eitaa logo
داروخانه معنوی
6.8هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
4.7هزار ویدیو
128 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
داروخانه معنوی
خطبه ۱۲ جنگ جمل 🎇🎇🎇#خطبه۱۲🎇🎇🎇🎇🎇🎇 🔹 پس از پيروزي بر اصحاب جمل 🌿🌷(پس از پيروزي در جنگ بصره در سال
خطبه ۱۳ 🔹سرزنش مردم بصره 🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇 🍃عوامل سقوط جامعه (روانشناسي اجتماعي مردم بصره) 🔹شما سپاه يك زن بوديد، و پيروان حيوان (شتر عايشه) تا شتر صدا مي كرد مي جنگيديد، و تا دست و پاي آن قطع گرديد فرار كرديد، اخلاق شما پست، و پيمان شما از هم گسسته، دين شما دورويي، و آب آشاميدني شما شور و ناگوار است، كسي كه ميان شما زندگي كند به كيفر گناهش گرفتار مي شود، و آن كس كه از شما دوري گزيند مشمول آمرزش پروردگار مي گردد، گويا مسجد شما را مي بينم كه چون سينه كشتي غرق شده است، كه عذاب خدا از بالا و پايين او را احاطه مي كند، و سرنشينان آن همه غرق مي شوند. و در روايتي است: سوگند به خدا، سرزمين شما را آب غرق مي كند، گويا مسجد شما را مي نگرم كه چون سينه كشتي يا چونان شترمرغي كه بر سينه خوابيده باشد بر روي آب مانده است. و در روايت ديگر: مانند سينه مرغ روي آب دريا. و در روايت ديگري آمده: خاك شهر شما بد بوترين خاكها است، از همه جا به آب نزديكتر و از آسمان دورتر، و نه دهم شر و فساد در شهر شما نهفته است، كسي كه در شهر شما باشد گرفتار گناه، و آنكه بيرون رود در پناه عفو خداست گويي شهر شما را مي نگرم كه غرق شده، و آب آن را فرا گرفته، چيزي از آن ديده نمي شود، مگر جاهاي بلند مسجد، مانند سينه مرغ بر روي امواج آب دريا! 💠باهم نهج البلاغه بخوانیم. «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🍃 وٰاد؎۔۔«؏ِــشقْ۔۔𔘓» .. بَسےدور و درٰاز أست.. وَلے ... طِے شَـــــود ..✤ جّٰادِه؎صَــد¹⁰⁰سٰالـہ ؛ بِہ آهـے گٰاهـے ۔۔. 💔 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
4_5780421047157263472.mp3
15.94M
(۱) 🌸 لازمه شناخت شیطان ، خود شناسی است 🍀 حاجیه خانم رستمی فر «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. . گَر بہ ظٰاهـــــر ح‌َــرمے نیست ۔۔ بَرا؎ «زَهـــــراۜ۔۔۔𑁍» دِل هَر شیـــــ؏ِـــہ؎مُـــــولٰا ۔۔۔ ح‌َــرم «فــــٰـاطمهۜ۔۔۔𑁍» أستْ.! ﴿-یٰافٰاطمِـــــہ الْزَهـــــرٰاءۜ۔۔-﴾ ﷻ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
‍ ‌ ✹﷽✹ #رمان ‍#رهایی_از_شب ف_مقیمی #قسمت_هفتاد_و_هفتم فاطمه فهمید چقدر حالم خرابه. بحث رو عوض کرد:
‍ ‌ ✹﷽✹ ف_مقیمی خواب دیدم فاطمه روی سجاده در همون محرابی که دیشب قامت بسته بود نماز میخواند. ولی چادرش از جنس حریر بود.خانه عطر گلاب میداد.من صورت فاطمه رو نمیدیدم.و فقط داشتم از پشت سر به نماز خوندنش نگاه میکردم. وقتی سلام نمازش تمام شد سرش رو کمی به سمتم چرخوند به صورتی که اصلا نمیتونستم رخ کاملش رو ببینم.و خطاب به من با صدایی نااشنا گفت:دیشب من هم برات دعا کردم.به حرمت دعای آقات در حق خودم.. بعد از کمی مکث گفت: اون دلش پراز غصست..آزارش نده. اگه میخوای دعام پشت سرت باشه آزارش نده. من از صدای نا آشنای او لرزه به جانم افتاد. با من من پرسیدم:اااز..کی ..حرف میزنی؟ آقام رو میگی؟! بلند شد که بره..تسبیح رو برداشت و نزدیکم شد.او رانمیشناختم.حتی نمیتوانستم صورتش رو بخوبی ببینم.ولی با اینکه هاله ای از او پیدا بود دریافتم چقدر زیباست.. هاج و واج نگاهش کردم.او تسبیح سبز رنگ رو توی مشتم گذاشت و گفت:برام تسبیحات حضرت زهرا بخون.دعا میکنم به حاجتت برسی داشت میرفت که شناختمش.!! از خواب پریدم.تمام صحنه های خوابم در مقابل چشمم رژه میرفت.. او الهام بود!!خدایا او در خواب من چیکار میکرد؟؟! کی رو میگفت آزار ندم؟؟ او گفت آقام براش دعا کرده؟ مگه آقام اونو میشناخته؟؟! حتما بخاطر صحبتهای فاطمه درموردش چنین خوابی دیده بودم!این خواب هیچ معنایی نمیتونست داشته باشه! چشمهام رو بستم و سعی کردم دوباره بخوابم ولی اینقدرفکرم پریشون بود که نمیتونستم.ساعت رو نگاه کردم.نزدیک شش بود.آهسته بلند شدم و لباس پوشیدم تا برای صبحانه نون تازه بگیرم و پذیزایی ساده ی دیشبم رو جبران کنم.فاطمه در خوابی عمیق بود و حدس زدم حالا حالاها قصد بیدار شدن ندارد.به نانوایی رفتم، نون تازه گرفتم.برای ناهار قورمه سبزی بار گذاشتم.ساعت نه بود که فاطمه بیدارشد و با تعجب به دیوار آشپزخونه تکیه زد. _تو رو تو جنوب باید با مشت ولگد بیدار میکردیم چجوریاست که الان بیداری؟؟ خندیدم و گفتم:هرکاری کردم خوابم نبرد.برو دست وصورتتو بشور باهم صبحونه بخوریم. او در حالیکه به سمت اجاق گازم میرفت گفت : _این بوی قورمه سبزی از قابلمه ی تو بلند شده.؟؟ مخم سوت کشید دختر، اول صبحی. گفتم:امیدوارم دوست داشته باشی او کنارم نشست و گفت: _اونی که قورمه سبزی دوست نداشته باشه حتما خیلی باید بی سلیقه باشه ولی من که ناهار نیستم!! با اخم وتشر گفتم:بیخووود!! من به هوای تو درست کردم.باید ناهارتو بخوری بعد بری. فاطمه سرش رو روی بازوهاش گذاشت و با لبخندی عمیق گفت:وااای رقیه سادات نمیدونی چه خواب خوبی دیدم.. با تعحب نگاهش کردم: _تو هم خواب دیدی؟چه خوابی؟ او سرش رو بلند کرد وگفت:خواب و که تعریف نمیکنن..ولی از همون اولش مشخص بود تعبیرش چقدر خوبه..چون با بوی قورمه سبزی از خواب پاشدم! باهم خندیدیم. گفتم:از بس که دیشب درباره ی همه چی حرف زدیم!! منم تحت تاثیر حرفهای دیشب، خوابای عحیب غریبی دیدم. فاطمه آهی از سر امیدواری کشید :ان شالله واسه هردومون خیره! وبا این جمله بحث بسته شد. حضور بابرکت و آرامش بخش فاطمه بعد از ناهار به پایان خودش نزدیک میشد. دلم نمیخواست او از کنارم بره.او هم نگرانم بود.میگفت واقعا از ته قلبش راضی نیست این خونه رو ترک کنه ولی مجبوره. میدونستم راست میگه. موقع خداحافظی با نگرانی خواهرانه ای بهم گفت:خواهش میکنم مراقب خودت باش.درمورد کامران هم زود تصمیم نگیر! شاید واقعا دوستت داشته باشه ولی بعید میدونم بتونه خوشبختت کنه! اون از جنس تو نیست. حرفش رو تایید کردم وگفتم:شاید بهتر باشه بهش همه ی واقعیت رو بگم. فاطمه کمی فکر کرد وگفت:گمون نکنم کار درستی باشه. چون هنوز از خلوص نیتش خبر نداریم.ممکنه بقول تو نقشه ای برات کشیده باشه.فعلن فقط ازشون دوری کن تا منم به طور غیرمستقیم با چندنفر مشورت کنم ببینم بهترین راه حل چیه! او مرا که در سکوت و شرمندگی نگاهش میکردم در آغوش گرفت و با مهربانی گفت:توکلت به خدا باشه. خدا تو رو در آغوشش گرفته.به آغوش خدا اطمینان کن. قطره اشکی از گوشه ی چشمم لغزید. سرم رو از روی شانه اش بلند کردم.آهسته تکرار کردم: خدا منو در آغوشش گرفته او با لبخندی چندبار به شانه ام زد و دوباره تاکید کرد:به آغوشش اعتماد کن..بترسی افتادی!! گونه ام رو بوسید و قبل از خدانگهدار گفت:مسجد منتظرتما..صف اول بی تو خیلی غریبه.خدانگهدار.. اشکم رو پاک کردم. _خدانگهدار ادامه دارد... هرگونه کپی و اشتراک گذاری بدون نام نویسنده و اشکال شرعی دارد. آیدی نویسنده👈 @Roheraha https://telegram.me/joinchat/AAAAAD9XxVgHZxF0tRsThQ حجاب فاطمی «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙✨ (..آیّت الله مَظاهِر؎..) آیّت‌اللّہ بِهجـّــــت «رَحمت‌الله‌؏ـلیه» دَرباره﴿ نَمـــــآزشَب۔۔❋﴾؛ جُملۀ شیرینےدٰاشتَند و مےگفتَند: «ڪوه ڪِہ نمےخٰواهید جـــــآبہ جـــــآ ڪنید، بَلڪہ زَمان خوٰابیدن خُود را این‌طَرف و آن‌طَرف مےڪنیدْ.» مَرحـــــوم آیّت‌الله مَر؏ـشے نَجفے «رَحمت‌الله‌؏ـلیه»، بہ من مےگفتند: دَر تشرّف خِدمت حَضرت، ولےّ.؏ـصر«؏ـجّل‌الله‌تَعالٰےفَرجه‌الشّریف»، ایشٰان فَرمودَند: «نَنگ أست ڪِہ یک¹ طَلبہ نَمآزشَب نَداشتہ بٰاشَد!! ؏ــیبْ أست ڪِہ، شیـــــ؏ـِـہ نَمـــــآز شَب نَخٰواند!!!.»✤ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا