eitaa logo
داروخانه معنوی
8.5هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
5.8هزار ویدیو
228 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر 👇 @Ya_zahra_5955 #کپی_حلال تبادل وتبلیغ @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
📿نمـــــآز أول وَقت تٰاجر ڪرمآنے ڪِہ أز مُقلدین ؛ ﴿حٰاج شِیخ ؏ـَـبدالْڪریم حٰائر؎ یَزد؎✿﴾ بود۔۔۔ أز شِیخ ؏َـبدالْڪریم سئوال ڪَردن ؛ آقٰا شمآ ڪِہ یک ؏ُـمره تو آیٰات و رِوایٰات أهل بِیـــــت و أئمه گَردش مےڪُنید؛ بفرمٰایید : آیٰا خَتمے، ذِڪر؎، وِرد؎ ، تَوسلے ۔۔ د؏ــآیے۔۔ سُراغ دارید ڪِہ بَرا؎برآورده شُدن حـــــٰاجت مؤثر بٰاشہ ؟ فَرمودن: بَلہ شِیخ ؏َـــبدالڪَریم فَرمودن : اونے ڪِہ مَن تٰا بہ حٰالا بہ دَست آورده‌أم۔۔ اینہ ڪِہ هیچ خَتمے و ذِڪر؎، و تَوسلے و دُعآیے برا؎بَرآورده شُدن حَوائج ؛ مِثل «نمـᰔــــآز أوّل وَقت۔۔ »نیستْ ! نمآز بخونید؛ اونَم أول وَقت ڪٰارهاتون راه میُفتہ اِمتحٰان ڪُنید۔۔۔𑁍 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان ‍#رهایی_از_شب ف_مقیمی #قسمت_پنجاه_و_نهم یک هفته ای میشد که نتونسته بودم یک دل سیر حاج مهدوی
ف_مقیمی روسری ام در هوا معلق بود و باد آن را با صدای کوبیدن قدمهام میرقصوند.نفسهام به شماره افتاده بود . حس میکردم او خیلی نزدیکم شده. حتی صدای نفسهای شهوتناک وکثیفش رو میشنیدم. خدایا راه خیابون کجا بود؟ پس چرا ازشر این کوچه های لعنتی راحت نمیشدم.با ترس و تمام سرعت داخل یک کوچه ی فرعی پیچیدم. اینقدر سرعتم زیاد بود که نزدیک بود در زمان پیچیدن به دیوار برخورد کنم. با ناامیدی از خدا خواستم که منو نجاتم بده ..دلم نمیخواست با دستهای شهوت آلود این نامرد، بلایی به سرم بیاد. این کوچه اینقدر خلوت و تاریک بود که به اون شهامت حرف زدن داد: واستا...مگه سر اون کوچه منتظر من نبودی جیگر؟؟بخت بهت رو کرده..یک کم باهم یه گوشه خلوت میکنیم و بعد .. تمام موهای تنم از ترس و انزجار سیخ شد. دیگه وقت سکوت نبود.حفظ شرافتم مهم تر از لو رفتنم پیش حاج مهدوی بود. با تمام توان فریاد زدم: _برو گمشوووو کثافت. ..گمشوو عوضی. بعد در حالیکه عقب عقب میرفتم گفتم بخدا دستت بهم بخوره خونت حلاله آشغال.. او مثل یک گرگ گرسنه آروم آروم نزدیکم میشد .. پس چرا همسایه ها بیرون نمی‌ریختند؟؟ چرا هیچ کس کمکم نمیکرد.؟؟ هی پشت سرهم جیغ میکشیدم :بابا مسلمونها کمکک....این بی همه چیز خدانشناس میخواد اذیتم کنه.. یکی سرش رو از پنحره بیرون آورد و خطاب به من گفت چیه؟ من که انگار دنیا رو بهم داده باشند با جیغ وگریه گفتم این مرتیکه دنبالم راه افتاده تورو خدا کمکم کنید.. مرد گفت : غلط کرده بی ناموس.گمشو گورتو گم کن.الان میام پایین. . با خودم گفتم الان این نامرد میزنه به چاک ولی با وقاحت تموم رو به اون مرد، با الفاظ زشتی گفت.:ببند دهنتومرتیکه ی.... زنمه..دعوامون شده تو رو سننه..؟؟ من که از تعجب و وحشت نزدیک بود بمیرم گفتم :دروغ میگه بخدا...کمکم کنید مردک لات مثل مار زخمی به سمتم هجوم آورد وتا خواستم از چنگالش فرار کنم روسریم رو چنگ زد و مچاله اش کرد.بادیدن موهام چشمانش برق کثیفی زد وبازومو گرفت .به سمتش برگشتم و با کیفم محکم به سرو صورتش ضربه میزدم.او یقه ی مانتوم رو کشید تا شاید قبل از رفتن لذتی از سفیدی گردنم ببرد و من با تمام قدرت سیلی محکمی به صورتش زدم و سعی کردم از چنگالش فرار کنم که پام به چیزی برخورد کرد و باصورت زمین خوردم.. مرد پشت پنجره با چیزی شبیه قفل فرمون بیرون اومد و نردیک او شد.در یک لحظه کوچه مملو از جمعیت شد..گرگ قصه میخواست فرار کنه که پایش رو گرفتم و اوهم به زمین افتاد. چند نفری خواستند بریزن سرش و بگیرنش که او چاقو درآورد و بعد باصدای ناله ی یک نفر فریاد زد برید کنار..هرکی بیاد میزنمش.. مردی میانسال روی زمین افتاد و به دنبال او همه با جیغ وفریاد و صدا کردن اهل بیت به سمتش دویدند وهمه فراموش کردند که عامل این نا امنی فرار کرد! به سختی روی زمین نشستم . احساس میکردم بالای لبم میخاره. چند خانوم به سمتم اومدند. یکی از آنها گفت:دماغت داره خون میاد من حواسم به خودم نبود.فقط سعی میکردم در میون همهمه ی اونجا، مردی که چاقو خورده بود رو ببینم که چه بلایی سرش اومده. انگار نه انگار که اینجا همون کوچه ی سوت وکور چند دقیقه ی پیشه!! خانوم دیگری به سرعت نزدیکم شد ودرحالیکه روسریم رو سرم مینداخت با اکراه گفت:وای تمام سرو کله ت خونیه.. بی اعتنا به حرفش پرسیدم :اون آقا چه بلایی سرش اومد؟ زن گفت:اون بیشرف، با چاقوزده تو بازوش..زنگ زدیم الان اورژانس و پلیس میاد.تو خوبی؟ چطور میتونستم خوب باشم! بخاطر من یک نفر آسیب دیده بود!!!درسته من نجات پیدا کردم ولی یک نفر داشت درد میکشید. به طرفش رفتم ولی اینقدر دورو برش شلوغ بود که نمیتونسم ببینمش..همون زن منو عقب کشید و یک گوله دستمال کاغذی جلوی صورتم آورد. دستمالها رو از دستش گرفتم و باحالی خراب نگاهش کردم.دختر بچه ای با یک پارچه ی بلند سیاه نزدیکم اومد ودر حالیکه گوشه ی مانتومو میکشید گفت:خاله خاله.بیا این چادر وسرت کن.مانتوت پاره شده نامحرما میبیننت. اوووه مانتوم!!تازه یادم افتاد! ! ادامه دارد... https://telegram.me/joinchat/AAAAAD9XxVgHZxF0tRsThQ حجاب فاطمی👆👆 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
13.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸️طبق آیہ قرآن هیچکس از ثوابے کہ خداوند مےخواهد در آخرت بہ نمازشب خوان ها بدهد خبر ندارد، حتےپیامبر صلے الله علیہ وآله وسلم @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
763.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸آمدی شمس و قمر 🎊پیش تو سوسو بزنند 🌸تا که مردان جهان 🎊پیش تو زانو بزننـد 🌸چشم وا کردی و 🎊دنیای علی زیبا شد 🌸بــاز تـکـرار هـمـان 🎊سوره‌ی اعطینا شـد 🎊ولادت حضرت زینب کبری(س) 🌸و روز پرستـار مبـارک بـاد🎉🎊 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
713K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💚💫مولای من مهدی‌ جان ❤️💫مبارک باد امشب 💚💫که دارد با خودش ❤️💫میلاد زینب (س) 💚💫السلام علیک یاصاحب الزمان ❤️💫أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج🌹 سلام الله علیه «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
241.1K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠💫نیایش شبانه با حضرت عشق ❤️❤️ 💠💫خـــــدایــــا " 🌸💫در شب میلاد بــاسعادت 💠💫حضرت زینب کبری (س) 🌸💫و روز پرستار به مریض ها و آنهایی 💠💫که قرض دار آبرومند هستند و 🌸💫نا امید ها و درمـانـده هـا، 💠💫نوری از بخشش و رحمتت را 🌸💫عطا فرما🤲 آمین یا رَبَّ🤲 💠💫الــهــی بــیــن شــمــا، 🌸💫هیچکس مریض و مریض دار نباشه 💠💫اگرم هست به زودی خبر 🌸💫سلامتیشو بشنوه تنتون سلامت 💠💫ذهنتون بی دغدغه باشه ؛ آمین🤲 🌸💫فرخنده میلاد بـا سعادت 💠💫خانم حضرت زینب کبری (س) 🌸💫و روز پرستار بر شما مبارک 💠💫شـبـتـون پـر از نـور الـهـی «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2