فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_امام_زمانم
🌸ٰبٰاشَد أز «دنیـــــآ..𔓘»۔۔۔؛
فَقط یِڪ اِستجـــــآبت سَهـــــمِ مَن ۔۔!
🌸مَن هَمٰان رٰا بےگمآن ؛
نَذر نِگاهَــᰔـــت مےڪُنَم۔۔◇◇
#امام_زمان ﷻ
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
رٰاست مےگفتَند؛
بَرا؎ آمَدنت ؛
فَقط بَا «تَسبیـــــح۔۔❋» وَر رَفتیم!
وَگرنہ بٰا دیدنِ این تصآویر؛
بٰاید درٰاز مےڪِشیدیم و مےمُردیم۔۔!
ڪجآیے۔۔؟
اِ؎ اُمیـــــدِ ۔۔
تَپشهـــــآ؎ قلبهــــᰔـآ؎ ڪودڪآنہ !؟
#طوفان_الاقصى
#فلسطین
#امام_زمان ﷻ
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
سه دقیقه در قیامت قسمت7⃣6⃣ 🔈 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با توجه به اینکه صوت ۶۸ سه دقیقه در قیامت بسیار بی کیفیت بود و تقریبا غیر قابل پخش متن پیاده سازی شده سخنرانی به جای صوت تقدیم شما میگردد
متن_پیادهسازی_شده_جلسه_68_سه_دقیقه_در_قیامت.pdf
711K
سه دقیقه در قیامت
قسمت8⃣6⃣
#سه_دقیقه_در_قیامت
📝 متن پیادهسازی شدهی جلسه ۶۸ سه دقیقه در قیامت
🍃أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#بیداری_از_خواب_غفلت (107) #راهکارهای_تقویت_ایمان (۴۷) #ایمان را از بچه ها یاد بگیریم!!! 🎤: حاج آق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5792030906399065965.mp3
2.12M
#بیداری_از_خواب_غفلت (108)
#راهکارهای_تقویت_ایمان(۴۸)
ایمان خود را با این فایل صوتی محک بزنید!
توضیح ایمان مستقر و مستودع
🎧: استاد حاج آقا زعفری زاده
زمان: ١١:۴٧ دقیقه
#سخنرانی
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
🎙 #نماز_خوب قسمت ١ ✅ اصلیترین کار ما در دنیا #نماز_اول_وقت «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹یه قاعده طلایی, وجود داره که اگر ...
#نماز_خوب قسمت ۲
#نماز_اول_وقت
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
【خُداونـــــٰدا..】 !
این قُربٰانےهـــــآ را أز مِلّت ؛
﴿مَظلوم فِلسطین ۔۔❋﴾
و اُمّت وٰاحده اسلٰام بِپذیر۔۔
و بہ حّق خـــــون پٰاکِ؛
این «ڪــــودڪٰان۔۔»۔۔
بٰا فَرج مُـــــولا و صآحبمآن۔۔◇◇
شَرایط قیٰام جَـھـٰانے ؛
بَرا؎ نٰابود؎ ڪٰامل شِیطٰان و
؏ــیآد؎ش رٰا فَراهم بِفرما.۔۔
و مٰا را از أ؏ـوٌان و أنصـــــآر؛
آنْ حَضـــــرت دَر اینْ نَبرد بُزرگ،
قَرار بِده۔۔۔۔𑁍
. . . و الْمُستشهدینَ بَیْنَ یَدَیہْ..♡
#طوفان_الاقصى
#مقاومت
#غزه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#غم_و_شادی 💫 قسمت (سیزدهم ) ذخیره های ما 🍂 #استاد حاجیه خانم رستمی فر «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
غم و شادی ۱۴_1.m4a
11.78M
#غم_و_شادی
💫 قسمت ( چهاردهم)
علت شادی مؤمن 🍂
#استاد حاجیه خانم رستمی فر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
یٰا بٰاید پَرچَـــــم صِهیونیستهـــــآ را ،
زیر پٰا بِذار؎۔۔
یٰا اِنسآنیتـــــت رٰا۔۔!
رٰاه سِومے وُجود نَداره...
أگہ پَرید؎ بہ ِانسانیتِت شَک ڪُن!!!
#طوفان_الاقصی
#فلسطین
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
دَر آشوبِ فِتـــــنہ و بَلا،
؏ـّـدها؎ تـــُᰔــو را گم مےڪُنند و
؏ـّــدها؎ تــُـــو رٰا پیـــــدٰا۔۔۔
مٰارا۔۔،
زِ«؏ـــآشقآن۔۔۔𔓘»؛
یٰابَنـــــده خُود قَرار بِده...
#امام_زمان ﷻ
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
•°🌷
زَمیـــ🌍ــن۔۔!
بَرا؎دٰاشتنتآن۔۔؛
حَقیـــــربود!!!
آسمـــ🌤ــآنبیشتَر؛
بِہ شُمـــــآمےآمَدتٰازَمیـــــن..!♡
#حاجقاسم
#طوفان_الاقصی
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
⚠️شٰاید بَراتون جٰالـــــب بآشہ...!
🔸️بِین تَمآمے أ؏ـــمٰال مُستحَبے،
دو² ؏َــمل هَستند ڪِہ قضـــــآ دارند...
¹- #غسل_جمعه
²- #نمازشب
💠این أهَمیّت بالٰا؎ ؛
این دو²؏ـَــمل را بِہ مٰا نِشون میدِه،
طور؎ ڪِہ مِثل ﴿نـَــــمآز وٰاجب۔۔ꕤ﴾ ؛
میشِہ قَضآشون رٰا خوٰاند...◇◇
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان #رهایی_از_شب #قسمت_سی_و_دو (داستان عبرت) با تمام نفرتی که از خودم وکارهام داشتم اعتراف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان
#رهایی_از_شب
#قسمت_سی_و_سه
هه!!!! یادمه همون شب از سحر ونسیم پرسیدم نظرشون راجع به قیافه ی من چیه؟ نسیم ساکت بود ولی سحر گفت چشمهایی به زیبایی چشمهات ندیدم.
نسیم رو وادار کردم نظرشو بگه. گفت
-جذابی!!ولی با این ریخت وقیافه عین احمقها بنظر میرسی!
راست میگفتن.
اونها از صبح تا شب خرج قرو فرشون میکردند و انصافا خیلی خوش تیپ و خوش قیافه بودند.سحرمهربان تر بود. وقتی دید سکوت کردم انگار احساس ضعف و حقارتم را فهمید.
گفت: از فردا میتونی چندتا از لباسهای منو قرض بگیری بریم بیرون.
نسیم مخالف بود .
میگفت لباسهاتو پسرها دیدند. اگه تن عسل ببینند میفهمند برای توست.
به غرورم برخورد.
گفتم از فردا میگردم دنبال کار.
گشتم.
یه کار نیمه وقت با حقوقی که فقط کفاف رسیدگی به خودمو میداد پیدا کردم.فردای روزی که حقوقم رو گرفتم با دوستام رفتم دنبال لباس و لاک ولوازم آرایشی.میخواستم همه جوره عین اونا بشم.فکر میکردم اگه مثل اونا بشم دیگه همه چی حله .غصه هام.تنهایی هام، خلا های روحیم تموم میشه.ولی تموم نشد.احساس لذت بود.ولی باقی چیزها نبود.بدتراز همه وقتی بود که دایی کوچیکم منو با اون وضع وحال تو خیابون دانشگاه دید.با ناباوری نیگام میکرد. پرسید خودتی؟ دلش میخواست بگم نه ولی من سرمو پایین انداختم. خجالت کشیدم.
گفت : حیف اون مادرو پدر...
همین!!!!
دیگه نپرسید چرا؟! نپرسید دردت چی بود که این شدی؟!
یا دست کم ازخودش هم نپرسید که تا حالا کجا بوده؟ چرا اینهمه مدت ازم غافل بوده؟
نپرسید اگر ما کنارش بودیم شاید رقیه سادات اینطوری نمیشد.
بعد رفت...
از پاقدم خوب داییم سرو کله ی کل فامیل حتی سرو کله ی مهری هم پیدا شد.!!!
همه اومده بودند تابلوی نقاشی شده ی آسد مجتبی رو ببینند و لب گاز بگیرن که واااای بببین دختر آسد مجتبی به چه وضعی گرفتارشده؟؟؟
و با چهارتا فحش و دری وری بزارن برن..رفتن. .
مثل اول که نبودن!!
من موندم و دوستایی که همه چیز من شده بودن تو اون روزها!! و مهمونی های گاه و بیگاه شده بود مرحمی برای قلب و روح جریحه دار شده ام.
سال آخر دانشگاه بودم.اوضاع مالیم درست حسابی نبود.سحرمیخواست برگرده شیراز و ما دیگه خونه ای نداشتیم.من ونسیم تو بدشرایطی بودیم.همون موقع بود که نسیم بهم یاد داد که چطوری ادعای میراث کنم و با کمک دوستهای وکیلش تونستم سهم الارثم رو از مهری بگیرم و خونه ی کوچیکی بخرم و حداقل خیالم راحت باشه یه سقفی بالاسرمه.ولی با خونه ی خالی نه میشد شکم سیر کرد نه خرج تحصیلم در میومد.کار درست وحسابی ای هم که پول مناسبی توش باشه گیرم نمیومد.نمیدونی چقدر اون سال بهم سخت گذشت..نسیم پدری داشت که مثل کوه پشتش بود و مادری که همیشه بهش زنگ میزد وحالشو میپرسید. هرچند که قدر اونها رو نمیدونست و به دلایل خیلی بی اهمیت ازشون متنفر بود و میخواست اونها رو نبینه ولی بالاخره سایه ی بزرگتر بالای سرش بود.اما من....من خیلی تنها بودم فاطمه...خیلی تنها!!
یه روز نسیم با دوست پسرش که بچه ی زرنگ وباهوشی بود ازم پرسیدند اگه با یک پسر پولدار دوست شم عرضه دارم اونو نگهش دارم و اونو شیفته ی خودم کنم؟
من کمی فکر کردم و با توجه به شناختی که از درون مخفی خودم داشتم گفتم :آره!!!کاری نداره!
هردوشون خندیدند.مسعود دوست پسر نسیم گفت: اگه بتونی دختر که نونت تو روغنه!
احتیاحی به کار نداری و میتونی حداقل خرج زندگیتو تامین کنی.
اولش فک کردم شوخی میکنند ولی اونها جدی بودند.مسعود گفت : تو، هم جذابی، هم زیبا.بیشتر دخترهای تهرانی حتی از نوع خانواده دارش فقط از همین طریق تو تهران زندگیشونو میگذرونن..
نسیم به مسعود گفت:عسل نمیتونه. زیادی سادست.
مسعود اما میگفت شرط میبندم روش !!
ومن قربانی یک شرط بندی احمقانه شدم و برای اینکه به نسیم اثبات کنم من هم جذاب و زیبا هستم تمام توان خودم رو بکار گرفتم تا قلب اون پسر پولدار ی که مسعود برام انتخاب کرده بود رو به دست بیارم.اولش قسم میخورم ففط یک قمار احمقانه بود که در ظاهر امر بیروزی با من بود و روز به روز در کارم خبره تر میشدم ولی من دراین قمار خیلی چیزها رو باختم.خیلی چیزها. ..
ادامه دارد ...
به قلم ✍ #ف_مقیمی
کپی بدون ذکر نام وآدرس نویسنده اشکال شرعی دارد😊
آیدی وآدرس نویسنده👇
@moghimstory
https://telegram.me/joinchat/AAAAAD9XxVgHZxF0tRsThQ
حجاب فاطمی👆👆
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚪️✨ شب میلادت ای
🎊✨ دوست مبارک باشد
⚪️✨ پیوسته دلت شادسعادت باشد
🎊✨ هرسبزۀ سبز رنگ بهارت باشد
⚪️✨ چشم، شادی نگارت باشد
🎊✨ ایزد،پشت وپناهت باشد
⚪️✨ متولدین عزیز آبان ماه
🎊✨ تولدتون مبـ🎈ـارك 🎂 🎊
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2