به ما بپیوندید👇
#من_حسینی_ام
https://eitaa.com/Man_Hoseyniam